eitaa logo
پژوهش های اصولی
296 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
727 ویدیو
119 فایل
﷽ 📌نکات اخلاقی واعتقادی 📌تحلیل های سیاسی وبصیرت افزا در راستای آشنایی با مقتضیات زمان 📌آرشیوی از اهم علوم مقدماتی اجتهاد 📌آموزش اصول وفنون پژوهش از طریق ارائه سلسله مباحث علمی از اینکه بدلیل مشغله، توفیق پاسخگویی ندارم، عذر خواهم @HosseinMehrali
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 پیش بینی وقوع فتنه های آخر الزمانی در آینده نزدیک توسط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۳۷) #فصل_دوازدهم (سلول شماره چهارده ۳) #یادداشتها_و_نوشته‌هایم_را_غارت_کر
(خون دلی که لعل شد ۱۳۸) (سلول چهارده ۴) پس از مدتی اتومبیل ایستاد و فهمیدم که بخشی از یک اصطبل بزرگ ای. مدتی اتومبیل ایستاد و مرا پیاده کردند. دستمال را از جلوی چشمهایم برداشتند. دیدم جایی وسیع با سقفی بلند است که در اطراف اتاق کوچک قرار دارد. آنجا بیشتر شبیه یک انبار بزرگ بود. بعدها فهمیدم که بخشی از یک اصطبل بزرگ است که در منتهی الیه پادگان مشهد - که قبلا در انجا بازداشت بودم - قرار دارد. از انبار گذشتیم. در انتهای آن، در بزرگی بود که به انبار بزرگ دیگری باز میشد. در میانه ی این انبار دوم، ساختمان دراز و کم ارتفاعی به طول تقریبی بیست متر وعرض تقریبی پنج ونیم متر وجود داشت. در هر ضلع طول آن، از هر دو طرف، ده در کوچک دیده میشد. اینها سلولهای جدیدی بودند که درون این مکان قدیمی ساخته شده بودند. پیش از این گفتم که در مشهد زندان ویژه ای برای سیاسیون وجود نداشت. سومین و چهارمین بازداشت من، در زندان نظامی، در مجاور مرکز نگهبانی بود. در آن سال، در انتهای پادگان، یک زندان برای سیاسیها ساختند و در مستقلی هم برایش باز کردند. مجموعا بيست سلول وجود داشت. در دو سوی هردو ساختمان، شیرهای آب و سرویسهای بهداشتی کوچک و مختصری در نظر گرفته بودند. مرا در چهارمین سلول جای دادند. پیش از این، اتاقی به این کوچکی ندیده بودم: مربعی که طول هر ضلع آن، یک مترونیم بود. در آن، نه هیچ روزنه ای بود و نه چراغی؛ تاریکی مطلق برآن حکم فرما بود. زندانی، تنها زمانی که در سلول باز میشد، یا زمانی که درپوش روزنه ی کوچک روی در را  میگشودند تا نگهبان یا یکی از مسئولان با زندانی صحبتی بکند، روشنی را میدید. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
هدایت شده از KHAMENEI.IR
14000326_40593_1281k.mp3
8.66M
🎙بشنوید | صوت کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب خطاب به ملت ایران در آستانه انتخابات ۲۸خرداد. ۱۴۰۰/۰۳/۲۶ 💻 @Khamenei_ir
اعلام حمایت استاد عابدی از آیت الله رئیسی 🆔 @ahmad_aabedi
🔰 آیت‌الله رئیسی را اصلح می‌دانم. ▫️به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری، حضرت آیت‌الله استاد سید یدالله یزدان‌پناه خطاب به مردم عزیز ایران پیامی را صادر نمودند. متن پیام به شرح ذیل است؛ بسم الله الرحمن الرحیم در شرایط کنونی کشور، عقلاً و شرعاً حضور حداکثری در انتخابات بیش از پیش لازم و ضروری است. از این رو لازم است همگان در انتخابات پیش رو در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، شرکت نمایند. در کنار مشارکت حداکثری، برای تقویت و تحکیم انقلاب اسلامی و گفتمان انقلاب، نیازمند مسئولانی هستیم که بیش از همه به این گفتمان باور داشته باشند و زمینه‌ساز تمدن نوین اسلامی گردند. گفتمان انقلاب به وضوح نشان داده که هر وقت به صحنه آمده و حضور فعال داشته است، عموم مردم مسلمان به ویژه مستضعفان از سویی و ایران اسلامی از سوی دیگر و انقلاب و اسلام از سوی سوم، سود برده‌اند. از این رو تشخیص اصلح برای امر مهم ریاست جمهوری، ضروری به نظر می‌رسد. در این راستا حقیر، حضرت آیت الله سید ابراهیم رییسی را اصلح می‌دانم. اما در باب شورای شهر و روستا باید به کسانی رای بدهیم که ضمن کارآمدی و دغدغه‌مندی، برای حل مشکلات شهری و روستایی مردم و توانایی پیشبرد صحیح ساز و کار شهری و روستایی، بافت فرهنگی و دینی اصیل اسلامی ما را تقویت نمایند. کوچکترین کوتاهی در این امر موجب انحراف‌ها و تباهی‌ها خواهد شد. خداوند سبحان ناظر و حسابرس اعمال ماست. در پایان توفیق و سربلندی روزافزون انقلاب و مردم شهید داده ایران را از خداوند متعال خواهانم. سید یدالله یزدان پناه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰ 💢 مؤسسه آموزشی پژوهشی نفحات
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۳۸) #فصل_دوازدهم (سلول چهارده ۴) #زندان_سیاسی_ها_در_مشهد پس از مدتی اتو
(خون دلی که لعل شد ۱۳۹) (سلول شماره چهارده ۵) به من دو پتو دادند. هوا رو به سردی میرفت. نزدیک غروب آفتاب بود ومن هنوز نماز نخوانده بودم. از آنها خواستم که وضو بگیرم. به من اجازه دادند تا برای وضو گرفتن، به سرشیر آب بروم. وقتی از جلوی در سلولها میگذشتم، احساس کردم که زندانیانی در آنها هستند. همچنین احساس کردم که این زندانیان میکوشند از برخی درزهای در و روزنه ی کوچک روی آن، مرا ببینند. همین طور که من از برابر یکی از درها میگذشتم، صدای آهسته و لرزانی را شنیدم که میگفت من فلانی ام. متوجه شدم او یکی از همرزمان است که در همان روز یا روز پیش دستگیر شده بود و من تا آن لحظه از دستگیری اش اطلاع نداشتم. احساس کردم که روحیه ی زندانیان بسیار ضعیف است؛ لذا با صدای بلند بانگهبانان شروع به صحبت کردم تا زندانیان صدای مرا بشنوند و مقداری روحیه به آنها بدهم. مثلا یک بار میپرسیدم محل وضو گرفتن کجا است، و باردیگر جهت قبله را میپرسیدم. به خاطر دارم وقتی جهت قبله را پرسیدم، یکی از آنها پاسخ داد: به سمت گوشه (یعنی گوشه ی سلول). با صدای بلند گفتم: بله، گوشه ی سلول همواره قبله است! و این کنایه است از توجه قلب انسان مؤمن به خدا؛ کنج سلول همواره همراه با یاد و نام خدا برای مؤمن است و مثل حرم الهی و مگه است که به تعبیر قرآن در سرزمین برهوت واقع شده. یکی از نگهبانها از من خواست عمامه ام را بردارم. قبول نکردم. گفت: مقررات زندان چنین ایجاب میکند. گفتم: من این مقررات را قبول ندارم. من تاکنون در زندانهای قبلی عمامه ام را به کسی تحویل نداده ام. برو واز رئیست در این باره بپرس. هنگام حرف زدن، صدایم را بلند میکردم تا کسانی که در سلولها زندانی اند، صدایم را بشنوند و روحیه شان تقویت شود. چنین حرفهایی معمولا دلهای ترسان را آرامش میبخشد. در اذان و اقامه و اذکار رکوع و سجود هم صدایم را بلند کردم. وقتی نماز را به اتمام رساندم، به خود باز آمدم و به اندیشه ای عمیق فرو رفتم: چرا مرا بازداشت کرده اند؟ انگیزه های بسیاری برای زندانی کردنم وجود داشت؛ اما کدام یک از اینها آنها را به دستگیر کردنم واداشته بود؟ چه مسائلی برای آنها کشف شده بود؟ من جلسات مخفیانه ی بسیاری داشتم؛ جلساتی برای طلاب، که درسی را مینوشتم، بعد شرح میدادم و به طلاب میدادم تا آن را پلی کپی کنند. این درسها بر محور مفاهیم انقلابی و جنبشی اسلامی میچرخید، که ما از آنها اندیشه ی انقلابی نهضت را برمیگرفتیم. در یکی از آن جلسات، شش طلبه شرکت میکردند؛ در جلسه ی دیگری سه طلبه، و در جلسه ی سوم یک طلبه؛ این طلبه هم افغانستانی بود که بعدها به دست رژیم کمونیستی افغانستان - که شمار بسیاری از علمای افغانستان را کشت - به شهادت رسید. جلسه ی محرمانه ی دیگری هم با جوانان مدرسه ای و دانشگاهی داشتم؛ یک جلسه ی محرمانه هم با کسبه داشتم؛ به اضافه ی جلسات کاری دیگری که در آنها با برخی طلاب اوضاع سیاسی را مورد بررسی قرار میدادیم و موضع لازم را درباره ی آنها اتخاذ میکردیم؛ مانند اینکه نشریاتی منتشر کنیم، نشریاتی را به قم بفرستیم، یا نشریاتی را از قم دریافت کنیم. همانگونه که گفتم با گروه مخفیانه ای هم که علیه رژیم دست به مبارزه ی مسلحانه زده بود، ارتباط داشتم. راستی، آیا یکی از این جلسات لورفته بود؟ یا اینکه بازداشتم مربوط میشد به درسهای عمومی که در زمینه ی تفسیر و مفاهیم اسلامی ارائه کرده بودم؟ دغدغه ای که بر نگرانی ام می افزود، بابت جلسات مخفیانه بود؛ زیرا این جلسات نزد دستگاه های امنیتی به هیچ وجه قابل دفاع نبود. استغفار کردم و به خدا توکل نمودم و به او پناه بردم. در اتاق به دوروبرم نگاه کردم. حافظه ام مرا به زندانهای سابق بازگرداند. دیدم که من به فضای زندان عادت کرده ام و با آن خو گرفته ام. تا آن ساعت، تفاوتی میان این زندان و زندانهای قبلی نمیدیدم. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰"فرصت خدمتگزاری به کشور و ملت را قدر بدانید و انگیزه‌های خدائی را همواره مدّ نظر داشته باشید." ❇️در پی حضور حماسی و شورانگیز ملت بزرگ ایران در انتخابات ۲۸ خرداد، رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی پیروز بزرگ انتخابات را ملت ایران دانستند. 🔸متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم ملت بزرگ و سربلند ایران! حضور حماسی و شورانگیز در انتخابات ۲۸ خرداد، صفحه‌ی درخشان دیگری بر افتخارات شما افزود. در میانه‌ی عواملی که هریک به‌گونه‌ئی میتوانست مشارکت در انتخابات را کم‌رنگ کند، مناظر چشم‌نوازِ اجتماعات شما در مراکز رأی‌گیری در سراسر کشور، نشانه‌ی آشکاری از عزم راسخ و دلِ امیدوار و دیده‌ی بیدار بود. 🔸پیروز بزرگ انتخابات دیروز، ملت ایران است که یک‌بار دیگر در برابر تبلیغات رسانه‌های مزدور دشمن و وسوسه‌ی خام‌اندیشان و بدخواهان، قد برافراشت و حضور خود در قلب میدان سیاسی کشور را نشان داد. نه گلایه از دشواری معیشت طبقات ضعیف، نه دلتنگی از تهدید بیماریِ فراگیر، نه مخالف‌خوانیهائی که با انگیزه‌ی دلسرد کردن مردم از ماهها پیش آغاز شده بود، و نه حتی برخی اختلالات در جریان رأی‌گیری در ساعاتی از روزِ انتخاب، هیچیک نتوانست بر عزم ملت ایران فائق آید و انتخابات مهم ریاست‌جمهوری و شوراهای شهر و روستا را دچار مشکل سازد. 🔹اینجانب جبهه سپاس بر خاک میسایم و خداوند علیم و قدیر را بر توفیقی که به ملت ایران عطا کرد و نظر رحمتی که بر ایران و جمهوری اسلامی افکند، شکر بی‌پایان میگزارم. به ملت ایران شادباش میگویم و به حضرات محترمی که با انتخاب مردم به مسئولیت والای ریاست‌جمهوری یا عضویت شوراها در سراسر کشور دست یافته‌اند، همراه با عرض تبریک، قدردانی از این ملت باوفا و پایبندی کامل به وظائفی را که در قانون برای آنان شمرده شده است، یادآوری میکنم. فرصت خدمتگزاری به کشور و ملت را قدر بدانید و انگیزه‌های خدائی را همواره مدّ نظر داشته باشید. لازم میدانم از شورای محترم نگهبان و وزارت کشور و دستگاههای حافظ امنیت و سلامت و رسانه‌ی پرتلاش ملی و نامزدهای محترم و همه‌ی کسانی که به‌نحوی به این آزمون بزرگ کمک کرده‌اند تشکر کنم. 🔸به حضرت ولی‌الله‌الاعظم ارواحنا فداه که صاحب اصلی این کشور و این نظام است سلام عرض می‌کنم و درود میفرستم، علو درجات امام عزیز که سلسله‌جنبان حرکت عظیم ملت ایران بود و شهیدان والامقام را که برترین افتخارات کشورند، از خداوند متعال مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۲۹ خرداد ۱۴۰۰
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۳۹) #فصل_دوازدهم (سلول شماره چهارده ۵) #بالا_بردن_روحیه_ی_زندانیها به م
(خون دلی که لعل شد ۱۴۰) (سلول شماره چهارده ۶) ! پس از مدتی، یکی از نگهبانها آمد و از من خواست وسایلم را جمع کنم. او مرا به سلول چهارده در طرف مقابل برد، که از سلول قبلی اندکی بزرگ تر اما از آن تاریک تر بود؛ چنان که تسبیح را در دست خودم نمیتوانستم ببینم! روز بعد، با امور روزانه ی زندان آشنا شدم: در سلول روزی سه بار برای دادن وعده های غذا باز میشود، یک بار دیگر هم برای نظافت باز میشود، که به زندانی جارویی میدهند تا سلول را نظافت کند. ساعات صبح روز بعد سپری شد. ناهار خوردم و کمی خوابیدم. سپس بیدار شدم و نگهبان را صدا کردم. آمد. به او گفتم: من مبلغی پول دارم، به شما میدهم تا برایم یک هندوانه بخری. گفت: بسیار خب. کمی بعد هندوانه را آورد. پرسیدم: چاقو داری؟ گفت: بله. با چاقو وارد سلول شد. البته این کار طبق مقررات زندان ممنوع است؛ چون ممکن است زندانی با استفاده از موقعیت، چاقو را بگیرد و با آن به نگهبان حمله کند. لکن این نگهبان هم مانند بسیاری دیگر از کسانی که در زندانهای سابق با آنها مواجه شدم، به ذهنش خطور نمیکرد که از شخصی مانند من چنین عملی سر بزند. همچنان که نگهبان سرگرم بریدن هندوانه بود و در سلول هم باز بود، یکی از افراد ساواک از آنجا گذشت. با دیدن این صحنه، بشدت عصبانی شد. نگهبان را صدا کرد و شروع کرد به سرزنش او و توضیح اینکه این گونه رفتارها چه خطراتی دارد. بعد به نگهبان گفت:- عینکش را بگیر. عینک زدن در زندان ممنوع است! نگهبان عینکم را گرفت و در را بست. هنگامی که در سلول باز بود، دیدم در راهروی زندان وضع غیرعادی است؛ رفت و آمدی بود که در ساعات گذشته سابقه نداشت. این رفت و آمد پس از بسته شدن در نیز ادامه یافت. صدای در سلولها که باز و بسته میشد، به گوش می آمد. در همین حال که من به این سروصداها گوش میدادم، ناگهان ناله و فریادی از دور برخاست که حاکی از آن بود که شخصی به سخت ترین شکل شکنجه میشود. دیری نگذشت که صدای مردی را شنیدم که او را به سوی سلولش میکشیدند و ناله های دردناکی میکرد. سعی کردم از میان درزهای در نگاه کنم. چشمم به طلبه ای افتاد که او را می شناختم. درحالیکه ریشش را تراشیده بودند، دژخیمان او را میکشیدند و میبردند. آن قدر شکنجه شده بود که نمیتوانست روی پای خود راه برود! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
💠 برکات عزیمت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام به ایران. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ای صفای قلب زارم مدیحه‌سرایی آقای امیر عارف در دیدار جمعی از شاعران آئینی و مداحان خراسان با رهبر انقلاب. ۱۳۹۵/۰۴/۲۴ علیه‌السلام ✳️ صفحه ویژه مراسم‌های حسینیه امام خمینی 💻 @hoseinie_emamkhomeini
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 توصیه های حضرت آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) برای رهایی از بیماری ✅ هر چه آن خسرو کند شیرین بود ✅ باید حمد کنیم جاهایی که مرض ندارد را ،جاهای دیگه خوب میشه ✅ از گدایی دست بر نمیداریم ✅ تربت و آب زمزم را فراموش نکنید ✅ صدقه و حدیث کساء را فراموش نکنید ✅ ما همه را دعا میکنیم و لو مؤمن هایی که در چین هستند. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۴۰) #فصل_دوازدهم (سلول شماره چهارده ۶) #عینک_ممنوع! پس از مدتی، یکی از ن
(خون دلی که لعل شد ۱۴۱) (سلول شماره چهارده ۷) (بخش اول) مدتی بعد یکی از آنها در سلولم را باز کرد و گفت: شما فلانی هستی؟ گفتم: بله. گفت: با من بیا. به همراه او تا انتهای انبار، و سپس تا اتاقی که در یکی از گوشه های آن بود، رفتم. وارد اتاق شدم. در اتاق، شش هفت نفر بودند. چون عینکم را گرفته بودند، آنها را نشناختم. احساس خطر کردم. بنا برعادت و یا غريزه، حمله ی کلامی را آغاز کردم. به گرفتن عینکم اعتراض کردم: - چرا عینکم را گرفتید؟ من بدون عینک نمیتوانم ببینم. همین طور که من صدایم را به اعتراض بلند کرده بودم، یکی از آنها جلو آمد. وقتی نزدیک شد، او را شناختم. او کسی بود که در زندان قبلی من را بازجویی کرده بود و گزارش مرا به دادگاه داده بود. البته پیش از پیروزی انقلاب به دست مردم کشته شد. من در دادگاه او را بدون ذکر نام، محکوم کرده بودم و مورد حمله قرار داده بودم . از جمله گفتم: نویسنده ی این گزارش، فردی نادان است. او به من نزدیک شد و با لحنی خشمگین و تمسخرآمیز گفت: گمان میکنی اینجا دادگاه است و به تو اجازه میدهند که به این شکل حرف بزنی؟ سپس با صدایی خشن به سخن گفتن پرداخت و درحالی که با تمسخر واستهزا صدای مرا تقلید میکرد، نخستین ضربه را به صورتم نواخت. من خودم را کنترل کردم. اما او دومین ضربه را هم وارد کرد و مرا به زمین انداخت. من روی تختی که در کنار اتاق بود، افتادم. خواستم برخیزم، اما یکی از آنها گفت: همان جا بمان، خوب جایی افتادی! فهمیدم که این تخت، تخت شکنجه است. پایم را به تخت بستند. شلاقهایی با ضخامتهای مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آنها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم. آن قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت. او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدن. و به همین ترتیب .... هرکدام از آنها فرصتی برای استراحت داشتند؛ به جز من که نگذاشتند که حتی اندکی استراحت کنم! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945