eitaa logo
پژوهش های اصولی
284 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
705 ویدیو
119 فایل
﷽ 📌نکات اخلاقی واعتقادی 📌تحلیل های سیاسی وبصیرت افزا در راستای آشنایی با مقتضیات زمان 📌آرشیوی از اهم علوم مقدماتی اجتهاد 📌آموزش اصول وفنون پژوهش از طریق ارائه سلسله مباحث علمی از اینکه بدلیل مشغله، توفیق پاسخگویی ندارم، عذر خواهم @HosseinMehrali
مشاهده در ایتا
دانلود
پژوهش های اصولی
🔴ماجرای خواندنی و جانسوز عکس معروف خادم بدون دست ⭕️مقتل خوانی جانسوز خادمی که بدون دست ساقی زائران تشنه لب شده بود ❓ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟ 🔸هر جرعه آب که به مشت زائری میریخت، سر به آسمان میکرد و ناله میزد: السلام علیک یا ساقی العطاشی... 🔹و چنان به سوز میگریست، که خود روضه خوان شده بود این جماعت را 🔸میز و خیمه ای نداشت و موکبی مهیا نکرده بود ، تنها یک شلنگِ آب داشت ، آن را نیز به دو دست قطع شده اش که میان دستمالی مخفیشان کرده بود، نگه داشته بود و هر زائر را به التماس بفرما میزد 🔹حلقه ی جماعتی که گِردش جمع شده بودند از تمام موکب ها شلوغ تر بود 🔸هر که از حلقه اش جدا میشد صورتی غرق اشک داشت و به حالی دگرگون ادامه میداد مسیرش را 🔹مدتها بود خیره ی حال و روزش مانده بودم و نمیدانستم چه میگوید این جماعت را که اینگونه انقلابی به دلهاشان برپا میکند. تنها صدایش را میشنیدم که مکرّر میپرسید : مقتل خوانده ای؟ و آنگاه ادامه میداد سخن را... 🔸آنقدر صبر کردم تا هوا تاریک شود و زوار به موکب ها روند 🔹مرد ساقی هم اطرافش خلوت شده بود و همچنان دنبال تشنه لبی میگشت تا سیرابش کند 🔸 آرام به سویش رفتم ، برق امید به چشمانش نشسته بود و به لهجه ای شیرین خوش آمدم میگفت 🔹دستم دراز کردم تا آب بنوشم ، دستان قطع شده اش دیگر از خستگی میلرزید و تاب نگاه داشتن شلنگ آب را نداشت 🔸بغض راه گلویم بسته بود و آب را هرچه سوگند میدادم از گلو به زیر نمیرفت 🔹مرد همچنان آب در مشتم میریخت و میپرسید: مقتل خوانده ای؟ 🔸بی فایده بود تلاشهایم، نمیتوانستم آب بنوشم 🔹دست از آب کشیدم و نگاهم به صورتش دوختم: 🔸ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟ 🔹صبح تا به غروب میخوانی و سوز جگرت تمامی ندارد! 🔸آب را زمین گذاشت و روی چهارپایه کوچکی که کنارش بود نشست 🔹نفسی کشید و به آسمان خیره شد... 📝 شرح ماجرای خادم : 💠 خادم موکب عظیمی بودم، دلخوشیم این بود یک سال روی زمین مردم زراعت کنم و آنچه سر سال مزد تلاشم میدهند ، بیاورم طبخ کنم و میان زوار تقسیم نمایم 💠امسال نزدیک اربعین شده بود و من دستانم به واقعه ی انفجاری از دست داده بودم 💠نه دستی بر کار کردن و نه آذوقه ای بر طبخ کردن داشتم 💠دلشکسته کنار خانه حسرت میخوردم توفیقهای از کف داده را, و ورق میزدم مقتل کنج کتابخانه رانگاهم به جمله ای رسید که دلم به آتش کشیده بود و سر بر دیوار میکوبیدم 💠علقمه را برایم تداعی کرده بود و آه میکشیدم 💠 مصیبت خود فراموش کرده بودم و به صد اشک و آه تنها همین یک جمله را ورد زبان کرده بودم فَوَقَف العَبّاس مُتحیّرا...😭 💠به گوشه ی دست بر سر و سینه میکوبیدم و تکرار میکردم فوقف العباس متحیرا... 💠از سویدای دل ناله میکردم: فوقف العباس متحیّرا...😭 💠روزنه های امید در دلم تابید و دانستم خریدار بیچارگیم کیست 💠یقین کردم سرگردانیم را کسی پاسخگوست که خود طعم تحیّر چشیده باشد. 💠و چون متوسل کویش شدم، نهیبی آمد در دلم : 💠دستی نداری تا خدمت کنی ، اما دستی داری که بدان ذکر مصیبت کنی زوار را ... 💠آذوقه ای نداری تا طبخ کنی، 💠اما آبی داری تا بدان سیراب کنی تشنه لبان را.... 💠و سرخوش از تواناییهاییم، با خود عهد کردم تا اربعین دل هر زائری که به دیدن دستانم منقلب میشود ، روانه ی کوی عباس کنم نیت کردم اشکهاشان به یاد تحیّر عباس سرازیر کنم😭 💠میخواهم آتش ناامیدی سقا را به جگرهاشان کشم 💠چندی نگذشت که آسمان تاریک تاریک شده بود و من و او کنار هم نشسته بودیم 💠او مقتل میخواند و من به دستانی مشت شده و او به دستانی قطع شده بر سینه میکوبیدیم و اشک میریختیم تحیّر عباس را.... 💠يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع)، اكشف كربي بحق اخيك الحسين بظهوره الحجة ✍️ فرستنده سجاد بهرامی از طاقانک( شهر کرد ) goo.gl/kwomwk ـــــــــــــــــــــــــــــــ 📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــــــــــــــ ✅سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در : 🆔 @ArbaeenIR @Hoseinmehrali