eitaa logo
دلدادگـــٰان حسیــن❤️‍🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
189 فایل
بِسّمِ رَبِّ شُهَداءِ وَ الصِّدیقین📿🥀 شُهَدا سَنگ نِشانَند،که رَه گُم نَشَوَد.❤ انتقاد پیشنهادی دارید در خدمتیم🌱 https://daigo.ir/secret/2727781386 تبادل ادمینی: @zfkdoso تبادل بنری: @Mohamaadii1919 کـپی حلـال با ذکر یکـ صلوات برای ظهور مولا:)🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
در دفترچه یادداشتش، از کارهایی که مقید به انجامشان بود لیستی تهیه کرده بود به این شرح: خوش‌رفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیاده‌روی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه... گاهی به سراغ دفترچه می‌رفت و این موارد را مرور می‌کرد تا خیالش از بابت عمل به‌ تمامی آن‌ها آسوده باشد... 🕊 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 شبتون شهدایی 🥀 ┏━━━━━━━━🌸🍃━┓  ●    @HosseinorHossein ┗━━🌸🍃━━━━━━━┛
◖📃🖇◗ یک روز بی مقدمه پرسید: صدفی! می خوای عاقبت به خیر بشی؟ فوری جواب دادم : معلومه حاجی ! چرا نخوام. انگار که بخواهد یک گنج را دو دستی بگذارد توی بغلم  با اشتیاق گفت : زیارت عاشورا بخون من از زیارت عاشورا خیلی چیزا گرفتم . اگه می تونی هر روز بخون ، نمیتونی هفته ای یه بار بخون ، نمیتونی ماهی یه بار بخون. حاجی ! من مداحم ،زیاد زیارت عاشورا میخونم . دستی روی شانه ام زد : نه اونا که برای مردم میخونی تنهایی بشین توی خلوت برای خودت بخون شهیدحاج قاسم       
🔖 ✍شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در تمام عملیات ها پا برهنه بود؛ چه تابستان که از شدت گرما، بخار از همه جا بلند بود و چه در سرمای زمستان که سایرین با پوتین هم سردشان بود. هر وقت از پابرهنگی اش می پرسیدیم، بحث را عوض می کرد. می گفت: این طوری راحت ترم. اصرار که می کردیم، می گفت: دلم نمی آید در مناطقی که خون مطهر دوستانم ریخته با پوتین تردد کنم. یک بار در کرخه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید گفت: من هیچ آرزویی ندارم، جز اینکه یک گلوله مستقیم بیاید و به قلبم بنشیند و شهید شوم. این طوری از شر گناهانم راحت می شوم. برخی او را بشر حافی جبهه ها می دانستند. ...🌷🕊 💚
بابک عاشق  (ع) بود ، ما هر سال آبان‌ ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی ‌بن موسی ‌الرضا (ع) می‌ رفتیم ، ولی سال آخر بابک سوریه بود نتوانست به مشهد برود درست در شب شهادت امام رضا (ع) هم آسمانی شد. بابک نمازش هیچگاه قضا نمی‌شد ، همیشه صبحِ زود از خواب بلند می‌شد ، یکروز هم که تا ساعت 10 صبح خواب مانده بود سراسیمه از خواب بلند شد و گفت ، من نباید عمرم را هدر دهم و این همه را صرف خواب کنم. بابک همیشه در حال درس خواندن بود و حتی فوق ‌لیسانس قبول شد و ثبت نام هم کرد اما گفت ، رفتن به سوریه و دفاع از حریم آل الله واجب تر از رفتن به دانشگاه است وقتی از آنجا آمدم ادامه تحصیل خواهم داد