پشتِ چشمانِسیاهت روشنی خوابیدهاست
یک چمن یکباغِ چشمانداز دارد چشمتو : )
عاشقش بودم و او قدر بُزی فهم نداشت ،
چه کنم باز که او حبه ی انگور من است ( :
مؤمنم کردی بہ عشق و جا زدی ، تکلیف چیست ؟
بر مسلمانی کہ کافر می شود پیغمبرش .
هدایت شده از ִֶָ آقایِمن'!🇵🇸
مدتی هست یادمان رفته . .
پسری مانده از تبار ِ علی !
شک ندارم مادرم فهمیده من میخواهمت ،
سجدههای آخرش این روزها طولانی است,
بگیر دست ِ مرا ، آرزوی ِ من این است ،
تو هم فقط و فقط بی قرارِ من بآشي !
- حُزنِمقدس .
-
دل بہ دریا زدم از عشق برایش خواندم ،
گفت عاشق شدهام حرف تو را میفھمم !
آب میريزم به روىِ خاكِ گلدان هاىِ خشك
آب پاش ِ خانه را دارم روانى مىكنم . .
گفته بودی که نفس ِ شعر ِ مرا میفهمی ..
اینهمه بوسه زدم لای ِ غزل ، فهمیدی ؟,
عشق یعنی که خودت را به خریت بزنی ،
در همان لحظه دلش پیش ِ الاغی باشد . . !
- حُزنِمقدس .
*
بگیر دست مرا ، آرزوی ِ من این است ،
تو هم فقط و فقط بیقرارِ من بآشي !
چهدردیبدتر ازاینکه بخواهیونخواهد او ..
تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او .