«مجموعه گاه نوشته های صدای دانشگاه»
⌚️برای چندمین بار ساعت روی مچش را نگاه کرد. هنوز نیم ساعت دیگر تا پایان کلاس مانده بود. زل زد به استاد و سعی کرد نکته جدیدی از حرفهایش در بیاورد تا جزوه لاغرش را کمی پربارتر بکند. این بار هم چیز جدیدی عایدش نشد. با خودکار روی کلاسورش ضربه میزد و حرفهای دیروز استاد حسابداریاش را توی ذهنش مرور میکرد."اگه میخواین چیزی بشین و پیشرفت کنید اینجا جای موندن نیست. برید جایی که براتون ارزش قائل باشند"
💢 راست میگفت. اینجا بماند، ته تهش میشود یکی مثل این استاد ریاحی. جزوههایی که از روشان درس میدهد برگههاشان زرد شده. معلوم نیست مال چند سال پیش است.
❗️از درجا زدن بدش میآمد. مدیریت مالی را با آنکه علاقه نداشت انتخاب کرد. فقط به عشق اینکه کارهای مهاجرتش سرعت بگیرد. اینجا جای ماندن نبود.
خودش را روی صندلیهای سرد کریدور رها کرد و لقمهاش را گاز زد. تا کلاس بعدی یک ساعتی وقت داشت. از ته راهرو یک دسته دانشجوی دختر و پسر باخنده و سروصدا از کلاسی بیرون آمدند. نگاهش را دقیقتر کرد. یک خانم با مانتو شلوار طوسی وسط حلقهشان بود که خانم دکتر خطابش میکردند .
لقمهاش را توی کیفش گذاشت و نگاهش را کشاند سمت دانشجوهایی که حالا تا نزدیکش آمدهبودند.
🔻خانم دکتر که از حلقه دانشجوها رها شد و سمت اتاقش رفت دلش خواست دربارهاش بیشتر بداند. دوید دنبال فاطمه، دانشجویی که مدام از خانم دکتر سوال میکرد.
- ببخشید میتونم یه سوال بپرسم؟
- بله بفرمایید.
- ایشون استاد چه درسی هستند؟
- خانم دکتر محسنی رو میگی؟ حقوق بینالملل درس میده. ماااهه. ماه.
- چرا این قدر بچهها دوسش دارند؟ از خیلیها تعریفشو شنیدم.
- خب تعریف هم داره. خیلی عالی درس میده. هیئت علمی هست و استاد راهنما. از اون استادهای به روز و فعال. همه دلشون میخواد باهاش پروژه بردارند.
💭 توی دلش گفت حتما آنور آب درس خوانده که این قدر با بقیه اساتید توفیر دارد.
فاطمه شد دوست صمیمیاش. هر روز یکی از دانشجوهای فعال و کارآفرین یا اساتید موفق دانشگاه را به او معرفی میکرد. با هم میرفتند و دختر فکرها و حدسیاتش را ازشان میپرسید.
باورش نمیشد.
⭐️ خانم دکتر همین جا، توی دانشگاههای همین کشور درس خوانده بود. دکترا گرفته بود و جزو اساتید برتر ملی و بینالمللی بود. دانشجوها توی همین کشور و با امکانات همین جا این قدر رشد کرده بودند. اختراع داشتند و کارآفرین برتر بودند حتی.
🌟 خود فاطمه دانشجوی دکترا بود و طرح پایاننامهاش چندین جایزه بینالمللی گرفته بود. هنوز خیلی سوال داشت. باخودش و با چیزهایی که میدید و میشنید درگیر بود.
📑 مدارک مهاجرتش را برای چندمین بار مرتب میکند و میگذارد توی کشوی میزش.
تردید حس جدیدی است که این روزها تجربه میکند.
شاید اوضاع به تیرگی حرفهای استاد حسابداری نباشد.
شاید حرفهای فاطمه درست باشد.
شاید...
✍ زینب جلوانی
#نقش_بانوان
#پایگاه_خبری_تحلیلی_ایبسنا
#ناحیه_بسیج_دانشجویی_استان_اصفهان
@IBSNA_