#برای_یک_بانو
خانم عزیز
همه چی از خودت شروع میشه.
هر چیزی که تو باور کنی میشه واقعیت زندگیت.
هر چیزی که تو قبولش کنی وارد
زندگیت میشه.
اینو مطمئن باش تا ذهنتو ثروتمند
نکنی ، هر چقدر هم تلاش فیزیکی
انجام بدی آخرش اون اتفاق خوبه
تو زندگیت نمیفته.
شروع کن از همین لحظه.
قدر لحظه هاتو بدون.
روی ذهنت کار کن.
اول درون خودتو بساز.
تا دنیای بیرونت ساخته بشه.
تو هیچ چیزی کم نداری.
فقط شروع کن.
معطل نکن.
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
√ شب قدر،
بیشترین رزق نصیب چه کسانی میشه؟
#استاد_شجاعۍ🤍
#شب_قدر
هدایت شده از تبلیغات《شهید ابراهیم هادی 》♥️
ببینیدچی کانالی براتون اوردم😱😱انواع واقسام محصولات آرایشی ،بهداشتی، درمانی وطبی ،خوراکی
همه شون کاملاطبیعی و ارگانیکه بدون هیچ مواد شیمیایی 🥰
قیمتهاش خیلی مناسبه،تازه سبد خرید هم داریم😱😱😱
یبار از محصول بخری مشتری دائمیش میشی 👇👇
🎀درمان کمر درد،درمان ریزش وشوره مو ،درمان مشکلات پوستی و پاکسازی ،درمان ترک پا،ماساژ درمانی🎀
با کیفیت و اجناس عالی 🌸در کانال مهر بانوی طبیعت🌸
https://eitaa.com/organik9700
36.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🏴 روضه شهادت حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) توسط امام خامنهای(مدظلهالعالی)
التماس دعای فرج
«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»
#شهادت_امام_علی علیه السلام
#شب_قدر
⚫️ فضیلت و ثواب روز بیست ویکم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم :
▪️ روز بیست و یکم، خداوند قبر شما را هزار فرسخ فراخ مى سازد و تاریکى و وحشت را از قبر شما بر مى دارد و قبرهایتان را مانند قبور شهیدان قرار مى دهد و چهره هایتان را هم چون چهره یوسف فرزند یعقوب علیهماالسلام زیبا مى کند.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹
#شب_قدر
#امام_زمان #ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🏴إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ🏴
⚫️ در عرش، صدای «اِرجعی» پیچیدهست...
آجرک_الله_یا_بقیه_الله 😭😭🏴🏴🏴
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
⁽﷽⁾
°•|🥀🌱|•°
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
بِعَلــےٍ؛منوازخودمبگیرپاکمکن
بِعَلــےٍ؛بعدِمرگمتونَـجَـفخاکمکن...
#شب_قدر #ماه_رمضان
❉ ╤╤╤╤ ✿ ╤╤╤╤ ❉
. ‹🏴 ⃟یا علــــــــــے
❉ ╧╧╧╧ ✿ ╧╧╧╧ ❉
فصل دوم .......
پارت ۸۰ .......
درب ماشین رو باز کردم و پیاده شدم تا چمدون هاشون رو جا بزنم صندوق عقب : اینا که خیلی سنگینه .... خب من که گفته بودم بهم بگید میام براتون میارم پایین .
کیانا لبخندی زد : باعث زحمت تون میشه ..... خیلی هم سنگین نبود .
وقتی که چمدون هر دونفرشون رو جا زدم .... اشاره کردم سوار شن : بریم که خیلی باید تو ترافیک بمونیم .
از درب خونه که زدم بیرون .... جاده اول خلوت بود و یکی دو تا خیابون نسبتا ترافیک داشت که از یه راه فرعی رفتم تا بتونم زودتر برسم .... چندتا گل فروشی توی راه دیدم که خیلی ترافیک بود نتونستم توقف کنم ...... بعد از یه ساعت رد کردن ترافیک سر منیریه ..... سر خیابون اصلی مامان اینا نگه داشتم که برم گل بخرم .... رو کردم سمتشون : با اجازه ..... من یه چند دقیقه برم گلفروشی الان برمی گردم .
توی گلفروشی بدون معطلی یه سبد گل یاس و ارکیده صورتی سفارش دادم که مامان مهوش عاشقش بود .... سبد گل که اماده شد حساب کردم و از گلفروشی رفتم سمت ماشین .... حین رفتن نگاهی به داخل ماشین انداختم انگاری یکیشون نبود .
نشستم پشت فرمون و گل رو گذاشتم روی صندلی بغل دستیم و برگشتم عقب که دیدم مریم تنها نشسته پرسیدم : پس کیانا خانوم کجا هستن ؟
مریم خیلی اهسته جواب داد : شما که رفتید گلفروشی .... ما هم ترجیح دادیم دست خالی نیایم منزل پدرتون .... شب عید هم بود ... دوست نداشتیم بدون شیرینی باشه .
بعد به اون طرف خیابون اشاره کرد : اوناهاش .... کیانا داره برمی گرده .
وقتی کیانا اومد داخل ماشین نشست و جعبه شیرینی نسبتا بزرگی رو گذاشت روی پاهای مریم که از اینه نگاهی انداختم و به حرف اومدم : راضی به زحمت هیچ کس نبودیم .... دست شما درد نکنه .... جرا تو زحمت انداختید خودتون رو .
به ارومی جواب داد : زحمتی نیست .... وظیفمون بود .
ماشین رو راه انداختم و جلوی ویلای بزرگ بابا درب ریموت خونه رو داشتم زدم و با ماشین وارد حیاط شدیم .
دخترا چون اولین بارشون بود می اومدن اینجا محو تماشای باغ شده بودن که کار بابا بعد از بازنشستگی رسیدگی بی وقفه به این باغ بود .... اونقدری که به این باغ و گیاهاش می رسید که اینقدر با طروات و شاداب بودن .
کیانا :
با رسیدن به منزل پدری اقا امیر .... هم من .... هم مریم .... محو تماشای زیبایی باغ بودیم .... اونقدری قشنگ بود و قشنگ چراغونی شده بود که دوست داشتی تا اخر فقط نگاه کنی .
وقتی از ماشین پیاده شدیم .... مهوش خانوم از درب اصلی منزل به استقبالمون اومد .... اقا امیر که جلوتر از ما قدم برداشته بود .... رفت سمت مهوش خانوم و مامانش رو در اغوش کشید : عیدتون مبارک مامان جان .... قابلتون رو نداره ... گفتم چون ارکیده و یاس دوست دارید براتون از همینا بگیرم .
مهوش خانوم هم خنده از روی لباش محو نمیشد جوابش رو داد : خودت گلی عزیزم .... ممنون از اینکه زود اومدی .... تو نور و چراغ این خونه ایی .
لبخند اقا امیر هر لحظه غلیظ تر میشد از تعاریف مامانش نسبت به خودش . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️