#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
چه کنم تا لبِ تو نالهی بابا نَکِشد
صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد
نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف
تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف
سنگ برداشته اما به لبِ ماه زدند
ترسم این بود که چشمت بزنند ، آه زدند
در مسیرِ نَفَسَت چیست مزاحم شده است
قاسمی داشتم اما دو سه قاسم شده است
به یتیمیِ تواین قوم چه بَد خندیدند
همگی آنکه زد و آنکه نَزَد خندیدند
باد مویِ تو بهم ریخت مرا ریخت بِهَم
عطر و بویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم
خواستی تا که بگویی به عمویت بابا
گفتگویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم
نیزهای آمد و حسرت به دلم ماند که ماند
تا گلویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم
دو سه اَبرو به رویِ اَبرویِ تو وا کردند
نعل رویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم
دیر شد تا برسم بر سرِ اکبر کم شد
آمدم زود ولی باز تنت دَرهَم شد
سنگ بر رویِ تو خورد اَبرویِ من درد گرفت
تا به پهلوی تو زد پهلویِ من درد گرفت
همه گفتند که از کوچه سهیم است زدند
هرچه گفتیم یتیم است یتیم است زدند
تیغشان برتو نه بر سینهی پیغمبر خورد
دستِ من بود که با دیدنِ تو بر سر خورد
در تو دیدم حسنم را که دوباره میخواند
روضهی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد
ایستادم به رویِ پنجه پا اما حیف
دستش از رویِ سرم رد شد و بر مادر خورد
حسن لطفی
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم
نجمه در خیمه پریشان شدنت را چهکند
یک حرم چاک گریبان شدنت را چهکند
گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی
حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چهکند
سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو
قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند
بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت
حال ای حنجره قربان شدنت را چهکند
اینقدر چنگ مزن روی زمین پیشِ حسن
پدرت دست به دامان شدنت را چهکند
دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را
مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چهکند
کاش میشد که نفهمند یتیمی که نشد
نیزه هم ماند خرامان شدنت را چهکند
با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند
سنگ فهمید به میدان شدنت را چهکند
آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد
سنگ دانست که خندان شدنت را چهکند
هِی سپاه از روی تو رد شده و برمیگشت
حال این دشت فراوان شدنت را چهکند
سینهات نرم که شد مادرم آمد اما...
مادرم پارهی قرآن شدنت را چهکند
خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی
نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی
حسن لطفی