_نماز ابوبكر فضيلتی که ناتمام ماند
بلال اذان گفت...
عايشه صهيب را نزد پدرش فرستاد و گفت: بيمارى #پيامبر صلّىاللهعليهوآلهوسلّم شدّت يافته و #على عليهالسّلام سرگرم پرستارى از اوست؛ تو بر مردم نماز بگذار تا براى آينده، حجّتى داشته باشى!
مردم در مسجد طبق معمول منتظر ورود پيامبر اکرم و احيانا على عليهالسّلام بودند كه ابىبكر وارد شد و گفت: پيغمبر دستور داده با مردم نماز بگذارم.
يكى از اصحاب گفت: تو در لشكر اسامه بودى، گمان نمىكنم كسى تو را امر به نماز كرده باشد.
مردم به بلال پيشنهاد كردند كه از پيامبر صلّىاللهعلیهوآله اجازه بگيرد...
وقتى بلال جريان را به عرض پيامبر رساند، فرمود: مرا به مسجد ببريد؛ سوگند به خدا #فتنهاى براى اسلام روى داد.
سپس با همان حال بر على عليهالسّلام و فضل تكيه داد و پاهايش روى زمين كشيده مىشد، تا به #مسجد رفت...
رداى ابىبكر را گرفت و او را كنار زد و در حال نشسته با مردم نماز خواند و بلال تكبير مىگفت...
📚 إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج۲، ص207