📜 #حکایت
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ
داشت و به هیچ دارو بِه نمیشد.
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل
علی الدوام گفتی.
پرسیدندش که شکر چه میگویی؟
گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم
نه به معصیتی.
گر مرا زار به کشتن دهد آن یارِ عزیز
تا نگویی که در آن دم غمِ جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کاو دل آزرده شد از من غمِ آنم باشد
🔻 برگرفته از باب دوم گلستان سعدی
#سعدی
📗 حکایتی آموزنده از گلستان:
دو درویش خراسانی مُلازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی.
اتفاقاً بر درِ شهری به تهمتِ جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در به گل برآوردند.
بعد از دو هفته معلوم شد که بیگناهند. در را گشادند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت بُرده.
مردم در این عجب ماندند.
حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی، آن یکی بسیارخوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وین دگر خویشتندار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کمخوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشَش آید، سهل گیرد
وگر تنپرور است اندر فَراخی
چو تنگی بیند، از سختی بمیرد
🔻 برگرفته از باب سوم گلستان سعدی
#حکایت
#حکایت_آموزنده
#سعدی
✨