✍_وقتی شما از این و آن طعنه میخورید
و لاجرم به گوشه اتاق پناه میبرید
و با عکسهای ما سخن میگویید
و اشک میریزید..
به خدا قسم این جا کربلا میشود
و برای هر یک از غمهایِ دلتان
این جا تمام شهیدان زار میزنند...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار...🌷🕊
💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه به لحظه داره از این سرمایه کاسته میشه!
🎙 #رهبر_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
شهدای مدافع حرم اگر نبودند🕊
ماباید حالا با عناصر فتنه گر خبیثِ
دشمن اهل بیت و دشمن مردم شیعه
در شهرهای ایران میجنگیدیم.. ❗️
-مقام معظم رهبری-
#شهید_بابک_نوری 🌹
🇮🇷 #پوستر | اهمیت حجاب در وصیت نامه شهید «منوچهر سعیدی» اولین شهید مدافع حرم استان کردستان
🌷خواهرم حجاب، احترام به حرمت های الهی است پس به حجاب و عفت احترام بگذار و افتخار کن، به اندازه ای که دیگران نیز از تو تقلید کنند، هیچوقت از پوشش نامناسب غرب تقلید نکن، چون جز ذلت چیزی به دنبال نخواهد داشت.
📍محل ولادت:روستای میهم شهرستان قروه
📍محل شهادت:الرمادی/عراق
«حسین یوسفاللهی» را همه بر و بچههای لشکر 41 ثارالله مثل ستارهای میدانستند که درخشانتر از ستارههای کویر کرمان است. او جوانی است که در روزهای جنگ جانشین فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکیاش،به صفای باطنی دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود. از زندگی این جوان بزرگ، کتابی با عنوان «نخل سوخته» منتشر شده است.
«حسین یوسفاللهی» در روزهای پایانی بهمن ماه سال 1364 شمسی، بر اثر جراحت های شیمیایی در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران برای همیشه، چشمانی را که پشت پردهها و دیوارها را میدید و شربت شهادت نوشید.
آنچه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از همرزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاجباقری و ابراهیم پسدست)، به این ترتیب ثبت شده. :
در سال 1362 بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن میبایست از آن عبور میکردند. یک شب که با موساییپور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناساییشان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برایشان اتفاقی افتاده است. با قایق جلو رفتیم. هر چه گشتیم اثری از آنها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آنها عقب برگشتیم. «حسین یوسفاللهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. شهادت بچهها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچهها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم.
حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. حاج قاسم، هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟
گفت: حاجی میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاجی ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم و فردا میگویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است.
بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچهها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایدهای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را.
پرسیدم: کجا هستند؟
گفت: جایی نیستند. دیشب آنها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او.
بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانیتر بود. میدانی چرا؟
گفتم: نه.
گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمیشد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب میخواند، ولی اگر خسته بود نمیخواند. دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود.
بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند. ما برمیگردیم.
پرسیدم: اگر اسیر نشدهاند چطور برمیگردند؟
گفت: احتمالا شهید شدهاند و جنازه های شان را آب میآورد.
پرسیدم: حالا کی میآیند؟ خیلی راحت گفت: یکی شب دوازدهم و آن یکی شب سیزدهم.
پرسیدم: مطمئن هستی؟ گفت: خاطرت جمع باشد.
شب دوازدهم، از اول مغرب، مرتب لب آب میرفتم و به منطقه نگاه میکردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچهها را بیاورد ولی خبری نمیشد، اواخر شب خسته و ناامید به سنگر برگشتم و خوابیدم. حوالی ساعت 4 صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم. اکبر بختیاری که آن شب نگهبان بود، مضطرب و شتابزده گفت: حاج حمید زود بیا اینجا، چیزی روی آب است و به این سمت میآید
حاج اکبر (مسوول خط) و حسین هم لب آب ایستاده بودند. مدتی صبر کردیم. دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. حسین جلو رفت و آن را از آب گرفت. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو یا سه شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد.
👤سلبریتیهای دست آموز آمریکا...
#ایران_قوی
#امام_زمان
✍برای صدقه دادن
توی جیبهایمان به دنبال
ڪمترین مبلغ «سڪه» میگردیم!💰
اونوقتـــــ از خداوند بالاترین
درجه نعمتها را هم میخواهیم😑
چه ناچیز می بخشیم!
وچه بزرگـــــ تمنا میکنیم🚶🏻♂
#تلنگرانه
•
•
بعضےاز گـناهـان
یهجورےبینمون عادےشدن،
ڪهتا بهطرفمیگۍ،چرااینکار رو
انجاممیدے !؟
میگہ: «همـہ»انجاممیدن،حالابرامنعیبہ ... !
! اینخیلیچیزخطرناڪیہ ...!❌
بهاینافرادبایدگفت:
اوندنیادیگہ، «همــہ» قرارنیست
بجای توبرن جهـنم، تو خودت بایدبرے ..!
💡یادموننره:
خودمونمسئولکارهایۍڪه
انجاممیدیم، هستیم ... پس
بابهـانہ،خودمونو فریبندیـم ..!💔
#تلنگرانه
Panahian-Clip-DastaneZibaAzRabeteEmamHasanVaEmamHosein.mp3
851.2K
✾ღ
- داستانیزیباازرابطهامامحسینوامامحسن🤍
#استادپناهیان🌱
صلـواتبفـرسمومـن .
روزتـوپـرنـورکـن ؛
《🇮🇷🇮🇷》
فرزند شهید:
پدرم به نماز اول وقت به حـجاب
و به حــــــــیا تاکـــــــید داشــــتند💯
و بعد از نماز به امام حسین «ع»
حتما سلام می دادند💚✋
#سردار_شهید_حسینمحمدی🕊
...
::
خیر مـــقدم عـــرض میکنیم خدمت همسر
محـــــترم شـــــهید القــــدس ســــردار حسین
محمدی که به تازگی به کانال پیوستند💐
به زودی با همسر شهید مصاحبه
آنلاین خواهیم داشت✌️
خداروشکر میکنیم و خوش حالیم از اینکه
خانواده شهدا در جمع مون هستند😍🤲
::