میگفت؛
وقتیعاشقِامامزمامعجلالله'
میشیدیگهیچگناهیبهتحالنمیده'•
خیلیراستمیگفت-:)🌻🍃•
ھَمْ نَفَسْ :)!
آقاے امام رضا . . .
بہ اندازهے تمام نبودنها
نشدنها و نرسیدنها؛
مرا در آغوش بگیر
بہ اندازه تمام ابرها اشك دارم:)🩵🥺
#شـٰاهخراسآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودمـانیمکسيجزتونفهمیدمــرا...🙂💔
#سلطـٰانکربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همهچیزروآخرش
خداامضامیکنه !🌿
بازتوبشینغصهبخور
ھَمْ نَفَسْ :)!
_شدهازدردِدلتآهنیاریبهلبت؛
عاشقِماهشویدوربمانیزِمَهَت؟!
#امام_حسین_دلم
ھَمْ نَفَسْ :)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلامعلیکیاصاحبالزمان
هر جا هر خیری رسید پشت صحنه اش امام زمان عج بوده!
بیا که تنها پناه منی 🤍🪴
#امام_زمان
ھَمْ نَفَسْ :)!
زلف کج بر چهره خوبان؟
آری قیامت میکند...❤️
#روزتونمبارکباشهمکتبدرسطلبهها!:)🌗✨️
ھَمْ نَفَسْ :)!
آنچه مهم است حفظ راه شهداست،
یعنی پاسداری از خون شهدا،این وظیفه اول ماست♥️✨
ھَمْ نَفَسْ :)!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان
#فراتراز_عشق
پارت²
-سلام، ببخشید مزاحمتون شدم.
+خواهش میکنم؛ امرتون؟
-پدرتون گفتن امروز رو من بیام دنبالتون.
با خودم گفتم چی؟! بابام؟
+ببخشید برای چی؟
-میگم خدمتتون.
+چطور بهتون اعتماد کنم؟
اومدم گوشیمو در بیارم که زنگ بزنم به بابام که گفت...
-نیازی نیست، خودم زنگ میزنم.
زنگ زد، بابام گوشی رو برداشت؛ از بابام پرسید: مگه شما نگفتین من برم دنبال دخترتون؟
بابام گفت: چرا
و خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد.
من درحالی که ماتم برده بود پرسیدم اسم شریفتون؟
پاسخ داد: میرزایی هستم، مهدی میرزایی..
+برای چی شما اومدین دنبال من؟!
-مفصله میگم خدمتتون...
و در ادامه گفت...
-سوار شید.
گفتم دوستم وسیله نداره میشه...
نزاشت حرفم تموم شه، گفت:
اوشون هم سوار شن.
دوستمو صدا زدم اومد سوار ماشین شد.
میخواستم عقب بشینم که گفت:
ببخشید میشه بیزحمت جلو بشینید؟
بدون میل خودم رفتم جلو و با خودم میگفتم آخه بابا این چه لقمه ای بود گرفتی واسم آخه؟!
رسیدیم خونه دوستم، خدافظی کرد و رفت داخل.
مهدی: خب اول اینکه...
ادامه دارد....
نویسنده: زینب بانو🍃
ھَمْ نَفَسْ :)!
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان
#فراتراز_عشق
پارت³
مهدی: خب اول اینکه میتونم یه سوال بپرسم؟
+بله، بفرمایید...
- یه پروژه میخوام آماده کنم پدرتون گفتن میتونم از شما کمک بگیرم.
+رشتتون چی هست؟
- انسانی.
گفتم بله میتونم، رشته منم انسانیه.
خوشحال شد
- ممنون.
+منم میتونم یه سوال بپرسم؟
- بفرمایید
+شما چندسالته، منو بابامو از کجا میشناسی؟
- ۲۰سالمه، پسر همکار باباتونم!
با خودم گفتم چرا بابام چیزی نگفت که آمادگی داشته باشم؟
- کی آماده اید؟
+خبرتون میدم ان شاءالله.
- شمارتونو دارم شماهم شماره منو داشته باشید خبرم کنید.
شمارشو داد.
- باشه خبرتون میدم.
منو رسوند خونه، رفتم تو نه مامان بابا چیزی پرسیدن نه من چیزی گفتم؛ شامم رو خوردم و رفتم تو اتاقم و قبل اینکه میخواستم بخوابم بهش پیام دادم...
ادامه دارد....
نویسنده: زینب بانو🍃
ھَمْ نَفَسْ :)!
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸