پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۳۵) #فصل_دوازدهم (سلول شماره چهارده ۱) #اسم_رمز در یک شب گرم تابستانی سا
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۳۶)
#فصل_دوازدهم (سلول شماره چهارده ۲)
#تشکیلات_لو_رفت
با این حرکت او خوشحال تر شدم و با خوشحالی به او گفتم:
- پیش از آمدن شما دلتنگ و گرفته بودم. شما به موقع آمدی و این شب تاریک مرا روشن کردی.
بدون آنکه انتظار داشته باشم، گفت:
- گرفته تر و غمناک تر خواهی شد!
خیلی به حرفش توجه نکردم. او را نشاندم و برایش چای آماده کردم.
بعد با تعجب گفتم:
- شما از اعضای سازمان هستید؟
فورا پاسخ داد:
- ساکت باش! شاید در خانه، گیرنده گذاشته باشند!
از حرفش تعجب کردم و با تمسخر گفتم:
- من یک طلبه ام؛ چه کسی می آید در خانه من گیرنده بگذارند؟!
- نه، مسئله بزرگتر از آن چیزی است که تصور میکنی. من برای شما شرح خواهم داد.
سپس مقداری خمیر خواست تا آن را در سوراخهای پریز برق اتاق بگذارد!
با حیرتی آمیخته به قدری نگرانی، برایش خمیر آوردم. پس از آنکه سوراخها را بست، نشست.
من با عجله گفتم:
- بگو، چه شده؟
مدتی سر به زیر خاموش ماند. بعد سرش را بلند کرد و گفت:
- همه چیز تمام شد!
- یعنی چه؟ منظور شما چیست؟
- تشکیلات لو رفت. برادران لو رفتند و برخی از آنها دستگیر شدند.
بعدا از صحبتهایش فهمیدم آن دو نفری که با من در تماس بودند، دستگیر نشده اند. همچنین گفت: من را نزد شما فرستاده اند تا از شما بخواهم خانه را از هر آنچه با تشکیلات مرتبط است، تخلیه کنید.
سپس به تفصیل راجع به نشریه هایی که جهت بررسی برای من ارسال شده بود، صحبت کرد: این نشریه را از بین ببر، ... آن نشریه را نگه دار و برای فلانی در تهران بفرست. گفتم:
- شما آنها را با خود به تهران میبرید؟
- نه، شما با روش مخصوص خودتان بفرستید!
نشسته بودم و با چهره درهم به او نگاه میکردم و او داشت کارهایی را که باید انجام دهم، به من یادآوری میشد. غم سراسر قلبم را فراگرفت، و او مرا در این حال رها کرد و رفت!
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945