eitaa logo
مبلغان پیشرفت(💠سطح تکمیلی۲)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
131 فایل
📚دوره آموزش اساتید :مداحان مبلغان پيشرفت ، در راستای تمدن نوین اسلامی فرهنگ سازی زمینه ظهور ارائه سرفصل های اموزشی👇👇 *سبک زندگی اهلبیت (ع) *انسان شناسی *طرح اجرایی قرآن زنده است *مقتل شناسی *اصول و فنون *نواها ونغمه * فرزند آوری و فرزندپروری
مشاهده در ایتا
دانلود
جناده میگه حضرت اینو بهش گفت رفت ، میگه دیدم حضرت داره های های گریه میکنه .. گفتم یابن رسول الله چرا گریه میکنید آقاجان؟! فرمود جناده میدونی کجا موهام سفید شد؟!.. اون روزی که دستم تو دستِ مادرم بود .. ( خواهش میکنم هرکی میتونه ناله بزنه من راحت بگم..) یه وقت دیدم کوچه تاریک شد .. یه وقت دیدم یکی داره میاد جلو .. مادرم نقش زمین شد .. ان شالله هیچ وقت نبینی چادر مادرت خاکی بشه .. دورو بر این گودال چقدر هوا تاریکه امامشونُ کشتن قیامتی نزدیکه شب پنجم ماه محرمه بدون مقدمه از عبدالله بگم برات .. یه وقت عبدالله دید صدا هل من ناصر امامش بلند شد .. اومد بالایِ بلندی بی کس و بی سپر نه سپر نه پسر .. چی میشه ای خدا میسوزه از جگر تو عطش یه نفر تشنه تو قتلگاه شمشیرو با خنجر میزاره رو حنجر پیش چشم خواهر رو به رویِ مادر میون قتلگاهش ببین غوغاست برا چی من بمونم عموم تنهاست این جا یه لحظه خانوم دست عبدالله رو رها کرد بی بی دستاشو گذاشت رو سرش .. عبدالله یه نگاهی این طرف و اون طرف کرد گفت الان وقتشه مگه تو از پسر جناده کمتری؟!.. میگن دوید به سمت عمو جانش دید یه عده دورش حلقه زدن .. اجازه بدید یه لحظه برگردم مدینه سادات ببخشید .. میدونید یاد کجا افتاد ؟ اون حلقه ایی که دور علی زدن .. مادرش زهرا رفت جلو دست انداخت کمربندِ علی رو گرفت یه نامردی گفت قنفذ زهرا نمیزاره علی رو ببریم چه کنم ؟.. گفت دستشو کوتاه کن .. انقدر با قلاف به دستِ مادر زد .. رسید به اون حلقۀ کینه .. رفت میون این نامردا .. یه وقت دید یه نامردی شمشیرشُ برد بالا .. دوید دستشو سپر کرد .. چنان زد رو دست عبدالله ، افتاد رو سینۀ حسین .. فکر کردی روضه عبدالله اینجا تموم میشه؟.. یهو یه نفر گفت برید کنار حرمله داره میاد گفتن حرمله بچه مزاحمه .. یه حرفی بهت بزنم ببخشید توروخدا برو امشب فکر کن رو این حرف من .. حرمله تیر زیاد زده کربلا اگه به عباس تیر زد فاصله داشت اگه علی اصغرُ زد با فاصله زد .. اگه به سینه حسین زد فاصله داشت .. اما اینجا راحت ایستاد از یه فاصلۀ نزدیک تیرُ گذاشت رو کمان چنان زد تو گلویِ عبدالله ..* دوتا داغ دوتا مصیبت عظما مدینه رو دل امام حسن سنگینی میکرد .. یکی بازویه مادر بود .. که هر دو تا رو تو کربلا بچه هاش دیدن .. یکیش امشب عبدالله بود ، یکی ام شکستن سینه استخوان های مادر فردا شب برات میگم با قاسمش چه کردن .. حالا با همین اشک چشمت دستتو بیار بالا شب پنجمه شبِ امام حسنُ یتیمشه به نیت پنج تن تو همین حالتون همه باهم پنج مرتبه همه باهم اللهم عجل لولیک الفرج 
مبلغان پیشرفت(💠سطح تکمیلی۲)
#روضه #شب_پنجم 🎙حاج مهدی رسولی
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ بِمُوَالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا وَ أَصْلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا یااَبا مُحَمَّدٍ .. امشب بر خلاف شب های قبل اول روضه سلام بدین به کریم اهل بیت به غریب مدینه .. امشب و فردا مهمانِ سفرۀ امام حسنیم .. یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه .. بر کویرِ سفره های سائلان باران تویی رحمتِ بی انتهایِ حضرتِ منان تویی آنکه بوده خاندانش از ازل مسکین منم آنکه بوده خاندانش صاحبِ احسان تویی *همۀ این خانواده، خانوادۀ کرامتند .. تو زیارت جامعه میخونی عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ .. اما یه نفر میشه کریم اهل بیت ..تو پسرِ همون فاطمه ای که سه روز گرسنه غذای خودش رو به سائل داد ..وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ برا شما خانواده‌ست ..* جود و احسان تو را نازم که بین خانه‌ات سائلان هستند صاحب خانه و مهمان تویی هرکجا حرف از کریمانِ دو عالم میشود اولین نامی که هر کس میکند عنوان تویی ظاهرت هرگز زِمسکین بهتر و برتر نشد آنکه قبرش نیز شد با سائلان یکسان تویی چی میشد دستِ جمع الان مدینه بودیم اونجا عرض ادب میکردیم .. آی گریه کنایِ امام حسن .. اینجا با مدینه خیلی فرق داره، اول فرقش اینه دیگه زیرِ پاهاتون فرش نمیندارن .. دومین فرقش اینه اونجا دیگه چراغ و روشنایی نیست راحت عرض ادب کنی .. دردناک ترین فرقِ اینجا با مدینه اینه که دیگه نمیتونی مثه الان راحت داد بزنی و گریه کنی .. اما شب پنجم اینجا راحت برا امام حسن داد بزن .. آقاجان ما رو صدا بزن بیاییم مدینه .. دلمون یه ذره شده .. اگه امام حسن بخواد راهِ کربلا هم باز میشه ..* ظاهرت هرگز زِمسکین بهتر و برتر نشد آنکه قبرش نیز شد با سائلان یکسان تویی پاسخت بر ناسزایِ دشمنت لبخند بود خیر خواهِ مهربانِ خِیلِ بدخواهان تویی *اصلا نمیشه امام حسن بیاد اسم مادرش نیاد .. روضۀ امشبم خیلی روضۀ مدینه ای هست .. این بچۀ ده یازده ساله داغِ مادرُ برا حسین تازه کرد .. یه جوری تو بغل عمو گفت وا اُماه .. یا امام حسن اجازه بدید روضه بخوانم ..* یک نفر فهمیده باشد درد زهرا را اگر آن توهستی آن توهستی آن توهستی آن تویی *بعد از ماجرای کوچه دیگه زیاد با کسی حرف نمیزد .. یه روز یکی از دوستانِ قدیمیش تو کوچه های مدینه امام حسن رو دید گفت آقا منو میشناسید! من از یمن اومدم فلانی ام برا فلان طائفه .. حضرت فرمود آره شناختم گفتم آقا من و شما هم سن و سالیم من یه مویِ سفید توی صورتم ندارم شما همه موهات سفید شده .. امام مجتبی دستشُ فشار داد یه دست به محاسنش کشید .. اول یه جواب داد به این مرد عرب گفت ما بنی هاشم زود پیر میشیم .. بعد وقتی مرد عرب رفت دیدن هی زیر لب میگفت وای مادرم .. ما پیرِ غصه های مادر شدیم .. مگه میشه آدم جلو چشمش مادرش زمین بخوره ..* بعد از آن کوچه فقط روی لبِ تو آه بود غصه میخوردی از این که قد تو کوتاه بود *تا اومد به خودش بیاد دید یه سایه از رو سرش رد شد .. اما خدا رو شکر بچه‌ت کربلا تلافی کرد .. خدا رو شکر همون کاری که میخواستی مدینه انجام بدی عبدالله تو گودال قتلگاه انجام داد .. دیگه نگفت سنم کمه، دیگه نگفت قدم کوتاهه ..* کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود هرچند که اجازۀ جنگ آوری نداشت آماده باش منتظرِ یک اشاره بود *ابی عبدالله سپرده بودش دستِ زینب، خواهرم غفلت کنی ازین بچه وسط میدانه .. یه سالش بود جنازۀ باباشُ تیر باران کردن .. یه سالش بود تو بغل عمو حسین بزرگ شد .. ده سال حسین این بچه رو بزرگ کرد، گفت زینب حواست به این بچه باشه ..* هرچند که اجازۀ جنگ آوری نداشت آماده باش منتظرِ یک اشاره بود از اینکه رفته اند همه داشت میشکست از اینکه مانده بود دلش پر شراره بود خیلی صحنه ها رو دیده عبدالله .. میدونید عبدالله آخرین شهیدِ قبل از ابی عبدالله .. یعنی عبدالله جنارۀ قاسمُ دیده .. عبدالله بدنِ ارباً اربا رو دیده .. عبدالله تو سر زدن های عمه رو دیده .. عبدالله کمر خمیدۀ عمو رو دیده .. عبدالله دیده عمو بچه رو زیر عبا گذاشته .. بی جهت نبود این بچه دستشُ کند از عمه و رفت تو میدان .. دیگه طاقت نداشت .. الله اکبر این همه داغُ ببینی داداشت بره، پسر عمو هات برن ، عمو عباست بره، علی اصغر بره .. الله اکبر ..* دستش به دستِ عمه و چشمش پی عمو در جستجویِ یافتنِ راهِ چاره بود چون دید شاهِ کشور جانها شده غریب در حلقۀ محاصرۀ صد سواره بود خود را به آستانۀ جسم عمو رساند *یه صحنه ای دید از تو گرد و غبار عمه کنارِ خیمه ایستاده میدانُ داره میبینه .. عبدالله هی رو پنجۀ پا بلند میشه یه دستش تو
دست عمه ست اما چشمش دنبالِ عمو میگرده داره اسبِ عمو رو میبینه خیالش راحت بود عمو رو اسب هست .. میدونی کی دستشُ کند، وقتی دید عموش از بالای ذوالجناح با صورت رو زمین افتاد ..* خود را به آستانۀ جسم عمو رساند جسمی که زخم هاش فزون از ستاره بود نشون داد مردی به سن و سال نیست .. بی مقدمه رفت وسطِ میدان .. نه زره داشت نه شمشیر .. هر کسی میرفت میدان رجز میخواند این بچه رجزش با همه رجزها فرق داره .. داد میزد «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّی» .. رسید تو گرد و خاک بالاسرِ عمو .. دید ابن کعب موهای عمو رو گرفته .. شمشیرشُ بالا برده .. الانه که سرِ عمو رو جدا کنه .. تا شمشیر پایین اومد بازوش رو سپر کرد .. بازو قطع شد .. تو بغل عمو افتاد .. یه ناله زد وا اُماه .. (روضه م تمام از همه التماس دعا ..) من سه تا سوال دارم سوال اولم اینه یه بچۀ ده یازده ساله یه بچه ای که تشنه ست، گرسنه ست، زخمیه، یه بچه ای که دستش قطع شده، یه بچه ای که نفس های آخرشِ .. میدونی باهاش چه کردن؟! آیا این بچه با این توصیفات آیا سه شعبه میخواد ؟!! چرا میگم سه شعبه! تا دیدن افتاده تو بغل عمو حرمله نشست .. سه شعبه رو تو کمان گذاشت .. حسین ..سوال دومم رو با شعر میپرسم: نوشته اند که بر سینه‌ی عمو جان داد چگونه بر بدنِ قطعه قطعه جا شده بود؟! سوال سومم یا صاحب الزمان .. گفتم آخرین شهید گودال عبدالله بوده ، افتاد تو بغلِ ابی عبدالله و جون داد.. دیگه ابی عبدالله نتونست بدنُ برگردنه عقب .. دیگه جونی نداشت حسین .. دیگه نتونست جنازه‌ی ابی عبدالله رو به خیمه دارالحرب ببره .. (خب یعنی چی؟!) یعنی عمو و برادر زاده با هم تو گودال افتادن .. سوالم اینه وقتی اسب ها اومدن رو بدن حسین این بدن کجا بود ؟!.. با بدنِ این بچه چه کردن .. ای حسین ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 اشعار ____________________ درد داریم از ازل،دنبالِ تسکینیم ما شب به شب در کوچه می گردیم،مسکینیم ما مثل پروانه در آتش هم مطیع کامِلیم شمع می داند که خیلی اهل تمکینیم ما سوختن را لابه‌لای گریه معنا کرده ایم در میان آب می سوزیم ما..،اینیم ما عالم ذَر پیرُهَن مشکی تن ما کرده اند قرن ها قومی عزاداریم،غمگینیم ما خاک ما را با گِل فرهاد توام کرده اند بی قراران دو قطره اشکِ شیرینیم ما ظاهراً تعبیر خواب هر شبِ ما کربلاست... پس نیازی نیست،یک پا اِبن سیرینیم ما فرشِ روضه‌خانه ها را روز جارو می زنیم با کتیبه نیمه شب سرگرم تزئینیم ما دستگرمی است این شب‌گریه های هفتگی... تا محرم ماه‌ها مشغول تمرینیم ما روضه خوان لب وا کند،ما گریه را سر می دهیم آنقَدَر شب‌های عاشورا دهن بینیم ما! سال ها در عمق آن گودال گیر افتاده ایم سال ها گریه کن آن جسم خونینیم ما بیشتر از شمر،خولی را خدا لعنت کند... باخبر از ماجرای راس و خُرجینیم ما داغدار روضه ی بزم شراب و خیزران داغدار روضه ی آن تشت زرّینیم ما شاعر:
Sh 6 Moharram 1444 - Oshagholhosein[7].mp3
11.47M
🎤حاج مهدی حسینی قیام میکنم کار همه دشمنا رو تمام میکنم نهایتاً جونمو قربون امام میکنم قیام میکنم قیام میکنم من پسر حسنمو بدون واهمه من پسر حسنمو نوه ی فاطمه من پسر حسنمو میون کربلا قوت بازوهای علی توی دستمه هم پسر حسنم هم پسر حسین هم قمر حسنم هم قمر حسین ◾️◾️◾️ تلاش میکنم تا بالاخره که جونمو فداش میکنم اماممه هرکاری اون بخواد براش میکنم تلاش میکنم تلاش میکنم من پسر حسنمو دلشو میبرم من پسر حسنمو نوه ی حیدرم من پسر حسنمو میون کربلا سینه ی همه ی حرومیا رو میدرم هم پسر حسنم هم پسر حسین هم قمر حسنم هم قمر حسین ◾️◾️◾️◾️◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1. من شهیدی نوجوانم 14.6.98.mp3
7.93M
( علیه السلام ) من شهیدی نوجوانم یا حسین گشته وِردِ زبانم تحتِ فرما نِ الهی در رکابِ امام زمانم از تبارِ شیری بت شکنم قاسمم من فرزند حسنم شد لباس رزم من کفنم ( یا حسین ، جانم عمو ) تکرار مانده ام در بینِ صحرا ای عمو جانم افتادم از پا گشته خونین ، جسم من از ضربه ی تیر وشمشیرِ اعدا کُشته ی ضربِ تیغ و کینه ام من شبیه یاسِ مدینه ام که شکسته گردیده سینه ام ( یا حسین ، جانم عمو ) تکرار در برت از پا نشستم از نفس رفته و دیده بستم ای عمو جا نم نظر کن مثل سقا جدا گشته دستم شد دل من لبریز شور و شین سرفرازم در کل عالمین ذکر لب هایم گشته یا حسین ( یا حسین ، جانم عمو ) تکرار حسیییییین ... اَحلی مِنَ‌العَسَل افتادم از روی فَرَس عمو به فریادم برس جانا اگر ناقابلم دیدار رویت مایلم ( یا حسین ، جانم عمو ) تکرار هیئت ثارالله ، قم
◾️ شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِما السّلام ⚡️ وصیت امام حسن به سیدالشهدا و حضرت قاسم علیهم‌السلام... وقتی که نوبت جنگ به اولاد امام حسن علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه می‌خواهم تا به جنگ این کفار بروم! فَقالَ لَهُ الْحسينُ: يا ابْنَ الْأخِ ! أنتَ مِنْ أخي عَلامَةٌ و اُريدُ أنْ تَبقَىٰ لِأتَسَلَّىٰ بِكَ ▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو یادگار برادرم هستی و می خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم. پس حضرت، اجازه جنگ را به قاسم نداد. قاسم اندوهگین و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی محزون گوشه‌ای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود،یادش آمد که پدرش حِرزی به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند. 🔻قاسم با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است. پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود: يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ ▪️ پسر جانم قاسم! تو را وصیت می کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه السلام در سرزمین کربلا تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده اند،پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و اله، به قتال برخیز. و از فدا کردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و اصرار کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای. پس قاسم بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد. امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، شدیداً گریه کرد و ناله و فریاد زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود: ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم. 🔹پس امام حسین علیه السلام دست قاسم گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم فرمود: آیا برای قاسم لباس جدیدی داری؟ عرضه داشت نه آقا جان! امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود: صندوق را برایم بیاور. وقتی که زینب کبری علیها السلام صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و قباء امام حسن علیه السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم کرده و عمامه امام حسن را بر سرش گذاشت و دست دخترش را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم گذارده بودند. و عقد او را برای قاسم خواند و دست دخترش را گرفته و در دست قاسم گذاشت و از خیمه بیرون آمد. قاسم نگاه به دخترعمویش می‌کرد و گریه می‌کرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که می‌گویند: آیا دیگر مبارزی برای جنگ نیست؟! پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می گذرد و چه می‌خواهی انجام دهی؟ قاسم گفت: می.خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز می‌کنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. و به همسرش گفت: مرا رها کن که عروسی ما باشد برای آخرت. همسرش فریاد زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونه‌اش جاری شد و گفت: تو میگویی عروسی‌مان باشد برای آخرت. پس من در قیامت تو را چگونه بشناسم؟ و در کدام مکان تورا ببینم؟ قاسم با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور. پس اهل خیمه از اینکار قاسم شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند. برگرفته از: 📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲ 📚 الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵ 📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵ 📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴؛ 📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷