#ولایت
فضیلتی جالب از فضائل بی کران مولی الموحدین امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام 👇
#دختر_اباالغضب
بخش نخست:
🖋 در كتاب «الروضة في الفضائل» آمده:
عمّار ياسر و زيد بن ارقم گويند: روز دوشنبه نوزدهم ماه صفر بود، ما در محضر باصفاى امير مؤمنان على عليه السلام حضور داشتيم، ناگاه فرياد بلندى گوشها را پر كرد، على عليه السلام بر «دكّة القضاء» نشسته بود، روى به من كرد و فرمود:
يا عمّار! ائتني بذي الفقار.
اى عمّار! شمشير ذوالفقار مرا بياور.
وزن ذوالفقار، هفت من و دو سوّم من مكّى بود.
من شمشير حضرتش را حاضر نمودم، حضرت آن را از غلافش درآورد و روى زانوانش گذاشت، و فرمود:
يا عمّار! هذا يوم أكشف فيه لأهل الكوفة جميعاً الغمّة ليزداد المؤمن وفاقاً والمخالف نفاقاً.
اى عمّار! امروز غم و اندوه اهل كوفه را برطرف مى نمايم و كارى انجام مى دهم كه سبب افزايش وفاق مؤمنان و نفاق مخالفان گردد.
آنگاه فرمود: اى عمّار! كسى را كه پشت در است وارد كن.
عمّار گويد: من بيرون رفتم، ناگاه پشت در زنى را ديدم كه بر كجاوه اى بر شتر قرار گرفته و مى گريد و فرياد مى زند:
اى دادرس درماندگان، اى مقصد جويندگان، اى گنجينه رغبت كنندگان، اى صاحب نيروى استوار، اى [آزادكننده اسيران، اى مهر ورزنده بر پيران، اى روزى دهنده كودكان، اى قديمى كه از هر قديمى پيشى گرفته، اى ياور بى ياوران، اى تكيه گاه بى پناهان، اى ذخيره تهيدستان، اى امان بى امانان، اى ياور ضعيفان، اى گنج فقيران! [۱] ] به سوى تو روى آوردم و به آستان تو توسّل جستم، پس رويم را سفيد كن، گره از امر مهمّ من بگشا و غم و اندوهم را بزداى.
عمّار گويد: اطراف اين بانو را هزار اسب سوار با شمشيرهاى از نيام كشيده شده گرفته بودند، كه گروهى طرفدار او و گروه ديگرى بر عليه او سخن مى گفتند.
من رو به آنها كرده و گفتم: امير مؤمنان على عليه السلام را پاسخ دهيد، صاحب علم و دانش نبوّت را پاسخ دهيد.
آن زن از شتر پايين آمد اطرافيانش نيز از مركبها پايين آمده و وارد مسجد شدند.
آن زن در برابر امير مؤمنان على عليه السلام ايستاد و گفت: اى على! [۲] به سوى شما روى آورده ام، گرفتاريم را برطرف و مشكلى كه موجب غم و اندوهم شده زايل كن، زيرا تو صاحب اين امر و تواناى آنى، و داناى به آنچه شده و تا قيامت خواهد شد، هستى.
در اين هنگام امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:
اى عمّار! برو و در ميان مردم كوفه ندا ده تا (به مسجد آمده و) شاهد قضاوت اميرالمؤمنين باشند.
عمّار گويد: من در ميان مردم كوفه فرياد زدم: مردم! هر كه مى خواهد شاهد آنچه خدا به على عليه السلام برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عطا فرموده، باشد، در مسجد حضور بهم رساند.
در اين موقع، مردم به سوى مسجد هجوم آورده و مسجد از جمعيّت پر شد. آنگاه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:
اى گروهى كه از شام آمده ايد مشكلتان را مطرح كنيد!
در اين هنگام، پيرمردى كه بُرد يمنى و حلّه عدنى بر تن داشت و عمّامه خزّ سوسنى هم بر سر گذاشته بود، از ميان آنها برخاست و گفت:
سلام بر تو اى گنج فقيران! و اى پناه بى پناهان! اى مولاى من! اين كنيزى كه در برابر توست دختر من است، او هرگز شوهر نكرده ؛ ولى اينك در خانه من حامله شده است. به راستى او آبروى مرا در ميان خاندانم برده است.
من به شدّت، دليرى، سختى، سطوت، كمال و عقل مشهورم. من همان «فليس بن عفريس» و شير غضبناكى هستم كه آتش قهرم خاموش نمى گردد و همسايه اى بر من قهر و غلبه نمى كند. دليرى، شجاعت، حملات و سطوات من در ميان عرب كم نظير است.
با اين حال، اينك اى على! در كار خود متحيّر و سرگردان هستم، پس امر مشكلى كه موجب اين غم و اندوهم گشته از من بزداى كه امام، اُميد اُمّت است و اين مشكل بزرگى است كه من تاكنون همانند آن و از آن بزرگتر نديده ام.
امير مؤمنان على عليه السلام رو به آن دختر نمود و فرمود:
اى دختر! نظر تو درباره آنچه پدرت اظهار مى دارد، چيست؟
گفت: امّا آنچه پدرم مى گويد: من دوشيزه هستم، راست مى گويد، ولى اينكه مى گويد: من حامله هستم، سوگند به خدا! من هرگز خيانتى نكرده ام. اى امير مؤمنان! تو جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و وارث او هستى،
چيزى بر تو پنهان نيست، تو مى دانى كه من در ادّعايم دروغ نمى گويم، پس اى گشاينده مشكلاتى كه موجب غم و اندوه مى گردد ؛ مشكل مرا حل كرده و غم و اندوهم را بزداى.
در اين هنگام امير مؤمنان على عليه السلام در بالاى منبر قرار گرفت و صداى تكبير سر داد و فرمود:
«اللَّه اكبر»، «اللَّه اكبر»، و اين آيه شريفه را قرائت فرمود:
«جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً » [۱] ؛
«حق آمد و باطل نابود شد ؛ به راستى كه باطل نابودشدنى است».
ادامه دارد...
@Hoseinmehrali