مبلغان پیشرفت(💠سطح تکمیلی۲)
قسمت سوم : #نوحه_امام_حسن_مجتبی ( علیه السلام ) #حاج_یونس_حبیبی فاطمه جان بیا کنارمن بشین دل ندارم ب
قسمت سوم :
#نوحه_شهادت_پیامبر_اسلام
( صلی الله علیه وآله )
#حاج_یونس_حبیبی
امروز مدینه دو صحنه داشت ، یه صحنه کنار بسترِ آقا رسولَ الله ، بی بی فاطمه زهرا کنار بستر بابا نشسته ، بچه هاش هم کنارش نشستند ، دارند گریه ی مادر رو تماشا میکنند ، هی میگه وای بابا ... وای بابا ... این یه صحنه بود امروز مدینه ، اما یه صحنه ی دیگه هم کنار یک خواهر وبرادر ، یه برادری لب هاش خون آلوده ، طشت مقابلش ، پاره های جیگر ، وای حسنم ، وای حسنم ...اما « لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله » اینجا کنار طشت ، ابی عبدالله زینب رو دلداری داد ، اما روز عاشورا کنار بدن حسین ، انقدره زینب رو کتک زدند ، نازدانه ی ابی عبدالله صدا زد بابا پاشو ، عمه ام زینب رو دارند میزنند ... وای وای ...
اجازه بدهید من این روضه رو از اول شروع کنم از زبان آقا رسولُ الله ... گفت :
فاطمه جان بیا کنارمن بشین
دل ندارم ببینم تورو چنین
تو باید بعد بابا قوی باشی
حامیِ رهبریِ علی باشی
دشمنا منتظرِ فرصتی اند
خیلی ها به کارشون ،
مشتری اند
کینه ها دیده میشه
توو ایده شون
عقده زنده میشه
توو سینه شون
از غروب عمر من شروع میشه
از قلوب دشمنم ، طلوع میشه
#فاطمه_جان
درب خونَتون رو
آتیش میزنند
انگاری به قلب من
نیش میزنند ...
اما ناراحت نباش ،
فاطمه جون ،
اینقده بهت بگم
با این زبون
فاطمه جان ، یه خورده جلوتر بیا ، یه وقت دیدند ، پشت گوش فاطمه یه حرفی زد ، فاطمه لبخند رو صورتش نمایان شد ، چی گفت ؟
زودتر از همه
تو مهمونم میشی
مهمون این دلِ
پُر خونم میشی
یه وقت دید بابا یه بُغچه ای رو باز کرده ، چندتا کفن نمایان شد ، بابا اینها چیه ؟
جبرئیل حق
برام هدیه آورد ،
اینطوری یکی یکی
برام شمرد
این کفن مال منه
فاطمه جون
بعد مرگم ،
تو به حیدر برسون
گرفتی چی گفتم ؟ یعنی بدن آقا رسول الله رو ، خود آقا علی غسل داده ، خود علی کفن کرد ، ... اما سخت نبود آقا جان برای امیرالمومنین ...
این کفن مال خودت
دختر من
( نَه نَه اینطوری بگیم :)
این کفن مال خودت
مادر من
این کفن مال علی
یاور من
دخترم این کفن هم
مال حسن
( تموم شد ... )
همین ها رو جبرئیل
گفته به من
( من نگفته ، تو داری گریه میکنی ؟ حرف رو اینطوری زد ، یه نگاه سرد به صورت بابا کرد ، خشکش زد ، چی بگه ؟ )
گفت بابا ، این سخن
آتیش به قلبم میزنه
پس بابا
حسین من ، بی کفنه ...
( یعنی اون روز کنار بستر آقا رسولَ الله ، روضه ابی عبدالله رو خوندند ، ... گفت آره دخترم ... گوش بده ... یه روز کربلا ، حسینم برای دین من ، کشته میشه ، بدن بی سرو عریانش بر زمین کربلا می ماند سه روز ، دل فاطمه سوخت ، بمیرم ، بمیرم ... بیخود نبود از روزی که وارد کربلا شدند ، دست و پاهاش می لرزید ، داداش جون بیا برگردیم ، اسم این سرزمین خیلی به گوشم آشناست ، مادرم خیلی از اینجا تعریف کرده ، تا روز عاشورا ، زینب همینطور به خودش می لرزید ، اما تا روز عاشورا اومد خداحافظیِ آخر رو بکنه ، گفت میرم دیگه برنمیگردم ، زینب غش کرد ...