نگاهی به عملیات نظامی ظفار؛
ترجیح بازنمایی بر واقعیت
عمان اوایل دهه 1350 گرفتار نزاعی جدی با شورشیان قبیله استان ظفار بود. شورشیان ظفار (معروف به جبهه رهاییبخش ظفار) جداییطلبانی با تمایلاتی کمونیستی بودند. محمدرضا پهلوی در سال 1351 درخواست کمک از جانب سلطان قابوس را پذیرفت و نیروهای نظامی را جهت رهایی سلطان عمان از چنگالِ شورشیان به عمان اعزام داشت. شاه خود میگوید: «در عمان قوای ما با نهایت قدرت مداخله کردند تا دوستم، سلطان عمان، بتواند بر اوضاع مسلط گردد». اگرچه این عملیات موفقیتآمیز بود، هیچگاه شمار قربانیان نظامیِ ایران اعلام نشد و آمارها متفاوت است.
فضای ملتهب منطقه خاورمیانه پس از خروج انگلیس از منطقه، نگرانیهای آمریکا و انگلیس و در نهایت علاقه شاه به حفظ ژاندارمیِ منطقه او را به سمتِ این بازنمایی سوق داد که ایران با کمترین تلفات شورش ظفار را از بین برده است. به این جهت شاه در روز 30 دی ۱۳۵۴ در پاسخ به سؤال یک خبرنگار اعلام کرد که فقط پنجاه ایرانی در عملیات ظفار کشته شدهاند.
نیروهای چریکی جبهه آزادیبخش در یک درگیری بزرگ در آذر 1353 تلفات سنگینی به واحدها ایرانی وارد کردند. شاه که وسعت و دامنه این جنگ را پیشبینی نکرده بود مجبور شد در دیماه همان سال دههزار سرباز دیگر به عمان بفرستد و به یازدههزارنفری که قبلا مشغول نبرد بودند افزود شد.
در واقع ارتش شاه با وجود برخورداری از مدرنترین تسلیحات نظامی، بهجز یکرشته درگیریهای محدود مرزی در غرب با دولت عراق، تجربه نبرد در یک جنگ وسیع واقعی را نداشت. نبرد ظفار میدان مناسبی برای کسب تجارب نظامی، اجرای عملی آموزشهای نظری و اطلاع از قابلیت و توانایی تجهیزات پیشرفته ارتش ایران بود. این اولین نبرد خارجی ارتش مدرن ایران بود که ترکیبی از نیروهای مختلف در آن شرکت داشتند.
بنابراین برای شاه و ارتش مدرنِ آن، ظفار هم آزمون بود و هم تلاشی برای بقا؛ به این دلیل که اولین تجربه خارجی آنها بود و حتی میتوان گفت که حفظ چهره ایران بهعنوان ژاندارم منطقه به موفقیت در این آزمون بستگی داشت. چهبسا اگر آمار واقعی تلفات نظامیان ایران در ظفار اعلام میشد، جامعه ایران نسبت به ژاندارمی منطقه و فعالیتهای شاه واکنش منفی نشان میداد.
آنچه گفته شد مهمترین علل پنهان ماندنِ تعداد کشتهشدگان نظامی ایران در عملیات ظفار است. عدم شفافیت آمار، حقیقت و قضاوت در خصوص کشتهشدگان را فَرار میسازد. اگر شاه قبلا از کشته شدنِ پنجاه نظامی ایران سخن میگفت، اما در مراسم آیین جاوید 21 اسفند سال 1354 ازهاری در مورد تلفات این سال گفت: «در سال جاری هشت افسر، 54 درجهدار و سرباز کشته و هفده افسر، 127 درجهدار و سرباز و چهار افزارمند جان باختهاند». با توجه به اینکه ایران در خلال سالهای 1352 تا 1354 در نبرد مهم دیگری جز جنگ ظفار شرکت نکرده بود، بیشتر تلفات اعلامشده در مراسم آیین جاوید، میبایست حاصل این لشکرکشی باشد و این آمار بهوضوح با تلفات اعلامشده از سوی شاه در تضاد است. حتی یکی از نخستین مبارزان ایرانی ظفار بهعنوان شاهد عینی تنها تلفاتِ عملیات آزادسازی جاده سرخ در سال 1352 را بیش از سیصد کشته و زخمی میداند.
آرامستان خواجه ربیع مشهد نیز برخی از کشتهشدگان را در خود جای داده است. تعدادی از کشتهشدگان در عملیات ظفار از لشکر 77 بودند و مرکز این لشکر مشهد بود و بیست تن از آنها در باغ دوم آرامستان خواجه ربیع دفن شدهاند، اما بیشتر افرادی که به خاک سپرده شدهاند اهل مشهد نیستند. میان این کشتهشدگان افرادی از سمنان، تبریز، همدان، قوچان و فاروج هستند. گاهی نیز زائرانی از تبریز به مشهد و بر سر قبر سربازانی میآیند که اصالتی تبریزی دارند و در این گوشه دفن شدهاند. دفن اجساد آنان در دوره شاه مخفیانه انجام شد و آنان را شبانه تعدادی از ارتشیهای شاه در جایی دورافتاده دفن کردند. حتی خانواده برخی کشتهشدگان همهچیز را برای دفن کشتهشدگان در محل زندگی خود آماده کرده بودند، اما مأموران ارتش از این امر جلوگیری کردند.
عمده دلیلِ عدم شفافیت تلفات نظامی ایران در عملیات ظفار مأموریتِ ایران بهعنوان ژاندارم منطقه و تلاشهای شاه برای باقی ماندن در این نقش بود. بیانات شاه نیز با تأکید بر پنجاه کشته با گفتههای ازهاری و برخی شاهدان عینی با تأکید بر حداقل سیصد نفر کشته تطابق ندارد. در مجموع تکیه شاه بر بازنمایی عملیات ظفار و نه بیانِ حقیقت آن منجر به فَرار شدنِ حقیقتِ ظفار شده است.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8434/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA/?id=8434
برنامهریزی اقتصادی در ایرانِ دوره رضاشاه
ابتهاج عنوان میکند که به طور کلی و اساسا چون پهلوی اول به استخدام نیروی متخصص، شخص کاردان و فرد خبره در حوزههای اقتصادی و عمرانی اعتقاد نداشت، اغلب کارهای بزرگی که در زمان او انجام میشد دارای عیوب فاحش و بزرگی هم بود که در بعضی از موارد طرح را حتّی غیرکاربردی و غیرقابل استفاده مینمود، که نمونهای از آن سد کرخه در خوزستان بود؛ چنانکه بعد از اتمام این سد، هنگامیکه میخواستند مخزن سد را پُر نمایند، معلوم گردید باید از همان آبی استفاده نمایند که طی سالهای متمادی به مصرف مشروب کردن مزارع اطراف سد میرسد و اگر بخواهند آن را به مصرف این سد برسانند، روستاهایی که طی سدهها قبل از آن، از این آب مشروب میشدند، خشک و لمیزرع خواهند شد.
مورد دیگر در همین راستا، آن طور که ابتهاج بیان میکند، کارخانه چغندر قند در یکی از شهرهای مازندران (شاهی سابق، قائمشهر فعلی) بود که بعد از تأسیس و احداث مشخص شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و بعد از انجام هزینه هنگفت، کارخانه را به یکی از شهرهای مرکزی ایران (اراک) منتقل نمودند. شاید یکی دیگر از نمونههای برجسته عدم برنامهریزی دقیق و آیندهنگری برای انجام طرحهای عمرانی و زیربنایی به احداث راه آهن سراسری در زمان پهلوی اول بر میگردد؛ به طوری که بر اساس اظهاری مطابق این پروژه عظیم:
«در ساختمان راه آهن سرتاسری ایران، که بدون شک از کارهای برجسته رضاشاه بود، نیز مسئله تأمین هزینه اجرای آن، که تأثیر عمیقی در وضع مالی و اقتصادی ایران داشت، مورد توجه قرار نگرفت. هزینه اجرای طرحی مانند راه آهن که برای استفاده نسلهای آینده احداث میشود نمیبایستی بر یک نسل تحمیل شود. این اصل مهم در مورد ساختمان راه آهن ایران رعایت نشد و نتیجه این بود که کلیه هزینه آن به صورت عوارض قند و شکر به یک نسل، آن هم به بزرگترین مصرفکنندگان قندوشکر که ضمنا فقیرترین طبقه جامعه بودند، یعنی کشاورزان و طبقات کارگر، تحمیل شد و در نتیجه اثرات تورم برای اولینبار در زندگی مردم آشکار گردید و هزینه زندگی به طور نامعقولی ترقی کرد. طرز صحیح اجرای برنامه بلندمدتی مانند راه آهن این است که نسل حاضر و نسلهایی که در آینده از مزایای اجرای چنین طرحی استفاده میکنند در تأمین مخارج آن نیز سهیم باشند و این عمل فقط به این صورت قابل اجراست که هزینه طرح از راه تأمین وام از داخل و یا خارج کشور فراهم گردد».
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8430/%D9%85%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B9-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%86%D9%88%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C/?id=8430
ساواک از نظر سازمان عفو بین الملل
سازمان عفو بینالملل در گزارش دیگری که در تاریخ 25 نوامبر 1976 (4 آذر 1355) منتشر کرد آورد: بین 25 تا 100 هزار نفر به خاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی هستند و توسط پلیس مخفی ایران در بازجوییها مداوم شکنجه میشوند. در این گزارش بر نقش ساواک در ایجاد فضای رعب و وحشت حاکم بر ایران تأکید شده است. همچنین به بیرحمی شدید، سیستم خبرچینی، نفوذ و فعالیت ساواک در خارج از مرزهای کشور اشاره شده است. علاوه بر این، ساواک به محاکمه پیش از وارد کردن اتهام و زندانی کردن مظنونین سیاسی در زندانهای انفرادی، کشتن آنان با شکنجههای مداوم و اعدامهای سریع متهم شد. افزون بر اینها به انواع تکنیکهای شکنجه ساواک از جمله شلاق زدن، شوک الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان و تجاوز و شکنجه جنسی اشاره شد. بر این اساس نیز ساواک به نقض حقوق بشر محکوم گردید.
در این گزارش همچنین آمده است که از آغاز سال 1972 (11 دیماه 1350) تا زمان این گزارش 25 نوامبر 1976 (4 آذر 1355)، دادگاههای نظامی ایران سیصد زندانی سیاسی را به مرگ محکوم کردهاند و در شش ماه اول سال 1976 (اواخر سال 1354 و اوایل سال 1355)، دولت ایران خبر اعدام 22 زندانی سیاسی را اعلام کرده است. همچنین روزنامه «واشنگتنپست» در 26 ماه نوامبر 1976 (5 آذر 1355) در گزارشی ضمن اشاره به گزارش سازمان عفو بینالملل آورده است که در ماه مه، کمیسیون بینالمللی حقوقدانان مرکب از حدود 45000 قاضی حقوقدان و استادان حقوق که مرکز آن در ژنو است، طی انتشار گزارشی ساواک را به استفاده از وسایل فیزیکی و روانی در شکنجه سیستماتیک زندانیان سیاسی متهم کرده است.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8414/%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8414
نوشداروی فضای باز سیاسی
رژیم پهلوی در دهه 1350ش با تکیه بر درآمد سرشار فروش نفت، در مرحلهای از ثبات و اقتدار نسبی قرار داشت و بنیادهای خود را بر مبنای سیاستهای سرکوب مخالفان تقویت کرده بود. اما با هوشمندی مخالفان رژیم پهلوی در ارتباطگیری با سازمانهای بینالمللی و بهویژه سازمان عفو بینالملل در این دهه با گزارشها و محکومیتهایی به خاطر نقض حقوق بشر مواجه شد.
با اقدامات بینالمللی مخالفان رژیم پهلوی دیگر بهانهای برای توجه نکردن نهادهای بینالمللی به وضعیت حقوق بشر در ایران وجود نداشت. چنانکه در دهه 1970م (1350ش) طی موارد متعددی ایران را به نقض حقوق بشر متهم کردند؛ برای مثال در سال 1972م (1351ش) هیئتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق بشر محکوم کرد؛ همچنین در سال 1975م (1354ش) نیز سازمان عفو بین الملل، ایران را به داشتن بدترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.
علاوه بر این، دبیرکل سازمان عفو بینالملل ــ آرتین انالز ــ در سال 1974، رژیم ایران را به دلیل نقض مستمر و همهجانبه حقوقبشر متهم و بهصراحت اعلام کرد بدترین و سنگینترین پرونده نقض حقوق بشر در میان همه کشورهای جهان به ایران تعلق دارد؛ همچنین در سال 1975، سازمان عفو بینالملل بار دیگر در لندن ایران را از شدیدترین نقضکنندگان حقوق بشر در جهان خواند. دیگر نهاد بینالمللی با نام کمیسیون بینالمللی حقوقدانان در ژنو، که از سازمان عفو بینالملل محافظهکارتر بود، رژیم شاه را به استفاده مداوم از شکنجه و تجاوز به اساسیترین حقوق مدنی اتباع خود متهم کرد. علاوه بر آنها، انجمن بینالمللی حقوقبشر، وابسته به سازمان ملل متحد در نامهای سرگشاده به شاه، رژیم پهلوی را به نقض شدید حقوق بشر متهم کرد و از او خواست که به وضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران سروسامان دهد.
اتحادیه بینالمللی حقوق بشر نیز در اوت 1977 (مرداد 1356) طی تلگرافی به شاه نگرانی خود را نسبت به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران اعلام کرد. این اتحادیه بار دیگر در نامهای در می 1978 (خرداد 1357) به شاه و وزیر امور خارجه آمریکا درباره وضعیت حقوق بشر در ایران هشدار داد و از حمایتهای آمریکا از شاه انتقاد کرد. میز ایران در وزارت امور خارجه این کشور نیز پاسخی به این نامه داد. در این جوابیه آمده است: رئیسجمهور کارتر و وزارت امور خارجه آمریکا بیشترین اولویت خود را در سیاست خارجی به وضعیت حقوق بشر میدهند و همچنین علاقهمند به وضعیت حقوق بشر در ایران و تمام دنیا هستند. علاوه بر این آنها از سیاستهای شاه در این زمینه دفاع کردند که در چندماهه اخیر تغییرات امیدوارکنندهای صورت گرفته است. حتی سفیر آمریکا سولیوان نیز تغییرات در قوانین کیفری ارتش و محاکمات نظامی را نمود تغیر مثبت دانست و از شاه حمایت کرد. اما اتحادیه بینالمللی حقوق بشر در ادامه مکاتبات خود تخلفاتی از جمله محکومیتهای آیتالله طالقانی، منتظری و هاشمی رفسنجانی را نام برد و خواستار پاسخگویی به وکلای آیتالله طالقانی شد.
همچنین گاهی نیز این نهادها به حمایت از جمعیتها و تشکلهای مخالفان ایرانی میپرداختند که گاه در پی ارتباط این تشکلها با این نهادها و مکاتبات مستمر و پیگیریهای مداوم آنان میسر میشد؛ برای نمونه اتحادیه بینالمللی حقوق بشر در نیمه اول سال 1978م (اواخر سال 1356 ـ اوایل سال 1357) بیانیهای درباره فشار رژیم ایران بر جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر و بمبگذاری در منازل رهبران آن منتشر کرد؛ همچنین در 3 آگوست 1978 (12 مردادماه 1357) در نامهای به جمشید آموزگار، نخستوزیر ایران، نسبت به دستگیری هاشم صباغیان، از اعضای مؤسس جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر، ابراز نگرانی کرد.
در مجموع استبدادی بودن حکومت شاه و جنایات او علیه بشریت طبق شواهد مختلف و آن هم با ارتباطگیری هوشمندانه و مستمر مخالفان رژیم پهلوی به گوش سازمانهای بینالمللی رسید و گزارشهای متعددی دراینباره منتشر گردید. بااینحال آمریکا به حمایت از شاه ادامه داد و اقدامات حداقلی او را به عنوانهای گامهایی امیدارکننده نامید تا شاید درِ توجیه برای حمایت از یک رژیم استبدادی باز باشد. این در صورتی است که کارتر سیاست خود را حمایت از حقوق بشر میدانست. در نهایت زمانی فشارها بر شاه افزایش یافت و او وادار به عقبنشینی شد که کاهش درآمدهای نفتی و مشکلات اقتصادی موجب ضعف حکومت پهلوی شده بود و او هر چه بیشتر به کمکهای خارجی وابسته میشد. بنابراین در راستای تقویت رابطه خود با آمریکا و جلب حمایت او عقبنشینیهایی صورت داد که دیگر نوشدارو بعد از مرگ سهراب بود.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8414/%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8414
شکلگیری سازمانهای امنیتی
سازمان اطلاعاتی و امنیتی سیا (C.I.A) در پایهگذاری سازمان امنیت و اطلاعات کشور موسوم به ساواک نقشی مهم و کلیدی داشت. علاوه بر سازمان سیا حتی اف.بی.ای. نیز در زمینه تأسیس ساواک حضور داشت تا سازمانی در جهت فعالیتهای جاسوسی چه در داخل کشور و چه در خارج از مرزها شکل بگیرد. آموزش نیروهای جاسوسی ایران در آمریکا از 1333 به بعد به طور جدی دنبال و هدف از آن نیز کمک به پیشبرد امنیت در ایران عنوان شد. ارتباط سیا با جامعه آکادمیک در سال1967م نشان داد که نیروهای این سازمان در قالب ارتباطات علمی و تحقیقاتی با دانشگاههای ایران نیز در تماس بودند تا جاسوسان مورد نیاز خود را در این بخش استخدام کنند؛ چرا که دانشگاهها قلمروی حاصلخیزی برای استخدام عناصر جاسوسی بود.
آمار دقیقی از تعداد جاسوسان سیا در ایران وجود ندارد، اما طبق برآورد روزنامه «لوموند»، پنجهزار جاسوس سیا در ایران فعال بودند و با گسترش فعالیتهای آن از 1352 به بعد، تهران ستاد اصلی سیا در خاورمیانه شد. تدریس روشهای ویژه به ارتش ایران موجب شد تا ارتش در اختیار هزاران جاسوس آمریکایی که در پوشش مشاوران نظامی در کشور فعالیت میکردند درآید. در همین حال به منظور کنترل صحیح بر ایران نیاز به شکلگیری سیستم حفاظتی مدرنی بود تا با ایجاد آن به خواستههای آمریکا ترتیب اثر داده شود. تأسیس چنین سیستم حفاظتی با موافقت شاه روبهرو شد و در سال 1353 با تجهیز نیروهای نظامی و سرویس اطلاعاتی کشور به شبکهای از تأسیسات کنترل الکترونیکی موافقت گردید. سیستم کنترل الکترونیکی پیچیدهای که با نام ایبکس (IBEX) شناخته میشد شامل تجهیزاتی جهت محافظت حریم زمینی و فضایی بود، اما در مرحله اول از آن برای کسب اطلاعات از شوروی استفاده شد.
پایگاههای جاسوسی سیا در ایران مجهز به پیشرفتهترین تجهیزات و دستگاههای اطلاعاتی و جاسوسی در زمان خود بود. استقرار دو پایگاه نیرومند جاسوسی و خبرگیری در شمال ایران موجب شد تا تمام فعالیتهای نظامی روسیه تحت نظر قرار گیرد. دستگاههای الکترونیکی بسیار دقیق و حساس ایستگاههای نامبرده تمام پیامها و مخابرات الکترونیکی روسها را در تمام منطقه تا خلیج فارس ضبط میکرد. همکارییهای امنیتی دو کشور بعد از مدتی از مرزهای ایران فراتر رفت؛ به گونهای که ساواک برای جاسوسی از شوروی در خارج از مرزها با سیا نیز همکاری میکرد. سولیوان در خاطرات خود به این نکته اشاره میکند که گاهی اطلاعات ساواک به مراتب دقیقتر و صحیحتر از اطلاعات سیا بود و این اطلاعات به صورت کامل در اختیار سیا قرار میگرفت، اما نفوذ امنیتی آمریکاییها در ایران تنها به حوزه امنیت داخلی محدود نمیشد و ترتیبات امنیت منطقهای را نیز در بر میگرفت.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8383/%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D9%86%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%85/?id=8383
ناصرالدین شاه، انقلاب مشروطه و بحث نیروی سوم در ایران
یکی از موضوعاتی که همواره از دیرباز پیرامون قدرتهای بزرگ در جریان بوده است رقابتهایی است که این کشورها در موضوعات مختلف با یکدیگر داشتهاند. به تعبیر مرشایمر آنارشیک بودن نظام بینالملل و نگرانی و بیم کشورها از یکدیگر سبب شده است قدرتهای جهانی همواره تا رسیدن به هژمونی و سلطه جهانی با یکدیگر رقابت کنند. در واقع فقدان قدرت فائقه در نظام بینالملل همواره قدرتهای بزرگ را بر آن داشته است تا از توسعه گستره نفوذ خود در سراسر جهان دریغ نورزند و به دنبال به حداکثر رساندن آن باشند.
همین امر زمینه رقابت این کشورها در کشورهای جهان سوم را موجب شده است؛ رقابتهایی که باعث شده شاهد بروز درگیری و تعارض منافع این قدرتها در کشورهای در حال توسعه باشیم. یکی از کشورهای در حال توسعه که تاریخش آکنده از مسائلی این چنین بوده، ایران است. در واقع ایران در چند سده گذشته یا بهتر بگوییم در دوران تاریخ معاصر همواره صحنه رویارویی قدرتهای بزرگ بوده است. این رویارویی از باب تضاد و تعارض منافع بوده و بعضا خسارات جبرانناپذیری نیز به کشورمان وارد کرده است. بااینحال سیاستمداران ایرانی نیز بیکار ننشسته و تلاش کردهاند از وجود فضای رقابت میان ابرقدرتها استفاده و پای برخی قدرتهای جهانی را به ایران باز کنند تا شاید با این کار بتوانند موازنهای میان این نیروها ایجاد کنند و از به مخاطره افتادن منافع ملی کشورمان جلوگیری نمایند.
بحث ورود نیروی سوم به ایران از دوران ناصرالدینشاه به صورت جدیتر مطرح شد. او که از نفوذ انگلستان و روسیه در ایران به ستوه آمده بود در سفر دوم خود به فرنگ با پادشاه آلمان و بیسمارک، صدراعظم آن کشور، دیدار کرد. بدین ترتیب زمینه ایجاد روابط سیاسی میان دو کشور فراهم گردید. سفارتخانه آلمان در ایران تأسیس شد و ایران سفارش خرید چند کشتی را به آلمانیها داد. بااینحال، به دلیل واکنش تند لندن و مسکو این تلاشها عقیم ماند.
تلاش بعدی برای ورود نیروی سوم به ایران همزمان با انقلاب مشروطه انجام شد. این مقطع همزمان بود با روند قدرتگیری آلمان و توسعه نفوذش در خاورمیانه؛ جایی که این کشور به دنبال افزایش منافع سیاسی و اقتصادیاش بود. همزمان و بهتدریج آمریکا نیز در پی کنار گذاردن سیاست انزواگرایی بود و این خود بستر را برای ورود نیروی سوم در ایران فراهم میکرد. به هر روی، دولت برآمده از انقلاب مشروطه با توجه به وضعیت نابسمان اقتصادی و سیاسی کشور، تصمیم به استخدام عدهای مستشار از کشورهای بیطرف خارجی گرفت. به دنبال این تصمیم بود که مورگان شوستر و چهار مستشار آمریکایی برای وزارت دارایی و خزانهداری، آدلف پرنی فرانسوی برای دادگستری، کلنل یارلمارسن و تعدادی افسران سوئدی برای اصلاح ژاندارمری استخدام شدند. بااینحال، این بار نیز با فشار و اولتیماتوم روسها، اصلاحات دولت مشروطهخواه طرفی نبست و در نهایت شوستر مجبور به ترک ایران شد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8366/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/?id=8366
حوادث پشت صحنه ماجرای سقاخانه
رابرت ایمبری، کنسول سفارت آمریکا، برای تماشای معجزهای که میگفتند در یک سقاخانه رخ داده به محل یادشده رفت، اما این رفتن بدون بازگشت بود و به قتل او منجر شد.
با وقوع کودتای 3 اسفند 1299 رضاشاه، حکومت سیدضیاء چهار ماه بیشتر دوام نیاورد و بدینترتیب قوامالسلطنه مأمور تشکیل کابینه گردید. در طول همین مدت رضاخان تلاش کرد تلاش کرد ارتشی منظم بنیانگذاری کند و آثار ملوکالطوایفی را از میان بردارد. قوام نیز که دولت را تشکیل داده بود تلاش کرد به وضع اقتصادی سر و سامان دهد و منبع درآمدی برای خزانه خالی دولت تهیه کند؛ در نتیجه او به فکر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای امتیاز به یک دولت بیطرف خارجی افتاد. از میان این دولتها آمریکا گزینه روی میز بود؛ چون در نتیجه مخالفت با قرارداد 1919 انگلستان، محبوبیتی در ایران به دست آورده بود. بر این اساس، قوام مذاکرات محرمانهای با تعدادی از نمایندگان شرکت نفت آمریکایی استاندارد اویل آغاز کرد؛ مذاکراتی که در مورد اعطای امتیاز نفت پنج استان شمالی ایران بود. این مذاکرات در نهایت به قراردادی منجر شد که به موجب آن امتیاز استخراج و بهرهبرداری از نفت شمال ایران به مدت پنجاه سال به شرکت آمریکایی استاندارد اویل واگذار میشد.
اما نکته جالب این بود که طبق روال گذشته دول استعمارگر روس و انگلستان بهشدت به آن اعتراض کردند. استدلال دولت روسیه آن بود که اعطای امتیاز توسط ایران به دولتی دیگر در سرحدات مرزی روسیه بدون جلب نظر و موافقت مسکو ممکن نیست. مضاف بر این، وثوقالدوله در سال 1916 این امتیاز را به خوشتاریا از اتباع روسیه واگذار کرده و دولت ایران طبق عهدنامه مودت ایران و شوروی متعهد گردیده که امتیازی را که در گذشته به اتباع روسیه واگذار کرده به دولت دیگری ندهد. از طرف دیگر لندن نیز مدعی شد که خوشتاریا امتیاز خود را به اتباع انگلستان داده و دولت ایران حق ندارد آن را به دیگری بدهد.
دولت ایران نیز در پاسخ گفت که امتیاز خوشتاریا تنها یک طرحی از یک لایحه قانونی بوده که بعدا باید به تصویب مجلس شورای ملی میرسیده است. بنابراین امتیازی به اتباع دولت شوروی واگذار نشده که دولت شوروی آن را ملغی کرده باشد و اعطای این امتیاز از حقوق حاکمیتی ایران بوده است. بدینترتیب روابط تهران ـ مسکو رو به تیرگی نهاد. از طرف دیگر دولت انگلستان که با اعطای امتیاز نفت شمال به آمریکاییها انحصار نفتیاش را در ایران در خطر میدید به مخالفت با آن برخاست و شرکت نفت جنوب نیز اعلام کرد از دادن راه عبور برای حمل نفت شمال از اراضی حوزه امتیاز خود، که تنها راه تجاری بود، جلوگیری خواهد کرد. در نتیجه این کارشکنیها شرکت استاندارد اویل دیگر علاقهای به نفت شمال ایران از خود نشان نداد و خود را کنار کشید.
بااینحال، این پایان کار نبود و قوام تصمیم گرفت برای اصلاح اوضاع اقتصادی و مالی کشور از مشاوران آمریکایی استفاده کند. این بار با وجود علاقه ایرانیها، مورگان شوستر به ایران نیامد و آرتور میسلپو جای آن را گرفت. این امر با نارضایتی انگلیسیها روبهرو شد و با فشار لندن دولت قوام سقوط کرد و مستوفیالممالک جای آن را گرفت. نخستوزیر جدید نیز راه سلف خود را ادمه داد و تلاش کرد شرکتهای آمریکایی را به استخراج و بهرهبرداری نفت شمال علاقهمند سازد. برای این کار، دولت جدید قانون اعطای امتیاز به شرکت استاندارد اویل را اصلاح کرد و آن را به صورت قانون «امتیاز نفت شمال به یک شرکت معتبر مستقل آمریکایی» درآورد. این امتیاز در ژوئن 1923 به تصویب مجلس رسید. به دنبال تصویب این قانون مذاکراتی با شرکت نفت سینکلر آغاز شد و طرح قراردادی با همان شرایط به امضا رسید تا به مجلس شورای ملی تقدیم گردد، اما انگلیسیها بیکار ننشستند و با کارشکنی این تلاش دولت ایران را نیز عقیم ساختند.
ماجرا از این قرار بود که میجر رابرت ایمبری، کنسول سفارت آمریکا، برای تماشای معجزهای که میگفتند در یک سقاخانه رخ داده به محل مزبور رفت. او این کار را به تحریک یکی از دوستانش انجام داد که کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود. در آنجا او به دست عدهای از عمال انگلیس که مردم را تحریک میکردند به قتل رسید. دولت ایران برای جلوگیری از عواقب این حادثه سریعا از دولت آمریکا عذرخواهی و حتی برخی از مسببان حادثه را اعدام کرد. بااینحال، شرکت نفتی سینکلر به بهانه نداشتن امنیت جانی نیروهایش، ایران را ترک کرد و عطای امتیاز نفت را به لقایش بخشید. بدینترتیب تلاشی دیگر برای ورود نیروی سوم به ایران توسط سیاستورزان ایرانی، عقیم ماند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8366/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/?id=8366
کودتای 3 اسفند 1299 و مطبوعات
کودتای 3 اسفند 1299 از بزنگاههای مهم تاریخ معاصر ایران است. این کودتا آغاز راهی بود که رضاخان را به قدرت رساند. نوشتارِ پیش رو در تلاش است تا دامنه اثراتِ کودتای 3 اسفند 1299 را فراختر در نظر بگیرد و به تأثیر آن بر رُکنِ چهارم دموکراسی، یعنی مطبوعات که در تکوین افکار عمومی بسیار مؤثرند، بپردازد.
چگونگی آغازِ رژیم کودتا خود میتواند پاسخی درخور تأمل به تأثیر این کودتا بر عرصه مطبوعات داشته باشد؛ آغازی که رنگِ خفقان را بر تمامِ چهره شهر میزد. صبح روز بعد از کودتا بیانیه معروف «حکم میکنم» شامل 9 ماده و بهطور ویژه ماده اول آن با این جمله که «تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند» نشان از آن داشت که مطبوعات از این پس باید تحت نظر سختگیرانه رژیم کودتا قرار گیرند. پرواضح بود که کودتا جریانی برخلاف قانون اساسی و نظام مشروطیت بود.
از آنجا که از جمله حقوق حقه و قانونی مطبوعات بحث بر سر هر مطلبی بود که قانون به آنها اجازه داده است، رضاخان تاب تحمل انتقاد جراید و خشم توده مردم را نداشت و تمام مطبوعات را «توقیف» نمود تا مشروعیت نداشتن اقدام ضد ملی و ضد مشروطیت وی تشریح نشود و توده مردم به مخالفت با او برنخیزند؛ بنابراین تمام روزنامهها تا موقع تشکیل دولت بهکلی متوقف شدند و بنا بر این گذاشته شد که «حسب حکم و اجازهای که بعد داده خواهد شد» منتشر شوند؛ همچنین قوانین مطبوعاتی چندی مثل قانونِ راجع به نظارت مطبوعات از تصویب مجلس گذشت و اعلامیههای محدودکنندهای درباره مطبوعات از جانبِ وزیر جنگ (نه رئیسالوزرا) صادر شد که همه آنها فضای مطبوعات را همچون شب، تیرهوتار کرده بود.
در روزهای پس از کودتای اسفند 1299، انتقاد از دولت و سیاست همچون آرزویی بر باد رفته بود. واقعه مهم این دوره قتلِ کلنل محمدتقیخان پسیان است. کلنل تقیخان که در دوره ریاست وزرایی سیدضیاءالدین، والی خراسان بود، از طرف دولت مأموریت یافته بود قوام را بازداشت کند. کلنل، قوام را تحتالحفظ به تهران فرستاده بود. به همین جهت قوام از کلنل کینه در دل داشت و بهتلافیِ آن رفتار «کلنل» را کُشت و سرش را بالای نیزه زد. روزنامهها زبان به انتقاد گشودند.
روزنامه «ستاره ایران» نیز نوشت: «چون قافیه لقب تنگ شده تصمیم گرفتهاند شجاع قوچان و زعفران نظام بدهند». به دنبال این مقاله، دو نفر قزاق به اداره روزنامه میروند و مدیر آن میرزا حسینخان صبا را به قزاقخانه میبرند. به او دشنام میدهند و سپس تازیانهاش میزنند، آنگاه او را در طویله حبس میکنند. تا آن زمان، هفده سال از مشروطه ایران و قانونِ مطبوعات که تخلفات و مجازاتها را معین کرده بود، گذشته است. چنین مجازاتهایی نه در قانون یافت میشد و نه معمول بود. بر اثر این واقعه، فرخی، مدیر روزنامه «طوفان»، و عدهای دیگر در سفارت شوروی متحصن شدند و جمعی دیگر هم در مجلس شورای ملی بست نشستند. خواست اینان اجرای قانون اساسی و جلوگیری از بیقانونیها و زیادهرویهای وزیر جنگ بود. کمی پس از این واقعه، کابینه قوامالسلطنه سقوط کرد. هنگامی کاملا مشخص شد انتقاد آرزویی بر باد رفته است که رضاخان در 3 اسفند (سالگرد کودتا) اعلامیهای برای جلوگیری از انتقاد از کودتا صادر کرد که در بند نهایی آن آمده بود: «در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود، به نام مملکت و وجدان، آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود». پس از نشر اعلامیه، روزنامه «نجاتِ ایران» در ردِ اعلامیه یادشده، مقالهای نوشت که چون بر جان خود ایمنی نداشت، مقاله را با این عبارت ختم کرد: «چون میدانم مرا گرفتار خواهی کرد، من هم پنهان میشوم تو هم هر کار از دستت بر میآید بکن». وزیر جنگ حکم کرد او را دستگیر کنند و برای کسی که او را ببیند، جایزه تعیین کرد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8336/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D9%90-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-1299-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%8F%DA%A9%D9%86%D9%90-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8336
و صاحب نشریه نوروز را به نامِ مرض جنون به دارالمجانین فرستادند!
کودتای 3 اسفند 1299 از بزنگاههای مهم تاریخ معاصر ایران است. این کودتا آغاز راهی بود که رضاخان را به قدرت رساند. نوشتارِ پیش رو در تلاش است تا دامنه اثراتِ کودتای 3 اسفند 1299 را فراختر در نظر بگیرد و به تأثیر آن بر رُکنِ چهارم دموکراسی، یعنی مطبوعات که در تکوین افکار عمومی بسیار مؤثرند، بپردازد.
رژیم کودتا هر چه به ثبات نزدیکتر میشد، بیشتر در مسیرِ توقیفِ مطبوعات قدم میگذاشت. روزنامه «طوفان» یکی از مهمترین روزنامههایی بود که حقگویی و طرفداری از ملت و حُریت را در دستور کار خود قرار داد و ازهمینرو دولت دست به توقیفِ آن زد. طوفان در سال دوم و پس از انتشار چهارمین شماره آن، در سال 1301 توقیف گردید. قبل از توقیفِ طوفان، جراید «حقیقت»، «شفق سرخ»، «عصر انقلاب» در تهران، و «راه نجات» در اصفهان، و «خراسان» در مشهد از طرفِ رئیس دولت توقیف گردید و در همین شماره، طوفان به توقیفِ آنها اعتراض کرد. بار دوم طوفان در این سال به دلیل اعتراض به قوام توقیف شد.
در کنارِ این توقیفها، در دوره کابینه سید ضیاء تعداد معدودی از مطبوعات پروانه انتشار گرفتند. نشریههایی همچون «جهان زنان»، «علم» و «اخلاق» از این دست نشریات بودند، اما دولت تلاش میکرد آنها را با خود همراه سازد و در صورت عدم همراهی، توقیف میشدند. یحیی سمیعیان (ریحان) از زمره کسانی بود که از دولت کودتا پروانه انتشار «نوروز» را گرفت و پس از دو شماره، نشریه وی توقیف شد و خودش به محبس افتاد. پس از چند روز که وی در زندان شهربانی به سر بُرد، به نامِ مرض جنون او را به دارالمجانین فرستادند. نشریه «استخر» (چاپ شیراز) نیز چنین روندی را تجربه کرد.
با تمام سختگیریها بر مطبوعات، دو عامل باعث میشد تا برخی از مطبوعات بتوانند بقا پیدا کنند: یکی مربوط به درگیریهای سیاسی بود؛ بهعنوان نمونه، سردار سپه میل داشت که بر ضد احمدشاه مقالاتی در جراید نوشته شود و همچنین میخواست تا دولتِ قوام را تضعیف و مطبوعات را به ضدیت با دولت تحریک کند. مخالفتِ حزب سوسیالیست که اقلیت مجلس را داشتند و جراید هوادار آنها به دولت فشار میآوردند، نیز در ماندگاری مطبوعات نقش داشتند. بدین ترتیب به جز چند روزنامه ضعیف که از طرف دولت و اکثریت مجلس مساعدت گرفته و از دولت حمایت میکردند، باقی جراید چه جراید منفعتطلب و چه جراید عصبانی که از اوضاع راضی نبودند و چه جراید مربوط به سفارتخانهها و احزاب تندرو، به دولت و مجلس و گاهی به سردار سپه و گاهی به احمدشاه حمله میکردند و بیشتر از همه روی حملات جراید به شخص قوام و دولت او بود.
دومین عامل ماندگاریِ مطبوعات آن بود که دولتِ کودتا بهخوبی از این مسئله آگاه بود که مطبوعات تأثیر عمیقی بر افکار عمومی میگذارند و بنابراین میتوان از آن در جهت منافع دولتِ کودتا بهره ُبرد؛ بهعنوانمثال، سیدضیاءالدین طباطبائی بهعنوان رئیسالوزرا اعلامیههای خود را در روزنامه «ایران» درج میکرد. روزنامه ایران از هنگامیکه جراید مرکز تعطیل و توقیف شدند تا سقوط کابینه سیدضیاء ــ که این تعطیلی باقی ماند، تمایل قدرت به استفاده از مطبوعات را برای همراه ساختنِ افکار عمومی با خود نشان میدهد. در این بازه زمانی فقط روزنامه ایران و چند روزنامه دیگر بودند که در اطراف بیانیه سیدضیاءالدین و اقدامات کابینه او شروع به قلمفرسایی کردند و بهاجبار از اعمال دولت، اعم از خوب و بد، تمجید نمودند. این روزنامهها تا آخر عُمر کابینه ناگزیر بودند به این رویه خود ادامه دهند. این سیاست بهرهبرداری از مطبوعات در سالهای بعد و در مسیرِ به دست گرفتن قدرت از جانبِ رضاخان نیز ادامه پیدا کرد؛ بهگونهای که نظامِ سانسور مؤثری برقرار شده بود؛ بدین معنا که تنها سخن مجاز تبلیغ ناسیونالیسم رسمی دولتی بود که بر یکپارچگی ملی، ضدیت با روحانیت و گرایش به تجدد و شکوه ایرانِ قبل از اسلام تأکید داشت.
بررسی سایه افکندنِ کودتای 1299 بر رُکنِ چهارم دموکراسی نشان میدهد که رژیم کودتا با دو استراتژی این رُکنِ را فلج کرده بود: اولین استراتژی، توقیف بود؛ توقیفِ مطبوعات و نشریههایی که در انتقاد از رژیم کودتا قلم میزدند. دومین استراتژی نشان میداد که رژیم کودتا نسبت به تأثیر مطبوعات بر افکار عمومی آگاه است؛ بنابراین به حمایت از مطبوعاتی همت گماشت که در ستایشِ این رژیم قلم میزدند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8336/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D9%90-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-1299-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%8F%DA%A9%D9%86%D9%90-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8336
طوفان ایران را به ایالات متحده رساند!
اولین کسی که از ایران وارد قاره آمریکا شد میرزا ابوالحسنخان ایلچی، فرستاده ایران به دربار بریتانیا، بود؛ البته دلیل ورود او به این قاره طوفان بود نه سیاست و دیپلماسی! یعنی هنگام بازگشت ایلچی از بریتانیا به ایران، طوفان درگرفت و مسیر کشتی ناخواسته تغییر پیدا کرد: «باد نیز به شدت تند و کشتی به سرعت میرفت. چنانچه در یک روز 212 مایل راه طی کرده و زمین ینگ دنیا پیدا شد». از طرفی دیگر، آمریکاییها نیز هیئتهای مذهبی خود را روانه ایران کردند. کشیش پرکینز به تنهایی توانست در ایران نه تنها شرایطی را فراهم کند تا از حملات کاتولیکها به پروتستانهای حاضر در ایران جلوگیری کند، بلکه با حمایت محمدشاه به ساخت کلیسا، کتابخانه، بیمارستان و مدرسه در کشورمان دست زد.
در این زمان بریتانیا به واسطه حضور و غارت ثروت هند برای ایرانیها آشنا بود؛ چون همزمان در ایران نیز نفوذ قدرتمند داشت. از طرفی روسها نیز به واسطه همزیستی جغرافیای و تقابلهای سیاسی با ایران، گام به گام ایران را جولانگاه خود یافتند. این موضوع بعد از شکستهای ایران در دو دوره جنگ با روسها تقویت شد؛ بنابراین از نظر ایران، انگلیس یک «دیگری» پرنفوذ و قدرتمندی بود که به دنبال تجزیه ایران، کاهش قدرت آن و نفوذ و حضور بیشتر بود. روسها نیز همین سیاست و اهداف را دنبال میکردند و هر کدام خواهان سهم بیشتری در ایران بودند.
در چنین شرایطی حضور یک «دیگریِ» دیگر این امکان را ایجاد میکرد که به احتمال، بتوان سیاست و قدرت در کشور را به تعادلی نسبی رساند. درحالیکه این نگاه به آمریکا بود، این کشور هنوز صلابت و جدیت لازم را در این زمینه نداشت. اما بههرحال نگاه ایران به آمریکا به عنوان یک «دیگری»، با انگلیس و روسیه تفاوتهای بارزی داشت. از ابتدا «همزمانی مذاکره بین ایران و آمریکا از سه مکان مختلف ـ استامبول، سن پطرزبورگ، و وین ــ و در خواست حمایت دریایی یا در اختیار نهادن قوای دریایی از سوی ایران، نشانگر عزم ایرانیان در حراست از نواحی ساحل جنوبی خود است. شاید به روایتی دولت ایران تنها به جهت این نیاز با آمریکاییها مشغول مذاکره شد».
مسئله این است که ایران به واسطه قرار گرفتن در شرایط خاص و بین دو لبه قیچی روسیه و انگلیس، برای نجات از این وضعیت، به آمریکا نوعی نگاه نجات دارد؛ بنابراین در خصوص آمریکا از ابتدا، دیگریِ شکلگرفته در ایران از این دریچه نگریسته میشود؛ چون آمریکا هنوز یک کشور دستپاک و غیرمتجاوز و همزمان تا حدودی قدرتمند و تأثیرگذار تلقی میگردد. بااینحال آمریکا در آن دوره نمیخواست یا نمیتوانست نیاز ایران را برآورده کند و سواحل خلیج فارس را از دست بریتانیا نجات دهد. پس تنها به تأسیس کنسولگری در بوشهر اکتفا کرد.
سیاست آمریکا در قبال ایران به همین شکل کجدار و مریز تداوم پیدا کرد ضمن اینکه بر اساس دکترین مونروئه و توافق بین طرفین همانطور که قرار بود انگلیس و دیگر قدرتها در حوزه قاره آمریکا مداخله نکنند، آمریکا نیز نمیبایست منافع آنها را در دیگر مناطق از جمله آسیا با مخاطره همراه سازد. این سیاست کل دوران قاجار را پوشش داد و حتی در سالهای پایانی این سلسله که قرار شد بین ایران و آمریکا توافقی نفتی شکل بگیرد با همین توجیه و البته فشارهای دو قدرت پرنفوذ در ایران بهویژه روسیه، این مذاکرات کنار گذاشته شد.
در سالهای پایانی قاجاریه روسها سالهای اولیه انقلاب کمونیستی را سپری میکردند، عثمانیها از هم فروپاشیده بودند و دیگر کشورهای اروپایی نیز دوران سخت بعد از جنگ را سپری میکردند. در این میان آمریکا که هنوز در دوران گرگ و میش خروج از انزوای خود بود، در حال رایزنی برای ورود اقتصادی ـ سیاسی به ایران بود که با توجه به عملکرد انگلیس و همچنین رویکردهای بینالمللی خود، هنوز آمادگی ورود جدی به این منطقه و ایران را نداشت. این مسئله در بحث نفت در سالهای پایانی دوره قاجاریه بیشتر نمایان است. در همان ایام بریتانیا دست به کار شد و تمام امکاناتش را به کار برد تا ایالات متحده را از ایران دور نگه دارد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8333/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF!/?id=8333
«دیگریِ» آمریکا در ایران بعد از دو جنگ جهانی
بعد از دو جنگ جهانی شرایط فرق کرد و «دیگریِ» آمریکا در ایران رنگ و بوی دیگری گرفت. آمریکا نیز بعد از دو قرن انزوای خودخواسته در بحبوحه جنگ جهانی اولین نشانههای خارج شدن از انزوا را به نمایش گذاشت. از طرفی دیگر جنگهای جهانی بهخصوص جنگ دوم جایگاه ژئوپلتیک ایران را بهشدت نمایان ساخت تا جاییکه در حد «پل پیروزی» جنگ جهانی بالا رفت. همزمان بر اثر جنگهای مداوم، اروپا مرکزیت قدرت بینالمللی را از دست داد و آمریکا در دنیای غرب جانشین آن شد. موقعیت ژئوپلتیک ایران و نیاز قدرتهای تأثیرگذار به این موقعیت نه تنها باعث شد اعلام «بیطرفی» ایران در دو جنگ جهانی نادیده گرفته شود، بلکه بعد از جنگ جهانی دوم نیز که تمرکز قدرت در غرب، از اروپا و انگلیس به آمریکا منتقل شد، باز هم سبب گردید مورد توجه قرار گیرد و در جایگاه مهم بینالمللی دیده شود.
بنابراین از یکسو آمریکا به عنوان رهبر جدید دنیای غرب به دنبال حفظ موقعیت پادشاهی در ایران بود و در سوی دیگر مقامات ایران برای تداوم شرایط سیاسی و خانوادگی خود به این پیوند وابسته شدند تا وابستگی ژئوپلتیک ایران از هر دو طرف تقویت و تثبیت شود. در حوزه منطقهای و بینالمللی نیز عمده میراث جهانی باقیمانده از بریتانیا در گامهای متعدد به آمریکا سپرده شد. از جمله این میراث تعهد به حفظ اسرائیل در غرب آسیا بود؛ به همین دلیل در دوره پهلوی دوم ایران و اسرائیل به عنوان میراثهای بینالمللی حفظ موقعیت منافع غرب به یکدیگر نزدیک شدند؛ با این تفاوت که این تحول در ایران نسبت به اسرائیل با تفاوتهایی همراه بود. چانهزنی بر حفظ پادشاهی پهلوی و سپردن قدرت به محمدرضا، تقابل بین آمریکا و شوروی بر سر غائله آذربایجان، رقابت با انگلیس در زمینه صنعت نفت و نقشی که از سوی دو طرف در دوره نخستوزیری محمد مصدق رخ داد، از جمله آنها بود.
همزمان این تقابلها و رقابتها به میزان وابستگی محمدرضا پهلوی به آمریکا افزود؛ به همان نسبت تمایل شوروی برای نفوذ و حتی تغییر حکومت در ایران به نفع خود، جایگاه ژئوپلتیک ایران را به عنوان همسایه مرزی و حساس شوروی برای آمریکا بسیار افزایش داد و بیش از دوره پدر برای انگلیس شد. البته این مسئله را نباید نادیده گرفت که در زمان اشغال ایران به دست متفقین و تبعید رضاشاه، انگلیس هنوز دست برتر را در قدرت دنیا داشت و مانند بعد از جنگ جهانی دوم با افول قدرت و ضعف اقتصادی مواجه نشده بود؛ بنابراین هنوز در سیاست و حکومت ایران دست داشت. به همین مناسبت در روی کار آمدن محمدرضا و مخالفت با تغییر رژیم نقش مؤثری داشت: «انگلیسیها به همپیمانان خود قبولاندند که در چنین اوضاع و احوالی تغییر رژیم در یک کشور تحت اشغال احتمالا به هرج و مرج بیشتری منجر خواهد گردید». اگرچه انگلیس نیمنگاهی به بازگرداندن قاجار داشت، اما بههرحال تأیید شد که پسر جای پدر را بگیرد و این تغییر «انتخاب آزاد مردم ایران» خوانده شود. بعد از اینکه مشخص شد محمدرضا باید راه پدر را ادامه دهد، در اولین نامهای که شاه جوان پس از پیمان سهجانبه «انگلیس، شوروی و ایران» با تهیه متن و توصیه محمدعلی فروغی به آمریکا با عنوان «از شاه ایران محمدرضا پهلوی به پرزیدنت فرانکلین.د. روزولت» نوشت، تأکید شد که «ما ضمن امضای این پیمان، به حسن نیت جنابعالی و پیوندهای دوستی که دو کشور ایالات متحده آمریکا و ایران را به هم مربوط میسازد متکی» هستیم.
با این اتکا و همچنین تمایل آمریکا برای کسب، حفظ و گسترش قدرت در نظام بینالملل، آمریکا به عنوان «دیگری» در سیاست و حکومت ایران شکل جدیدی به خود گرفت و ایران دوره پهلوی دوم از متحد تا زیرمجموعه قدرت آمریکا پیش رفت؛ سیاستهایی که در کنار دیگر رویکردهای دوره پهلوی دوم، انقلاب اسلامی را رقم زد و آمریکا را از دوست و متحد تمامعیار به دشمن و ضدیت تمامعیار تبدیل کرد و آمریکا از این تاریخ، بهویژه پس از 13 آبان 1358 به یک «دیگریِ» تقابلمحور برای ایران دوره جمهوری اسلامی تبدیل شد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8333/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF!/?id=8333
جریانهای مبارز دوره پهلوی در مخالفت با صهیونیسم
نیروها و گروههای اجتماعی در ایران شامل جریان اسلامی و لیبرال و چپ همگی نسبت به نفوذ اسرائیل و صهیونیسم در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران بهشدت موضعگیری کردند، اما مخالفت با صهیونیسم، رشد و گسترش نفوذ آن در ساختارهای قدرت در ایران با دلایل و ادلههای یکسانی از سوی این نیروها صورت نمیگرفت.
در دوره پهلوی، قدرت رابطه عمیقی با رژیم صهیونیستی برقرار کرد. به طور خاص پس از کودتای 28 مرداد 1332 اسرائیل روند رو به گسترشی را جهت نفوذ در ساختار سیاسی و اقتصادی ایران دنبال کرد. این مهم نیز به کمک آمریکاییها رخ داد. به عبارت دیگر آمریکا و اسرائیل در یک همدلی توانستند زمینههای نفوذ خود در ایران را ایجاد کنند. در این میان آمریکا با فروش تسلیحات و بهکارگیری مستشاران نظامی خود در ساختار نظامی ایران به اهداف خود دست یافت و اسرائیل در زمینههای کشاورزی، امنیتی و در ادامه فرهنگی توانست به اهداف امنیتی، مالی و اقتصادی خود در ایران دست یابد. آموزش نیروهای ساواک به عنوان نیروهای امنیتی حکومت در عصر پهلوی همچنین پروژههای کشاورزی دشت قزوین و تولید آثار سینمایی از جمله مظاهر نفوذ اسرائیل در ایران بودند.
در عصر پهلوی دوم، دربار و مهمتر از آن دولت نیز با بیبرنامهگی و خلأ سیاستگذاری بومی به زمینههای رشد نفوذ اسرائیل و آمریکا در ایران افزوده بود. افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی آمریکا و اسرائیل در ایران روی دیگری هم داشت و آن «بهائیت» بود. بهائیان ایران بهخصوص در نیمه دوم سلطنت پهلوی بهشدت در دربار پهلوی تأثیرگذار بودند. اشخاصی مثل ثابت پاسال، هژبر یزدانی و منصور روحانی به منافع اقتصادی و سیاسی عظیمی در ایران دست یافتند. بهائیان بین خود و جریان صهیونیسم و نیروهای آمریکایی منافع مشترکی طراحی کرده و در عمل مثلث اسرائیل، آمریکا و بهائیت در یک همدلی و همراهی توانسته بودند بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ ایران در عصر پهلوی دوم تأثیر چشمگیری بگذارند.
در این شرایط همدلی و همسویی آمریکا، اسرائیل و بهائیت در ایران توجه نیروهای اجتماعی و مقاومت علیه پهلوی را برانگیخت. در نخستین سالهای گسترش این نفوذ، علما به عنوان رهبران جریان اسلامی در ایران نسبت به وضعیت پیشآمده اعتراض کردند. اساسا یکی از مطالبات روحانیت از قدرت در عصر پهلوی جلوگیری از گسترش نفوذ صهیونیسم و بهائیت بود؛ بهخصوص مبارزه با بهائیت یک رسالت همگانی در محافل دینی بود. آنها پیوندی ناگسستنی بین بهائیت و صهیونیسم میدیدند. آنان همچنین نفوذ ضلع دیگر مثلث مورد نظر، یعنی آمریکا را نیز به واسطه بهائیت و اسرائیل میدیدند. در ادامه اما شدت و دامنه نفوذ مثلث مورد اشاره چنان افزایش یافت که دیگر گروههای اجتماعی علیه قدرت در عصر پهلوی (چپ و لیبرال) نیز رویکردهای خود علیه صهیونیسم را علنی کردند.
توان غالب روشنفکران بر تخطئه صهیونیسم استوار بود و توجه چندانی به بهائیت و زمینهای که برای صهیونیسم ایجاد کرده بود نداشتند. به عبارت دیگر آنها بر خلاف جریان اسلامی، صهیونیسم و بهائیت را در یک قاموس فهم نمیکردند، ولی بهشدت رویکرد ضد صهیونیستی خود را حفظ کردند. در این میان اسرائیل برای جلب نظر برخی از این روشنفکران آنان را به اسرائیل دعوت کرد و با نشان دادن جنبههای مختلفی از رشد اقتصادی سعی در جلب نظر آنها داشت. خلیل ملکی، داریوش آشوری و جلال آل احمد ( که با نوشتن رساله «سفر به ولایت عزرائیل» درباره اسرائیل دست به افشاگری زد) از جمله این افراد بودند. با وجود این سفرها، موضع علیه صهیونیسم همواره یکی از گرایشهای روشنفکری در ایران بود. در صدر جریان روشنفکر لیبرال مصدق قرار داشت که چه در دوره نخستوزیری و چه قبل و پس از آن همواره یکی از سیاستهای خود را علیه اسرائیل و در تقابل با آن و در حمایت از فلسطین قرار داده بود. جریانهای چپ نیز به واسطه رویکردهای ضد امپریالیستی و هم به خاطر ارتباط گستردهای که با گروههای چپ فلسطینی داشتند، رویکردی ضد اسرائیلی و ضد صهیونیستی اخذ کردند.
میتوان چنین جمعبندی کرد که رویکرد حمایت از فلسطین و اعلام موضع در تقابل با اسرائیل و نفوذ آن در ایران در همه نیروهای اجتماعی وجود داشت. البته در این میان جریان روحانیت و مقاومت دینی از شدت عمل بیشتر و رویکردهای انتقادی عمیقتری برخوردار بودند، اما ایشان از دغدغهای مشترک بین خود و دیگر جریانهای اجتماعی میگفتند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8332/%D8%A7%D8%AF%D9%84%D9%87-%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85--/?id=8332