#خاطره
🚩چند سال پیش با جمعی از دوستان، رفتیم به یکی از روستاهای ییلاقی، اردو.
داخل اردوگاه یک استخر عمیق برای ذخیره آب بود که اطرافش فنسکشی شده بود و روی یک تابلو نوشته بود:
!!شنا ممنوع، خطر غرق شدن!!
ولی چندتا از رفقا که شنا بلد بودند، شیرجه زدن توی استخر.
پریدن آنها به داخل استخر آنقدر جذاب و هیجان انگیز بود که باعث شد منم به هیجان بیام و بپرم توی استخر!!
همینکه وارد آب سرد و عمیق استخر شدم، تازه یادم اومد که من اصلا شنا بلد نیستم!!!
🚩 ترس تموم وجودم را گرفت؛ شروع کردم به دست و پا زدن اما بخاطر سردی آب دست و پام کرخت شد.
هرچه بیشتر تقلا میکردم، پائین تر میرفتم.
دستهایم را بعلامت کمک، بیرون از آب تکان میدادم اما هیچکس توجهی نمیکرد.
نفسم بند اومده بود، آب داشت وارد دهانم میشد، سرم سنگین شده بود، کاملا ناامید شده بودم که ناگهان گرمای یک دست قوی را حس کردم که دور کمرم حلقه شد و من را کشید بالا و بعد از چند لحظه با هر زحمتی که بود، من را از آب بیرون آورد و از غرق شدن نجات داد.
ناجی فداکاری که با دستان گرم و چهره با محبت و لبخند همیشگی اش، توی اون شرایط دستگیر من شده بود، کسی نبود جز #حاج_امیر خودمون، شهید حسن نژاد عزیز.
🚩وقتی در سحرگاه جمعه ماه مبارک رمضان، خبر شهادتش را شنیدم، بی اختیار این خاطره در ذهنم تداعی شد و ناخودآگاه آیه شریفه ۳۲ سوره مائده بر زبانم جاری شد در رثای کسی که برای نجات دیگران مدتها بود که جانش را به کف گرفته بود:«مَن أحیاها فکأنّما أحیاالناسَ جمیعاً»
#شهید_امیر_محسن_حسن_نژاد
#ابو_یاسین