«اگه میخوای فرزندت در کارهای خونه کمک کنه این قصه رو واسش بخون»
روزی روزگاری در یک جنگل قشنگ سمور مهربانی زندگی می کرد. اسم این سمور مهربان کارول" بود. کارول عاشق همه موجودات بود. عاشق ،درختها عاشق حیوانات عاشق پرنده ها عاشق آب عاشق پدر و مادرش کارول همیشه سعی میکرد تا این عشقی که در قلبش نفس میکشید را قایم .نکند او روزی چندین بار به پدر و مادرش می گفت "دوستت دارم".
یک روز کارول کنار رودخانه دراز کشیده بود چشمش به یک سمور پیر افتاد. سمور پیر قصد داشت برای خانه اش چوب ببرد.
چون قسمتی از خانه اش خراب شده بود سمور پیر نزدیک رودخانه شد و تنه درختی را دید میخواست آن را بردارد، اما زورش به آن نمی رسید. کارول که عاشق همه بود داد زد " صبر کنید لطفا. من به شما کمک میکنم و بعد پیش سمور پیر رفت. کارول سلام کرد و گفت: چطور میتونم کمکتون کنم؟". سمور پیر جواب سلام کارول را داد و بعد گفت میخوام این تنه درختو تا خونم ببرم. کارول که عاشق همه بود، فورا تنه درخت را برداشت و تا خانه سمور پیر برد.
سمور پیر از او تشکر کرد و کارول در راه برگشت قناری زیبا را دید که خیلی هراسان بود و گریه میکرد. کارول که عاشق همه بود میخواست به قناری زیبا کمک کند. کارول گفت: " سلام . خیلی ترسیدی چطور میتونم کمکت کنم؟ قناری زیبا گفت: " من مامانمو گم کردم نمیدونم کجاست و بعد با صدای بلند گریه کرد. کارول گفت: " خب میدونم ناراحتی بهت حق میدم. بیا باهم بگردیم و مامانتو پیدا کنیم قناری زیبای کوچولو کمی آرام شد و با کارول گشتند تا بالاخره مادرش را پیدا کردند قناری زیبا و مادرش از کارول تشکر کردند و سمور با خوشحالی به سمت رودخانه برگشت کارول از اینکه به بقیه کمک کرده بود خیلی خوشحال بود و بعد از مدتی به خانه رفت وقتی کارول به خانه رسید مادرش را دید که ناراحت است. او عاشق همه بود و بیشتر از همه عاشق مادرش او میخواست مادرش را خوشحال کند برای همین بغل مادرش رفت و گفت: من خیلی عاشقتم مامان خیلی دوست دارم. مادر وقتی عشق پسرش را دید حالش بهتر شد اما انگار خیلی خسته بود. کارول به مادرش نگاه میکرد و با خودش می گفت : " چطوری میتونم نشون بدم که عاشق مامانم هستم؟ تا اینکه صدای فریاد بلندی از بیرون آمد که میگفت : " کمممممک!
کارول که عاشق همه بود فورا از مادرش جدا شد و بیرون رفت او دید که یک بچه سنجاب بامزه در رودخانه افتاده و دست و پا میزند. کارول با سرعت در رودخانه شیرجه زد و بچه سنجاب بامزه را نجات داد. بچه سنجاب از کارول تشکر کرد سپس خودش را تکان داد تا خشک شود. بعد کنار کارول نشست به کارول نگاه کرد و گفت: " مرسی که بهم کمک کردی اما به نظرم ناراحتی چیزی اذیتت کرده؟ دوس داری بهم بگی؟".
کارول با چشمهایی که از غم خیس شده بودگفت من عاشق همه هستم. مامانمم بیشتر از همه دوسش دارم اما انگار نمیتونم عشقمو بهش بگم نمیدونم چطوری بهش بگم عاشقتم!". بچه سنجاب بامزه گفت: تو این کارو خیلی خوب بلدی دیدی چطور بهم کمک کردی و نجاتم دادی؟ من اونجا فهمیدم که خیلی دوسم داری!". کارول که هنوز ناراحت بود یک دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:" تازه من به سمور پیرم کمک کردم و تنه درختو براش بردم حتی به قناری زیبا کمک کردم مامانشو پیدا کنه. بچه سنجاب بامزه گفت: " خب تو که خیلی خوب بلدی به بقیه نشون بدی برات مهم هستن و تو خیلی دوسشون داری برو به مامانتم کمک کن اینطوری میتونی بهش واقعا نشون بدی که چقدر عاشقشی!".
کارول از اینکه توانسته بود راهی پیدا کند خیلی خوشحال بود. فورا خانه رفت و شروع کرد به جمع و جور کردن خانه او لباسها را داخل کمد گذاشت اسباب بازی هایش را جمع کرد و حتی برای مادرش چای ریخت مادر که میدید چقدر کارول دوستش دارد از ته دلش خوشحال شد. او خیلی خسته بود اما کارول به او کمک کرد تا حالش بهتر شود. کارول از دیدن خوشحالی مادرش شاد شد و او را بغل کرد و گفت: من خیلی عاشقتم مامان درسته که با زبونم میگم عاشقتم اما دوست دارم با کمک کردن بهت هم نشون بدم که چقدر عاشقتم.
پایان....
#قصه_متنی
https://eitaa.com/Higuyss