هیئت ثقلین
وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ﴿۹۷﴾ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ ﴿۹
وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ﴿۹۷﴾
وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ ﴿۹۸﴾
💠سوره مؤمنون
✅مرحوم #آیت_الله_محمد_علی_اراکی(ه):
«روایتی است که سندش خیلی عالی است، من خودم یکی از روات آن سندم بعد از من مرحوم آقا #شیخ_عبدالکریم است بعد از آقا شیخ عبدالکریم حاج ملّا حسن یزدی است حاج ملّا حسن را حاج عبدالکریم تائیدش کرده، حاج ملّا حسن از مریدهای خاصی مرحوم سید طباطبائی صاحب عروه بود، به قدری به او علاقه داشت که دخترش را هم به تزویج او درآورد.
مرحوم ملّا حسن یزدی گفت: در یزد که بودم یک محلّی است در یزد، تفت به آن می گویند آنجا کوهی است کوه تفت- که در #توحید_مفضل هم مرحوم مجلسی قضیه عجیبی از #کوه_تفت_یزد نقل کرده- می گوید در آن کوه تفت یک عابدی بود مدّتها در آن کوه مشغول عبادت بود در آنجا منزل کرده بود وعبادت می کرد. من رفتم به دیدن او ببینم از دراویش است [یا نه. وقتی رفتم ] فهمیدم که اعمالش از روی رساله عملیه است و درست است، به او گفتم تو که تابحال اینجا بوده ای آیا چیز تازه ای دیده ای؟ گفت بله دیده ام. [و شروع کرد به تعریف این حکایت:].
گفت: یک روز اینجا نشسته بودم شخصی آمد گفت که شما مقید هستی که اینجا تنها باشی، رفیق دلت نمی خواهد، اگر یک کسی هم طالب این وضع شما شد وخواست با شما شرکت کند مانع نیستی؟
گفتم: نه.
گفت: من می خواهم همین جا با شما رفیق باشم.
آن عابد می گوید من چند روزی که با او بودم از حال او تعجّب کردم، من بعد از چند رکعت نماز که می خوانم خسته می شدم. امّا این خستگی ندارد تا «السلام علیکم» می گوید بلند می شود می گوید «اللَّهُ اکبر». من حسرت می کشیدم همینطور مشغول #نماز بود خیلی تعجّب کردم. تا اینکه روزی دم غروب آفتاب رفته بودم پائین کوه یک جدول آبی بود که وضوء بگیرم برای نماز مغرب وعشاء، اوّل وقت نماز بخوانم، وضو گرفتم وآمدم بالا که اذان واقامه بگویم و آماده شوم برای نماز مغرب وعشاء، دیدم این رفیق ما رفته سر جدول وضوء بگیرد و دارد بالا می آید و هی غرغر می کند.
گفتم چی شده؟
گفت: شما می خواهی چه کار کنی؟
گفتم: هیچ می خواهم اوّل وقت نماز بخوانم.
گفت: به به، شما واجبات را کنار می گذارید مستحبّات را می گیرید، نماز اوّل وقت مستحب است واجب که نیست؟ امر به معروف واجب نیست؟! نهی از منکر واجب نیست؟! واجب را می گذاری به مستحب می پردازی؟
گفت: توی یکی از این خانه ها که در ده است- دهی نزدیکی همان کوه تفت- صدای لهو ولعب می آید.
گفتم: ای بابا.
گفت: همین ای بابا ها ومسامحه کاریهای شما کار را به اینجا رسانده.
بالاخره ما را کشان کشان آورد پائین، رفتیم پائین کوه، دیدیم صدا نمی آید.
گفت: تو بیا برویم، اینجا می خواهی صدا بیاید، بیا برویم دم خانه.
ما را برد، برد از این کوچه به آن کوچه تا دم یک خانه.
گفت: اینجاست.
گفتم: اینجا هم که صدا نمی آید.
گفت: بیا برویم تو.
ما را بزور کشاند تو، در خانه باز بود، رفتیم درون خانه، یک مرتبه ملهم شدم که ما سه تا حرام را انجام می دهیم که آیا یک حرامی واقع شده یا نشده، سه تا حرام مسلّم برای یک حرام مشکوک.
#تجسس_حرام است. #سوء_ظنّ_حرام است، #داخل_شدن_در_خانه_دیگری_حرام است، این سه حرام را انجام می دهی که آیا یک حرامی واقع شده یا نشده.
گفتم: نکنه تو #شیطان باشی، افتادی به جان من بیچاره.
تا من همچو گفتم مثل کسی که مأیوس بشود، عقب عقب رفت.
گفت: تو آن مقامی را که برای تو من خواستم لایق نیستی، لا یق این مقام میرزا #علی_محمّد_باب است
🔴میرزا علی محمّد شیرازی- بعد از ده سال از آن تاریخ که گذشت اسم میرزا علی محمّد شیرازی بلند شد که به گوش من هم رسید.
پ. ن: على محمّد شيرازى مشهور به باب فرزند سيّد محمّد رضا بزاز در سال 1236 ه. ق در شيراز متولّد شد ودر جوانى شغل پدرش را دنبال كرد در نوزده سالگى رهسپار بوشهر گرديد وبه كسب و تجارت مشغول شد بعد از آن به شيراز آمده وكار و كاسبى را رها نمود وبراى سير وسياحت وظاهراً طلب علم به عراق رفت ودر كربلا از شاگردان سيّد كاظم رشتى( 1203- 1259 ه ق) گرديد بعد از سه سال خود را باب امام زمان( ع) ناميد وبه ايران آمد وعده اى ساده لوح را به دور خود جمع كرد واز دين بدر برد، عاقبت در 27 شعبان سال 1266 ه. ق به فتواى مجتهدين تبريز به جرم مرتد شدن درهمان شهر بدار آويخته وتيرباران گرديد. وپيروانش همه نابود گرديدند.
🔖ارسال شده توسط #حجت_الاسلام_آقازاده