پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 108) #فصل_دهم (فرش پوسیده 1) #صدای_فلسطین سال 1349 در پی گزارشهای متعددی ک
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 109)
#فصل_دهم (فرش پوسیده 2)
#قدرشناسی_از_همسر_مقاوم (بخش اول)
از باب حق گزاری، باید کمی هم شده، به نقشی که همسرم در زندگی من داشته، اشاره کنم.
ایشان -قبل از هرچیز- از یک طمانینه و آرامش و روحیه ی قوی برخوردار است؛ لذا با آنکه خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد، و با آنکه من بارها در برابر او بازداشت شدم، و حتی در نیمه شب که برای دستگیری من به خانه ما ریختند، مورد ضرب و جرح واقع شدم -که شرح آن را بعدا خواهم گفت- علی رغم همه اینها، هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در او مشاهده نکردم.
با روحیه ای عالی و قوی در زندان به ملاقات من می آمد. در این ملاقاتها، به من اطمینان و اعتماد میداد.
هرگز نشد وقتی من در زندان بودم، به من خبر ناراحت کننده ای بدهد. به یاد ندارم که مثلا خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد؛ یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد، درباره ی خانواده و بستگان و والدین گفته باشد.
همچنین باید به صبرو و شکیبایی فراوان او در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب، و اصرار او بر ساده زیستی در دوران پس از انقلاب، اشاره کنم.
بحمدلله خانه ما همواره تا کنون، از زوائد زندگی و رزق و برق های دنیوی -که حتی در خانه های معمولی مردم یافت میشود- به دور مانده است و و همسرم در این امر، بالا ترین سهم و مهم ترین نقش را داشته است.
در است که من زندگی ام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم، اما صادقانه میگویم که او در این زمینه، بسیار از من پیشی گرفته است.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 109) #فصل_دهم (فرش پوسیده 2) #قدرشناسی_از_همسر_مقاوم (بخش اول) از باب حق گ
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 110)
#فصل_دهم (فرش پوسیده 3)
#قدرشناسی_از_همسر_مقاوم (بخش دوم)
من درباره ی زهد و پارسایی این بانوی صالحه، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست.
از جمله ی مواردی که میتوانم بگویم، این است که هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور میشد و خود میرفت و میخرید.
هیچ وقت برای خود زیور آلات نخرید. مقداری زیورآلات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه ی برخی بستگان بود.
همه آنها را فروخت و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زرو زیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد. به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه های خود، به خرید مواد سوختی –که در آن زمان زغال بود- روی آوردند. در چنین مواقعی، تعدادی از مومنین به من مراجعه میکردند و پولی در اختیار من میگذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم.
معمولا زغال را از زغال فروشی میخریدم، بعد به کسانی که نیاز داشتند، حواله میدادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند.
در آن سال پولدار ها به من مراجعه نکردند، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولا در چنین ایامی، برای گرفتن زغال، در خانه علمارا میزنند. اما آن سال این افراد از خانه من نا امید بازمیگشتند، و این امر مرا بسیار اندوهگین میساخت.
همسرم که این حال را دید، به من پیشنهاد کرد دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید.
دستبند را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هرچه بیشتر بفروشم. معمولا زرگر ها طلا را براساس وزن میخرند و دستمزد ساخت آن را حساب نمیکنند.
اتفاقا یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هرچه بیشتر بفروشد.
او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت: من هم به اندازه ی همین پول روی آن میگذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید.
به قول حطیئه:
و بات ابوهم من بشاشته اباً / لضیفهم والام من بشرها امّا
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945