حضرت آقا به گنبد امده بودند و آقا روح الله محافظ ایشان بودند ظهر بود و سفره ناهار پهن شد آقا روح الله آن قدر محو ابهت حضرت آقا شدند طوری که ایشان به آقا روح الله اشاره کردند و گفتند: جوان به این رعنایی چرا غذا نمی خوری؟ بعد گفتند که بیا و کنار من بنشین. آقا روح الله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان پرسید بچه کجایی؟ گفت: من آملی هستم و از مازندران وقتی به خانه برگشت آن قدر که محو جمال حضرت آقا بود که می گفت: خدا قسمتت کند یکبار حضرت آقا را ببینی
#شهید_روح_الله_سلطانی
#الهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک