eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•💛⛓🕊•⊱ . اگھ‌برآی‌خدآڪارڪنۍ🖐🏼 شھآدت‌میآد‌بغلت‌مےگیرھ :) آخرش‌میشے‌الگوی‌ِچندتاجوون‌🌱• ڪھ‌آرزوی‌شھآدت‌دآرن! همینقدرقشنگ‌‌ودلبر♥️ خدآهمہ‌چیو‌میچینھ‌وآست☕️• توفقط‌بآید‌برآی‌خودش‌ڪآرڪنے... ! . ⊰•💛•⊱¦⇢ ⊰•💛•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮ ♡ ╰══✾✾✾══╯ قسمت451 با وجود مخالفت من، اما وارش راضی ام کرد که بمانیم. تا ظهر کل کافه را مرتب کردیم، شیشه های شراب را سر جاهایشان گذاشتیم و کف کافه را طی کشیدیم. این جا جای ماندن نبود، ولی چاره ای جز این نداشتیم. کافه را مرتب کردیم وسرظهر باهرچه در یخچال بود ناهاری درست کردیم وخوردیم. بعداز ظهر سکوت کافه با چرخاندن کلیدی درون در، شکست. فورااز جابلند شدم. سهراب و زری بودند. _سلام. وارش_سلام. مهرزاد_سلام. سهراب باسلامی سرد پشت دخلش نشست. اما زری با نگاه های خیره اش سمتمان آمد. با خوشروئی گفت : _سلام سلام.. دخترای خوب. زری نگاهی به اطراف انداخت ودوباره گفت : _چه قدر خوب این جارو مرتب کردید؟همین روز اولی کارتون رو خیلی خوب انجام دادید. زری سمت من ووارش امد. روبه وارش گفت : _توگفتی اسمت چیه؟ وارش_اسمم وارشِ، کنیز شمام. زری_چه چشمای قشنگی داری وارش... اگه من چشمای تورا داشتم چه خوب میشد. زری روبه روی من قرار گرفت. دستی به صورتم کشیدو چندتاری مواز زیر روسری بیرون کشاندو روی صورتم ریخت و خیره به صورتم لب زد. _واما تو... اسم. تخیلیت، خوب تو خاطرم موند... به خدا قسم که تابه حال چشم های به این زیبایی ندیدم. جذابیت از سر روت میباره دختر. گفتی یه دخترم داری نه _بله. فقط چهارهفتشه. زری_یعنی فقط چهارهفتس زایمان کردی، چه زود سرپاشدی؟ ماشالله. بزنم به تخته. زری نگاهش را به مهرزاد برد.متوجه شدم مهرزاد دامنم را سفت چسبید. زری _چه پسر خوبی؟ میگما تو دوست داری ساز زدن ویاد بگیری؟ مهرزاد_ساز؟ نمیدونم.... خب... امتحانش می ارزه... خیلی دوست دارم یه کاری یاد بگیرم. زری _سهراب اون سازو بیار. _نه لزومی نداره. مهرزاد بلد نیست ساز بزنه. زری _خب یاد میگیره. _خیلی ممنون از لطفتون. من. به عنوان خواهرش اجازه نمیدم ساز بزنه. می‌تونه تو طی کشیدن و خالی کردن باراییی که براتون میاد بهتون کمک. کنه همین. زری _چه تعصبی داری رو داداشت. زری اخمی به چهره اش نشاندو سرم تشر زد. _این جا تو خط نشون نمی کشی، به هرکی... هرکاری بخوام. می سپارم...یه کاری نکن از الان فکر کنم به درد این کار نمیخوری. سهراب ساز را اوردو دست زری داد. زری _بیخیال... خودمم ازاین کار منصرف شدم.. الاف وبیکار نیستم به برادر عزیز دوردونه تو ساز زدن یاد بدم. اما تو... تو کارای مهم تری داری.پارت ۴۵۲ رو توی کانال راه ارامش بخونید همین الان سنجاقش کردم😍 اینم لینک راه آرامش👇👇 https://eitaa.com/joinchat/951976121Ced0b5ad97d .. ☠🚫 ✍نویسنده: ☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( بامعرفت ) زینب: اجازه آقا معلم،فاطمه اینا همسایه ما هستن،مادرش مریضه،گوشه ی خونه افتاده،بعضی وقتها مادر ما هم میره کمکشون میکنه معلم: به روباه گفتن شاهدت کیه؟ گفت دمم!!! اصلا کی به تو اجازه داد حرف بزنی زینب؟ که حالا وکیل وصی این شدی! علی: اجازه آقا معلم،فاطمه دروغ نمیگه.... صداپیشگان: سلاله عبدی - محمد رضا جعفری - محمد علی عبدی - نازنین زهرا رضایی - محمد طاها عبدی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️͜͡🇮🇷 از فتنه‌های آخرالزمان نترسید از خدا بخواهید که در امان بمانید... 🇮🇷 🧕 ✌️
هیچ وقت نگو: محیط خرابه، منم خراب شدم هرچه هوا سردتر باشد لباست را بیشتر میکنی؛ پس هرچه جامعه فاسدتر شد تو لباس تقوایت را بیشتر کن .. • حجت الاسلام قرائتی • . ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐دو هشدار شهید آیت‌الله مطهری درباره حفظ انقلاب اسلامی دو ماه پس از پیروزی انقلاب و یک ماه قبل از شهادت 🌹 سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران مبارک باد! ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
ای که ز دیده غایبی، در دل ما نشسته ای
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت صد و بیستم ........ با اینکه کار خاصی انجام نداده بودیم ولی خستگی از سر و کولم می بارید و دوست داشتم بخوابم . لباسم رو با یه دست لباس راحتی عوض کردم و رفتم زیر پتو مطمئن بودم مامان ملیحه برا خوردن شام بیدارم میکنه . چشمام که رو هم افتاد خواب عجیبی دیدم که شاید بعد ها تعبیرش برام روشن شد ..... تو یه جا سبز و قشنگ بودم و ارین هم کنارم نشسته بود ..... همه چیز اونقدر چشم نواز و قشنگ بود که از دیدنش سیر نمیشدی ... دشت گل های رنگارنگ کنارت بود و تو از دیدنشون لذت می بردی .... کافی بود دست دراز کنم تا تا از هر درختی یه میوه درشت و خوب بچینم . از جام بلند شدم و رفتم کنار یه درخت و یه سیب ازش کندم و خواستم بدمش به ارین که دیدم ازم خیلی دور شده .... هرچی من نزدیکتر می رفتم ارین دورتر میشد . هرچی تلاش کردم بی فایده بود برا رسیدن بهش . در چشم بهم زدنی اون دشت گل از بین رفت و جاش رو داد به یه شوره زار و هر چی گل و درخت بود تبدیل شد به خار های تیز که اگر به تنت می گرفت زخم می کرد . خواستم نگاهی به سیب قشنگ در دستم بندازم و بگم ارین من از دوریت می ترسم بیا کنارم که دیدم سیب در دستم نیست و به جاش یه زغال قرمز شده از اتش تو دستمه و داره دستم رو میسوزونه . اونقدری سوزشش زیاد بود که از خواب پریدم ....... کل تنم به عرق سرد نشسته بود و دونه های درشتش از صورتم می چکید پایین . وای خدای من این دیگه چه خوابی بود که من دیدم . نکنه برا ارین اتفاقی افتاده باشه که این خواب رو دیدم ... تموم دلشوره یکدفعه سرازیر شد تو قلبم . از رختخواب پریدم بیرون و گوشیم رو برداشتم شماره ارین رو گرفتم . بوق اول به دوم نرسیده بود که جواب داد : جون دلم خانومی ..... میدونستم دلت اینقدر زود برام تنگ میشه تنهات نمی ذاشتم . از شنیدن صداش و اینکه براش اتفاقی نیافتاده و هرچه که دیدم فقط یه خواب بوده تموم اون دلشوره تبدیل شد به یه بغض و در کمتر از کسری از ثانیه ترکید . وای ارین ..... نمیدونی چه خواب بدی دیدم .... قلبم داشت می زد بیرون .... کلی نگرانت شدم .... انگاری خواب نبود ..... واقعیت بود . عزیزم اروم باش ... چرا گریه میکنی اخه .... من که الان زنده ام و دارم به سلامتی باهات حرف میزنم کیانا جان ..... عزیزم این همه اشک از کجا میاد ؟ اخه نمیدونی خوابم چقدر وحشتناک بود. نترس خانومی .... هیچ اتفاقی نمی افته ...‌ همش خواب بود ..... پاشو دست و روت رو بشور گریه صورتت رو خراب میکنه . از اینهمه ارامش و ریلکس بودنش منم اروم شدم. از وقتی باهاش اشنا شده بودم همیشه همین قدر اروم و متین با همه چیز بر خورد می کرد . و من نیاز داشتم تا به همچنین مردی تکیه کنم . اشک هایی که نمیدونم چرا یکدفعه از چشمم سرازیر شده بود رو از چشمم پاک کردم : معذرت میخوام شب توام خراب کردم ارین . من به قربون ارین گفتن و صدای قشنگت بشم ..... هیچ میدونستی از وقتی بهم محرم شدی هیچ ملودی برام قشنگتر از صدات نیست ؟ تو خیلی خوبی ارین ..... شام خوردی ؟ نه الان تازه میخواستم برم طبقه پایین که ببینم شام چی داریم ....... تو چی شام خوردی ؟ من تا الان خواب بودم ... کسی هم به خاطر خستگیم بیدارم نکرد ولی الان میرم که شام بخورم . باشه .... برو .... ولی دیگه نبینم گریه کنی ها ... اینا همه به خاطر استرس این چند وقته .... نیس همه چیز یهویی داره پیش میره به خاطر همین خیلی فشار رو هر دومون هست . مرسی از اینکه بهم امیدواری میدی . پس منم برم خداحافظ . قابل شما رو نداشت خانومی .... خیلی عزیزی ... خداحافظ . بعد از قطع کردن تماس . رفتم سرویس و وضو گرفتم و نماز مغرب و عشا که مونده بود رو خوندم .... داشتم سلام نماز اخر رو میدادم که کتایون در زد و وارد شد : فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh 🌿 ادامه دارد... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
. . چندوقتی‌ست‌به‌ایوان‌نجف‌سرنزدم بی‌سبب‌نیست‌به‌جان‌ِتوپریشان‌شدنم..💚
چشمانـــٺ 😌 را آرام برهم بگذار بگـــــو: امشب، با همہ زیباییهایش ماڸ مڹ اسٺ😊 و با امید فردایے زیباٺر خودٺ را بخدایـت بسپار⭐️🙏⭐️ شب زیباتون بخیر
یوسفِ گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام شمعم و درخویش میریزم شبی بارانی‌ام آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانی‌ام؟ 🌷