رسیدم اونجا در اصلی رو باز کردم هاول پشت یه میز بزرگ بود سرشو بالا اورد منو دید و نگاهم کرد *هاول همیشه پوکره و خیلی کوتاه و اروم جوابتو میده اما میتونی احساساتشو درک کنی .البته بعضی اوقات واقعا میتونه احساساتشو خیلی خوب نشونت بده و الان جزو اون وقتاست. تو نگاهش کلی ذوق و خوشحالی بود اما لبخند نزد . سریع از پشت میز اومد بیرون دوباره اهسته گفت خوش اومدی .
-مرسی من دم جنگل بیهوش شدم فکر کنم خبرا بهت رسیده اره ؟
سرشو تکون داد و کوتاه گفت -دنبالت میگشتم برای همین اومدن بهم خبر بدن که دیگه نگردم .
-وای ببخشید اگه نگرانت کردم رفتم دکتر اما اصن معلوم نشد برای چی غش کردم حتی نمیدونم چرا رفتم جنگل
دوباره کوتاه و اروم اما با تعجب -چی ؟ چیزی یادت نمیاد از اونا ؟ -از کی ؟ تو میدونی چرا رفتم جنگل ؟ هیچی یادم نمیاد از اون اتفاق
انگار متوجه چیزی شد سرشو تکون داد و جوابی نداد .
-میخوام دفترچه خاطراتمو پیدا کنم میدونم توش نوشتم برای چی رفتم جنگل میتونی کمکم کنی ؟
-فکر کنم گمشده -وای اصن هیچ سر نخی ندارم کاش یه یاداشتی چیزی نوشته بودم .
-بخش ۳۰ ام
-چی ؟ برم اونجا -بیشتر وقت اونجا بودی یعنی یه جورایی بخشِ توعه . اونجا کتابای مورد علاقتو و اینارو میذاشتی، شاید چیزی اونجا باشه . -وای هاول دمت گرمم میدونم کجاست میرم الاننن *این دیالوگا جزو بیشتر حرفایی که هاول میزنه چون همیشه کوتاه جواب میده
-باشه منم برات شیر قهوه درست میکنم -مرسیییی *شیر قهوه نوشیدنی مورد علاقمه
پله هارو با سرعت بالا اومدمو ...
#Raz_Daftarcheh part : 4
خب خیلی هاتون گفتید که کتابایی که خوندمو یا کتابی که پیشنهاد میکنم بخونید رو بگم ؛
کتابای کلاسیک و فانتزی :
-بیرون ذهن من
-فعلا خوبم
-مغازه ی خود-کشی
-بادام
-بی خانمان
-باخانمان
-پاستیل های بنفش
-دختری که ماه رانوشید
-ادماس عجیب من
-خوب های بد بد های خوب
-انه شرلی
-زنان کوچک
-خانم دات فایر
-هری پاتر ( صدبار میخونمش)
-شاهزاده کوچولو
-قعله مالویل
-هاکلبری فین
-گمشده در ناکجا اباد
-مادام کاملیا
-بینوایان
-بچه های راه اهن
-هالینکا
-شهر عوض
کتابای روانشناسی و از این انرژی بده ها :
-خودت باش دختر
-صورتت را بشور دختر
-شرمنده نباش دختر
کتابای ترسناک :
-روح در اینه
-کتابخونه ارواح
-خانه ی روی گور ها
-خون اشام
-مومیایی
-خون هیولا
اینا بعضیاشون اصن ترسناک نیستن 🐸
خب دیگه یادم نمیاد فکر کنم همینا بود اگه یادم اومد میگم و قسمت اول فانتزی کلاسیکارو بیشتر پیشنهاد میدم
امیدوارم بخونید و لذت ببرید ^^
رفتم سمت بخش ۳۰ ام . دارم همه ردیفارو میگردم کتابارو باز میکنم و اما یاداشتی نمیبینم . هر چند وقت یه بار تویه کتابا غرق میشدم وای همشون خیلی دوست داشتنی بودن! تاحالا چند بار خونده بودمشون .
هاول میاد شیر قهورو میده دستم . -مرسیی؛ چیزی پیدا نکردم این کتابا خیلی خوبن اما هنوز نشونه ای از دفترچه خاطراتم پیدا نکردم . -ردیف ۳۰ ام ؟
-عو راستی بذار ببینم از اونجا یه کتاب پیدا کردم جلد سبز داشت وسطش چند تا عکس از قصر های کلاسیک بود
حس میکنم خودم گرفتم چون به طرز عجیبی میشناسمش و کیفیت عکساهم شبیه عکساییه که میگیرم .
-اینا خیلی اشناست!اینو میبرم شاید چیزی وسطش نوشته باشم میخوام خیلی بهش فکر کنم و البته باید زودتر برم چون هموز مامانم مطمعن نشده که کاملا خوبم !
سرشو تکون داد دوباره برگشتیم به قسمت اصلی ازش خداحافظی کردم و رفتم .
#Raz_Daftarcheh part : 5