eitaa logo
ImArticles
176 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ام.آی.سیکس از به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی تا کودتا سازمان جاسوسی انگلیس یکی از عوامل اساسی در به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی پس از پدرش بود. به گفته حسین فردوست، سفارت انگلستان در تهران و به‌ویژه آلن چارلز ترات، رئیس وقت ام.آی.سیکس (MI6)، در فرایند به قدرت رساندن محمدرضاشاه پس از رضاشاه نقش مهمی بر عهده داشتند. این سازمان، در فرایند حکومتداری پس از این نیز صاحب نفوذ و قدرت بود. چه کشورش یکی از قدرت‌های پرنفوذ در ایران به شمار می‌رفت. همین نفوذ و اعتبار را می‌توان در جابه‌جایی قدرت از پدر به پسر آن هم در آن شرایط هرج‌ومرج‌گونه ایران درک کرد.   اشغال ایران توسط قوای متفقین موجبی برای گسترش نفوذ آمریکا در ایران بود. همین نیز رقابت میان انگلیس و آمریکا را بر سر ایران و نحوه تقسیم قدرت شکل داد. به هر حال انگلیسی‌ها در مدتی نزدیک به یک قرن و نیم ایران را منطقه نفوذ و بهره‌برداری اختصاصی خود می‌دانستند.   حتی در دوران جنگ جهانی دوم، تقریبا اغلب نخست‌وزیران ایران پیش از احمد قوام که در بهمن 1324 به قدرت رسید، انگلوفیل بودند و انگلیسی‌ها سیاست کابینه‌های سهیلی، ساعد، حکیمی و صدر را تعیین می‌کردند. به نظر می‌رسد به نسبت این نفوذ و رقابت با آمریکا بر نقش سازمان جاسوسی انگلیس در ایران افزوده شده باشد. گویی حفظ قدرت انگلیس بدون در نظر داشتن نقش سازمان جاسوسی انگلیسی ناقص است. چون آنها با حضور آمریکا باید برای حفظ قدرت سنتی خود تلاش می‌کردند و هم از نفوذ بی‌حد و حصر آمریکا جلوگیری می‌کردند.   چنان‌که فردوست می‌گوید، عوامل سازمان جاسوسی بریتانیا در بیشتر ناآرامی‌هایی که در دهه 1320ش در شهرها و نقاط متعدد ایران شکل گرفت، نقش مستقیم داشت. حتی به گفته او، مناطق نفت‌خیز جنوب یکی از مکان‌های نفوذ این سازمان بود. به هر حال نفت از اصلی‌ترین منافع انگلیس در ایران بود. به همین دلیل سعی داشت تا از طریق سازمان جاسوسی در میان شخصیت‌های مختلف سیاسی از جمله نمایندگان مجلس در سرتاسر ایران نفوذ داشته باشد. به‌ویژه با توجه به تهدید جدید و جدی منافعش در ایران با حضور کشور سومی چون آمریکا به فعالیت‌های پنهان این سازمان بیشتر نیاز بود.   هنگامی هم که اختلافات انگلیس با ایران بر سر مسئله نفت اوج گرفت و در جریان مذاکره مستقیم که ریچارد استکوس، مهردار سلطنتی، به ایران فرستاده شد یک سرهنگ ام.آی.سیکس (MI6) به عنوان مترجم فارسی با او آمد. در نخستین دیدار مصدق با استوکس همین مترجم برخلاف دستور مصدق در حال یادداشت‌برداری بود که موجب ناراحتی نخست‌وزیر ایران شد.   اما این تنها نمود نفوذ این سازمان نبود. با پیش رفتن تحولات و در جریان ملی شدن صنعت نفت انگلیس منافع خود را ازدست‌رفته دید به خصوص با تصویب قانون نُه ماده‎ای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور  و به قدرت رسیدن مصدق امید نه تنها انگلیس بلکه آمریکا نیز به نومیدی بدل شد. همین موجب شد تا نقش پنهان سازمان جاسوسی انگلیس آشکار شود و پس از ملی شدن صنعت نفت این سازمان به بازیگر اصلی میدان سیاست، تبدیل شود و فعالیت خود را ییشتر کند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8526/%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%85/?id=8526
ام.آی.سیکس پس از کودتا پس از پایان کودتا محمدرضا پهلوی با کمک این سازمان، جایگاه خود را بازیافت. به گفته فردوست، ام.آی.سیکس (MI6) بر حضور دوباره محمدرضاشاه بر تخت سلطنت اصرار داشت و اگر حمایت آنها نبود، شاید این شاه پهلوی موقعیت خود را در ایران از دست می‌داد.   در دوران جدید یعنی از دهه 1330 به‌تدریج قدرت آمریکا در ایران رو به فزونی گذاشت و بر انگلستان برتری یافت. انگلستان که در جنگ جهانی دوم متحمل خسارات چندی شده بود ترجیح داد حوزه نفوذ خود را با قدرت جدید شریک باشد هر چند به دلیل افزایش قدرت آمریکا این بار انگلستان در حاشیه قرار داشت. اما این به معنای پایان حضور سازمان جاسوسی انگلستان در ایران نبود و تا پایان عصر پهلوی آنان در ایران حضور داشتند. هر چند حضور و نفوذ این سازمان به تبع کاهش نقش انگلستان در مقابل آمریکا ضعیف شد و سیا و موساد نقش مهم‌تری در این باره یافتند.   در این زمینه منوچهر هاشمی، مدیر کل اداره هشتم ساواک، می‌گوید سازمان جاسوسی انگلیس تجربیات و امکاناتش را در امور ضد جاسوسی به‌ویژه درباره تعقیب یا مراقبت از مأموران کا.گ.ب در اختیار ما قرار می‌داد و حتی برخی از مأموران ساواک را نیز در اختیار می‌گرفت؛ به گونه‌ای که شبکه اطلاعاتی ـ امنیتی مستقل با عنوان ماهوتیان در شمال کشور شکل داد که در مقابل نفوذ شوروی فعال بود. این سازمان در زمان ریاست تیمور بختیار بر ساواک تأسیس شد.   همچنین این سازمان به ایجاد سازمان اطلاعاتی بی‌سیم پرداخت که رابط این سازمان با ارتش بود و در اواسط دهه 1340 از ارتش جدا شد و تحت نظارت دفتر ویژه اطلاعات قرار گرفت. دفتر ویژه اطلاعات نیز توسط سازمان جاسوسی انگلیس تشکیل شد. فردوست خود به نقش مستقیم و برجسته این سازمان در تأسیس دفتر ویژه اطلاعات که در سال 1336 و زیر نظر او تشکیل شده اشاره می‌کند. به گفته فردوست، سازمان جاسوسی انگلیس در دوران ریاست او بر دفتر ویژه اطلاعات نظارت داشت و مطالبات خود را پی‌گیری می‌کرد و توسط فردوست به گوش شاه می‌رساند. همچنین این سازمان در اواخر دهه 1330 با افشای کودتای سرلشکر ولی‌الله قرنی از طریق شاپور ریپورتر، عامل خود، سلطنت شاه را نجات داد.   علاوه بر این، فردوست به رابطه میان مأموران ام.آی.سیکس با شاه و برخی شخصیت‌های سیاسی کشور اشاره دارد. حتی به گفته او آنها با یکدیگر درباره برخی موضوعات مورد علاقه خود صحبت و تبادل رأی می‌کردند. در این باره باید به نفوذ و جایگاه شاپور ریپورتر نزد محمدرضا پهلوی اشاره کرد. او که به شهادت فردوست یکی از مهم‌ترین عوامل سازمان جاسوسی انگلیسی بود، رابطه بسیار نزدیکی با شاه داشت و همیشه او را همراهی می‌کرد. همچنین دیگر مسئولان این سازمان نیز دیدارهایی منظم با او داشتند. این به غیر از نفوذ سازمان اطلاعاتی انگلیس و آمریکا بر شاه و در میان عوامل دربار بود. این نفوذ تا بدانجا بود که رؤسای ساواک و حتی دفتر ویژه اطلاعات به فرمان شاه باید هر چیزی که آنها می‌خواستند در اختیارشان می‌گذاردند.   هرچند ماهیت جاسوسی و مرموز دستگاه جاسوسی انگلیس (MI6) موجب شده تا شواهد برای اثبات روابط و نفوذ این سازمان در ایران عصر پهلوی سخت باشد. مگر در جریان کودتای 28 مرداد 1332 که اغلب پژوهشگران بدان اشاره داشتند و شواهدی بر نقش و نفوذ این سازمان جاسوسی یافتند. همچنین رجوع به برخی کتاب‌ها همچون خاطرات حسین فردوست که خود از نزدیکان محمدرضا پهلوی بوده در این باره رهگشاست. در مجموع سازمان جاسوسی انگلیس در به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی، تثبیت و تداوم سلطنت او از طریق ایجاد سازمان‌های اطلاعاتی و عوامل نفوذی در میان شخصیت‌های سیاسی و نزدیکان شاه همچون شاپور ریپورتر نقش و نفوذ بسیاری داشت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8526/%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%85/?id=8526
نگاهی به عملیات نظامی ظفار؛ ترجیح بازنمایی بر واقعیت عمان اوایل دهه 1350 گرفتار نزاعی جدی با شورشیان قبیله استان ظفار بود. شورشیان ظفار (معروف به جبهه رهایی‌بخش ظفار) جدایی‌طلبانی با تمایلاتی کمونیستی بودند. محمدرضا پهلوی در سال 1351 درخواست کمک از جانب سلطان قابوس را پذیرفت و نیروهای نظامی را جهت رهایی سلطان عمان از چنگالِ شورشیان به عمان اعزام داشت. شاه خود می‌گوید: «در عمان قوای ما با نهایت قدرت مداخله کردند تا دوستم، سلطان عمان، بتواند بر اوضاع مسلط گردد». اگرچه این عملیات موفقیت‌آمیز بود، هیچ‌گاه شمار قربانیان نظامیِ ایران اعلام نشد و آمارها متفاوت است. فضای ملتهب منطقه خاورمیانه پس از خروج انگلیس از منطقه، نگرانی‌های آمریکا و انگلیس و در نهایت علاقه شاه به حفظ ژاندارمیِ منطقه او را به سمتِ این بازنمایی سوق داد که ایران با کمترین تلفات شورش ظفار را از بین برده است. به این جهت شاه در روز 30 دی ۱۳۵۴ در پاسخ به سؤال یک خبرنگار اعلام کرد که فقط پنجاه ایرانی در عملیات ظفار کشته شده‌اند. نیروهای چریکی جبهه آزادی‌بخش در یک درگیری بزرگ در آذر 1353 تلفات سنگینی به واحدها ایرانی وارد کردند. شاه که وسعت و دامنه این جنگ را پیش‌بینی نکرده بود مجبور شد در دی‌ماه همان سال ده‌هزار سرباز دیگر به عمان بفرستد و به یازده‌هزارنفری که قبلا مشغول نبرد بودند افزود شد. در واقع ارتش شاه با وجود برخورداری از مدرن‌ترین تسلیحات نظامی، به‌جز یک‌رشته درگیری‌های محدود مرزی در غرب با دولت عراق، تجربه نبرد در یک جنگ وسیع واقعی را نداشت. نبرد ظفار میدان مناسبی برای کسب تجارب نظامی، اجرای عملی آموزش‌های نظری و اطلاع از قابلیت و توانایی تجهیزات پیشرفته ارتش ایران بود. این اولین نبرد خارجی ارتش مدرن ایران بود که ترکیبی از نیروهای مختلف در آن شرکت داشتند.   بنابراین برای شاه و ارتش مدرنِ آن، ظفار هم آزمون بود و هم تلاشی برای بقا؛ به این دلیل که اولین تجربه خارجی آنها بود و حتی می‌توان گفت که حفظ چهره ایران به‌عنوان ژاندارم منطقه به موفقیت در این آزمون بستگی داشت. چه‌بسا اگر آمار واقعی تلفات نظامیان ایران در ظفار اعلام می‌شد، جامعه ایران نسبت به ژاندارمی منطقه و فعالیت‌های شاه واکنش منفی نشان می‌داد. آنچه گفته شد مهم‌ترین علل پنهان ماندنِ تعداد کشته‌شدگان نظامی ایران در عملیات ظفار است. عدم شفافیت آمار، حقیقت و قضاوت در خصوص کشته‌شدگان را فَرار می‌سازد. اگر شاه قبلا از کشته شدنِ پنجاه نظامی ایران سخن می‌گفت، اما در مراسم آیین جاوید 21 اسفند سال 1354 ازهاری در مورد تلفات این سال گفت: «در سال جاری هشت افسر، 54 درجه‌دار و سرباز کشته و هفده افسر، 127 درجه‌دار و سرباز و چهار افزارمند جان باخته‌اند». با توجه به اینکه ایران در خلال سال‌های 1352 تا 1354 در نبرد مهم دیگری جز جنگ ظفار شرکت نکرده بود، بیشتر تلفات اعلام‌شده در مراسم آیین جاوید، می‌بایست حاصل این لشکرکشی باشد و این آمار به‌وضوح با تلفات اعلام‌شده از سوی شاه در تضاد است. حتی یکی از نخستین مبارزان ایرانی ظفار به‌عنوان شاهد عینی تنها تلفاتِ عملیات آزادسازی جاده سرخ در سال 1352 را بیش از سیصد کشته و زخمی می‌داند.   آرامستان خواجه ربیع مشهد نیز برخی از کشته‌شدگان را در خود جای داده است. تعدادی از کشته‌شدگان در عملیات ظفار از لشکر 77 بودند و مرکز این لشکر مشهد بود و بیست تن از آنها در باغ دوم آرامستان خواجه ربیع دفن شده‌اند، اما بیشتر افرادی که به خاک سپرده شده‌اند اهل مشهد نیستند. میان این کشته‌شدگان افرادی از سمنان، تبریز، همدان، قوچان و فاروج هستند. گاهی نیز زائرانی از تبریز به مشهد و بر سر قبر سربازانی می‌آیند که اصالتی تبریزی دارند و در این گوشه دفن شده‌اند. دفن اجساد آنان در دوره شاه مخفیانه انجام شد و آنان را شبانه تعدادی از ارتشی‌های شاه در جایی دورافتاده دفن کردند. حتی خانواده برخی کشته‌شدگان همه‌چیز را برای دفن کشته‌شدگان در محل زندگی خود آماده کرده بودند، اما مأموران ارتش از این امر جلوگیری کردند. عمده دلیلِ عدم شفافیت تلفات نظامی ایران در عملیات ظفار مأموریتِ ایران به‌عنوان ژاندارم منطقه و تلاش‌های شاه برای باقی ماندن در این نقش بود. بیانات شاه نیز با تأکید بر پنجاه کشته با گفته‌های ازهاری و برخی شاهدان عینی با تأکید بر حداقل سیصد نفر کشته تطابق ندارد. در مجموع تکیه شاه بر بازنمایی عملیات ظفار و نه بیانِ حقیقت آن منجر به فَرار شدنِ حقیقتِ ظفار شده است. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8434/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA/?id=8434
برنامه‌ریزی اقتصادی در ایرانِ دوره رضاشاه ابتهاج عنوان می‌کند که به طور کلی و اساسا چون پهلوی اول به استخدام نیروی متخصص، شخص کاردان و فرد خبره در حوزه‌های اقتصادی و عمرانی اعتقاد نداشت، اغلب کارهای بزرگی که در زمان او انجام می‌شد دارای عیوب فاحش و بزرگی هم بود که در بعضی از موارد طرح را حتّی غیرکاربردی و غیرقابل استفاده می‌نمود، که نمونه‌ای از آن سد کرخه در خوزستان بود؛ چنان‌که بعد از اتمام این سد، هنگامی‌که می‌خواستند مخزن سد را پُر نمایند، معلوم گردید باید از همان آبی استفاده نمایند که طی سال‌های متمادی به مصرف مشروب کردن مزارع اطراف سد می‌رسد و اگر بخواهند آن را به مصرف این سد برسانند، روستاهایی که طی سده‌ها قبل از آن، از این آب مشروب می‌شدند، خشک و لم‌یزرع خواهند شد.   مورد دیگر در همین راستا، آن طور که ابتهاج بیان می‌کند، کارخانه چغندر قند در یکی از شهرهای مازندران (شاهی سابق، قائمشهر فعلی) بود که بعد از تأسیس و احداث مشخص شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و بعد از انجام هزینه هنگفت، کارخانه را به یکی از شهرهای مرکزی ایران (اراک) منتقل نمودند. شاید یکی دیگر از نمونه‌های برجسته عدم برنامه‌ریزی دقیق و آینده‌نگری برای انجام طرح‌های عمرانی و زیربنایی به احداث راه آهن سراسری در زمان پهلوی اول بر می‌گردد؛ به طوری که بر اساس اظهاری مطابق این پروژه عظیم:   «در ساختمان راه آهن سرتاسری ایران، که بدون شک از کارهای برجسته رضاشاه بود، نیز مسئله تأمین هزینه اجرای آن، که تأثیر عمیقی در وضع مالی و اقتصادی ایران داشت، مورد توجه قرار نگرفت. هزینه اجرای طرحی مانند راه آهن که برای استفاده نسل‌های آینده احداث می‌شود نمی‌بایستی بر یک نسل تحمیل شود. این اصل مهم در مورد ساختمان راه آهن ایران رعایت نشد و نتیجه این بود که کلیه هزینه آن به صورت عوارض قند و شکر به یک نسل، آن هم به بزرگ‌ترین مصرف‌کنندگان قندوشکر که ضمنا فقیرترین طبقه جامعه بودند، یعنی کشاورزان و طبقات کارگر، تحمیل شد و در نتیجه اثرات تورم برای اولین‌بار در زندگی مردم آشکار گردید و هزینه زندگی به طور نامعقولی ترقی کرد. طرز صحیح اجرای برنامه بلندمدتی مانند راه آهن این است که نسل حاضر و نسل‌هایی که در آینده از مزایای اجرای چنین طرحی استفاده می‌کنند در تأمین مخارج آن نیز سهیم باشند و این عمل فقط به این صورت قابل اجراست که هزینه طرح از راه تأمین وام از داخل و یا خارج کشور فراهم گردد». منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8430/%D9%85%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B9-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%86%D9%88%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C/?id=8430
ساواک از نظر سازمان عفو بین الملل سازمان عفو بین‌الملل در گزارش دیگری که در تاریخ 25 نوامبر 1976 (4 آذر 1355) منتشر کرد آورد: بین 25 تا 100 هزار نفر به خاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی هستند و توسط پلیس مخفی ایران در بازجویی‌ها مداوم شکنجه می‌شوند. در این گزارش بر نقش ساواک در ایجاد فضای رعب و وحشت حاکم بر ایران تأکید شده است. همچنین به بی‌رحمی شدید، سیستم خبرچینی، نفوذ و فعالیت ساواک در خارج از مرزهای کشور اشاره شده است. علاوه بر این، ساواک به محاکمه پیش از وارد کردن اتهام و زندانی کردن مظنونین سیاسی در زندان‌های انفرادی، کشتن آنان با شکنجه‌های مداوم و اعدام‌های سریع متهم شد. افزون بر اینها به انواع تکنیک‌های شکنجه ساواک از جمله شلاق زدن، شوک الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان و تجاوز و شکنجه جنسی اشاره شد.  بر این اساس نیز ساواک به نقض حقوق بشر محکوم گردید. در این گزارش همچنین آمده است که از آغاز سال 1972 (11 دی‌ماه 1350) تا زمان این گزارش 25 نوامبر 1976 (4 آذر 1355)، دادگاه‌های نظامی ایران سیصد زندانی سیاسی را به مرگ محکوم کرده‌اند و در شش ماه اول سال 1976 (اواخر سال 1354 و اوایل سال 1355)، دولت ایران خبر اعدام 22 زندانی سیاسی را اعلام کرده است. همچنین روزنامه «واشنگتن‌پست» در 26 ماه نوامبر 1976 (5 آذر 1355) در گزارشی ضمن اشاره به گزارش سازمان عفو بین‌الملل آورده است که در ماه مه، کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان مرکب از حدود 45000 قاضی حقوقدان و استادان حقوق که مرکز آن در ژنو است، طی انتشار گزارشی ساواک را به استفاده از وسایل فیزیکی و روانی در شکنجه سیستماتیک زندانیان سیاسی متهم کرده است. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8414/%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8414
نوشداروی فضای باز سیاسی رژیم پهلوی در دهه 1350ش با تکیه بر درآمد سرشار فروش نفت، در مرحله‌ای از ثبات و اقتدار نسبی قرار داشت و بنیادهای خود را بر مبنای سیاست‌های سرکوب مخالفان تقویت کرده بود. اما با هوشمندی مخالفان رژیم پهلوی در ارتباط‌گیری با سازمان‌های بین‌المللی و به‌ویژه سازمان عفو بین‌الملل در این دهه با گزارش‌ها و محکومیت‌هایی به خاطر نقض حقوق بشر مواجه شد.  با اقدامات بین‌المللی مخالفان رژیم پهلوی دیگر بهانه‌ای برای توجه نکردن نهادهای بین‌المللی به وضعیت حقوق بشر در ایران وجود نداشت. چنان‌که در دهه 1970م (1350ش) طی موارد متعددی ایران را به نقض حقوق بشر متهم کردند؛ برای مثال در سال 1972م (1351ش) هیئتی از سازمان ملل متحد ایران را به نقض حقوق بشر محکوم کرد؛ همچنین در سال 1975م (1354ش) نیز سازمان عفو بین الملل، ایران را به داشتن بدترین آمار نقض حقوق بشر متهم کرد.   علاوه بر این، دبیر‌کل سازمان عفو بین‌الملل ــ آرتین انالز‌ ــ در‌ سال  1974، رژیم ایران را به دلیل نقض مستمر و همه‌‌جانبه حقوق‌بشر متهم و به‌‌صراحت اعلام کرد بدترین و سنگین‌ترین پرونده نقض حقوق بشر در میان همه کشورهای جهان به ایران تعلق دارد؛ همچنین در سال 1975، سازمان عفو بین‌الملل بار دیگر در لندن ایران را از شدیدترین نقض‌کنندگان حقوق بشر در جهان خواند. دیگر نهاد بین‌المللی با نام کمیسیون بین‌المللی حقوقدانان در ژنو، که از سازمان عفو بین‌الملل محافظه‌کارتر بود، رژیم شاه را به استفاده مداوم از شکنجه و تجاوز به اساسی‌ترین حقوق مدنی اتباع خود متهم کرد. علاوه بر آنها، انجمن بین‌المللی حقوق‌بشر، وابسته به سازمان ملل‌ متحد در نامه‌ای سرگشاده به شاه، رژیم پهلوی را به نقض شدید حقوق ‌بشر متهم کرد و از او خواست که به وضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران سر‌و‌سامان دهد. اتحادیه بین‌المللی حقوق بشر نیز در اوت 1977 (مرداد 1356) طی تلگرافی به شاه نگرانی خود را نسبت به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران اعلام کرد. این اتحادیه بار دیگر در نامه‌ای در می 1978 (خرداد 1357) به شاه و وزیر امور خارجه آمریکا درباره وضعیت حقوق بشر در ایران هشدار داد و از حمایت‌های آمریکا از شاه انتقاد کرد. میز ایران در وزارت امور خارجه این کشور نیز پاسخی به این نامه داد. در این جوابیه آمده است: رئیس‌جمهور کارتر و وزارت امور خارجه آمریکا بیشترین اولویت خود را در سیاست خارجی به وضعیت حقوق بشر می‌دهند و همچنین علاقه‌مند به وضعیت حقوق بشر در ایران و تمام دنیا هستند. علاوه بر این آنها از سیاست‌های شاه در این زمینه دفاع کردند که در چندماهه اخیر تغییرات امیدوارکننده‌ای صورت گرفته است. حتی سفیر آمریکا سولیوان نیز تغییرات در قوانین کیفری ارتش و محاکمات نظامی را نمود تغیر مثبت دانست و از شاه حمایت کرد. اما اتحادیه بین‌المللی حقوق بشر در ادامه مکاتبات خود تخلفاتی از جمله محکومیت‌های آیت‌الله طالقانی، منتظری و هاشمی رفسنجانی را نام برد و خواستار پاسخگویی به وکلای آیت‌الله طالقانی شد.   همچنین گاهی نیز این نهادها به حمایت از جمعیت‌ها و تشکل‌های مخالفان ایرانی می‌پرداختند که گاه در پی ارتباط این تشکل‌ها با این نهادها و مکاتبات مستمر و پیگیری‌های مداوم آنان میسر می‌شد؛ برای نمونه اتحادیه بین‌المللی حقوق بشر در نیمه اول سال 1978م (اواخر سال 1356 ـ اوایل سال 1357) بیانیه‌ای درباره فشار رژیم ایران بر جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر و بمب‌گذاری در منازل رهبران آن منتشر کرد؛ همچنین در 3 آگوست 1978 (12 مردادماه 1357) در نامه‌ای به جمشید آموزگار، نخست‌وزیر ایران، نسبت به دستگیری هاشم صباغیان، از اعضای مؤسس جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر، ابراز نگرانی کرد. در مجموع استبدادی بودن حکومت شاه و جنایات او علیه بشریت طبق شواهد مختلف و آن هم با ارتباط‌گیری هوشمندانه و مستمر مخالفان رژیم پهلوی به گوش سازمان‌های بین‌المللی رسید و گزارش‌های متعددی دراین‌باره منتشر گردید. بااین‌حال آمریکا به حمایت از شاه ادامه داد و اقدامات حداقلی او را به عنوان‌های گام‌هایی امیدارکننده نامید تا شاید درِ توجیه برای حمایت از یک رژیم استبدادی باز باشد. این در صورتی است که کارتر سیاست خود را حمایت از حقوق بشر می‌دانست. در نهایت زمانی فشارها بر شاه افزایش یافت و او وادار به عقب‌نشینی شد که کاهش درآمدهای نفتی و مشکلات اقتصادی موجب ضعف حکومت پهلوی شده بود و او هر چه بیشتر به کمک‌های خارجی وابسته می‌شد. بنابراین در راستای تقویت رابطه خود با آمریکا و جلب حمایت او عقب‌نشینی‌هایی صورت داد که دیگر نوشدارو بعد از مرگ سهراب بود. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8414/%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8414
شکل‌گیری سازمان‌های امنیتی سازمان اطلاعاتی و امنیتی سیا (C.I.A) در پایه‌گذاری سازمان امنیت و اطلاعات کشور موسوم به ساواک نقشی مهم و کلیدی داشت. علاوه بر سازمان سیا حتی اف.بی.ای. نیز در زمینه تأسیس ساواک حضور داشت تا سازمانی در جهت فعالیت‌های جاسوسی چه در داخل کشور و چه در خارج از مرزها شکل بگیرد. آموزش نیروهای جاسوسی ایران در آمریکا از 1333 به بعد به طور جدی دنبال و هدف از آن نیز کمک به پیشبرد امنیت در ایران عنوان شد. ارتباط سیا با جامعه آکادمیک در سال1967م نشان داد که نیروهای این سازمان در قالب ارتباطات علمی و تحقیقاتی با دانشگاه‌های ایران نیز در تماس بودند تا جاسوسان مورد نیاز خود را در این بخش استخدام کنند؛ چرا که دانشگاه‌ها قلمروی حاصلخیزی برای استخدام عناصر جاسوسی بود.   آمار دقیقی از تعداد جاسوسان سیا در ایران وجود ندارد، اما طبق برآورد روزنامه «لوموند»، پنج‌هزار جاسوس سیا در ایران فعال بودند و با گسترش فعالیت‌های آن از 1352 به بعد، تهران ستاد اصلی سیا در خاورمیانه شد. تدریس روش‌های ویژه به ارتش ایران موجب شد تا ارتش در اختیار هزاران جاسوس آمریکایی که در پوشش مشاوران نظامی در کشور فعالیت می‌کردند درآید. در همین حال به منظور کنترل صحیح بر ایران نیاز به شکل‌گیری سیستم حفاظتی مدرنی بود تا با ایجاد آن به خواسته‌های آمریکا ترتیب اثر داده شود. تأسیس چنین سیستم حفاظتی با موافقت شاه روبه‌رو شد و در سال 1353 با تجهیز نیروهای نظامی و سرویس اطلاعاتی کشور به شبکه‌ای از تأسیسات کنترل الکترونیکی موافقت گردید. سیستم کنترل الکترونیکی پیچیده‌ای که با نام ایبکس (IBEX) شناخته می‌شد شامل تجهیزاتی جهت محافظت حریم زمینی و فضایی بود، اما در مرحله اول از آن برای کسب اطلاعات از شوروی استفاده ‌شد.   پایگاه‌های جاسوسی سیا در ایران مجهز به پیشرفته‌ترین تجهیزات و دستگاه‌های اطلاعاتی و جاسوسی در زمان خود بود. استقرار دو پایگاه نیرومند جاسوسی و خبرگیری در شمال ایران موجب شد تا تمام فعالیت‌های نظامی روسیه تحت نظر قرار گیرد. دستگاه‌های الکترونیکی بسیار دقیق و حساس ایستگاه‌های نامبرده تمام پیام‌ها و مخابرات الکترونیکی روس‌ها را در تمام منطقه تا خلیج فارس ضبط می‌کرد. همکاریی‌‌های امنیتی دو کشور بعد از مدتی از مرزهای ایران فراتر رفت؛ به گونه‌ای که ساواک برای جاسوسی از شوروی در خارج از مرزها با سیا نیز همکاری می‌کرد. سولیوان در خاطرات خود به این نکته اشاره می‌کند که گاهی اطلاعات ساواک به مراتب دقیق‌تر و صحیح‌تر از اطلاعات سیا بود و این اطلاعات به صورت کامل در اختیار سیا قرار می‌گرفت، اما نفوذ امنیتی آمریکایی‌ها در ایران تنها به حوزه امنیت داخلی محدود نمی‌شد و ترتیبات امنیت منطقه‌ای را نیز در بر می‌گرفت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8383/%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D9%86%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%85/?id=8383
ناصرالدین شاه، انقلاب مشروطه و بحث نیروی سوم در ایران یکی از موضوعاتی که همواره از دیرباز پیرامون قدرت‌های بزرگ در جریان بوده است رقابت‌هایی است که این کشورها در موضوعات مختلف با یکدیگر داشته‌اند. به تعبیر مرشایمر آنارشیک بودن نظام بین‌الملل و نگرانی و بیم کشورها از یکدیگر سبب شده است قدرت‌های جهانی همواره تا رسیدن به هژمونی و سلطه جهانی با یکدیگر رقابت کنند. در واقع فقدان قدرت فائقه در نظام بین‌الملل همواره قدرت‌های بزرگ را بر آن داشته است تا از توسعه گستره نفوذ خود در سراسر جهان دریغ نورزند و به دنبال به حداکثر رساندن آن باشند.   همین امر زمینه رقابت این کشورها در کشورهای جهان سوم را موجب شده است؛ رقابت‌هایی که باعث شده شاهد بروز درگیری و تعارض منافع این قدرت‌ها در کشورهای در حال توسعه باشیم. یکی از کشورهای در حال توسعه که تاریخش آکنده از مسائلی این چنین بوده، ایران است. در واقع ایران در چند سده گذشته یا بهتر بگوییم در دوران تاریخ معاصر همواره صحنه رویارویی قدرت‌های بزرگ بوده است. این رویارویی از باب تضاد و تعارض منافع بوده و بعضا خسارات جبران‌ناپذیری نیز به کشورمان وارد کرده است. بااین‌حال سیاستمداران ایرانی نیز بیکار ننشسته و تلاش کرده‌اند از وجود فضای رقابت میان ابرقدرت‌ها استفاده و پای برخی قدرت‌های جهانی را به ایران باز کنند تا شاید با این کار بتوانند موازنه‌ای میان این نیروها ایجاد کنند و از به مخاطره افتادن منافع ملی کشورمان جلوگیری نمایند.    بحث ورود نیروی سوم به ایران از دوران ناصرالدین‌شاه به صورت جدی‌تر مطرح شد. او که از نفوذ انگلستان و روسیه در ایران به ستوه آمده بود در سفر دوم خود به فرنگ با پادشاه آلمان و بیسمارک، صدراعظم آن کشور، دیدار کرد. بدین ترتیب زمینه ایجاد روابط سیاسی میان دو کشور فراهم گردید. سفارتخانه آلمان در ایران تأسیس شد و ایران سفارش خرید چند کشتی را به آلمانی‌ها داد. بااین‌حال، به دلیل واکنش تند لندن و مسکو این تلاش‌ها عقیم ماند. تلاش بعدی برای ورود نیروی سوم به ایران هم‌زمان با انقلاب مشروطه انجام شد. این مقطع هم‌زمان بود با روند قدرت‌گیری آلمان و توسعه نفوذش در خاورمیانه؛ جایی که این کشور به دنبال افزایش منافع سیاسی و اقتصادی‌اش بود. هم‌زمان و به‌تدریج آمریکا نیز در پی کنار گذاردن سیاست انزواگرایی بود و این خود بستر را برای ورود نیروی سوم در ایران فراهم می‌کرد. به هر روی، دولت برآمده از انقلاب مشروطه با توجه به وضعیت نابسمان اقتصادی و سیاسی کشور، تصمیم به استخدام عده‌ای مستشار از کشورهای بی‌طرف خارجی گرفت. به دنبال این تصمیم بود که مورگان شوستر و چهار مستشار آمریکایی برای وزارت دارایی و خزانه‌داری، آدلف پرنی فرانسوی برای دادگستری، کلنل یارلمارسن و تعدادی افسران سوئدی برای اصلاح ژاندارمری استخدام شدند. بااین‌حال، این بار نیز با فشار و اولتیماتوم روس‌ها، اصلاحات دولت مشروطه‌خواه طرفی نبست و در نهایت شوستر مجبور به ترک ایران شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8366/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/?id=8366
حوادث پشت صحنه ماجرای سقاخانه رابرت ایمبری، کنسول سفارت آمریکا، برای تماشای معجزه‌ای که می‌گفتند در یک سقاخانه رخ داده به محل یادشده رفت، اما این رفتن بدون بازگشت بود و به قتل او منجر شد. با وقوع کودتای 3 اسفند 1299 رضاشاه، حکومت سیدضیاء چهار ماه بیشتر دوام نیاورد و بدین‌ترتیب قوام‌السلطنه مأمور تشکیل کابینه گردید. در طول همین مدت رضاخان تلاش کرد تلاش کرد ارتشی منظم بنیان‌گذاری کند و آثار ملوک‌الطوایفی را از میان بردارد. قوام نیز که دولت را تشکیل داده بود تلاش کرد به وضع اقتصادی سر و سامان دهد و منبع درآمدی برای خزانه خالی دولت تهیه کند؛ در نتیجه او به فکر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای امتیاز به یک دولت بی‌طرف خارجی افتاد. از میان این دولت‌ها آمریکا گزینه روی میز بود؛ چون در نتیجه مخالفت با قرارداد 1919 انگلستان، محبوبیتی در ایران به دست آورده بود. بر این اساس، قوام مذاکرات محرمانه‌ای با تعدادی از نمایندگان شرکت نفت آمریکایی استاندارد اویل آغاز کرد؛ مذاکراتی که در مورد اعطای امتیاز نفت پنج استان شمالی ایران بود. این مذاکرات در نهایت به قراردادی منجر شد که به موجب آن امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت شمال ایران به مدت پنجاه سال به شرکت آمریکایی استاندارد اویل واگذار می‌شد.   اما نکته جالب این بود که طبق روال گذشته دول استعمارگر روس و انگلستان به‌شدت به آن اعتراض کردند. استدلال دولت روسیه آن بود که اعطای امتیاز توسط ایران به دولتی دیگر در سرحدات مرزی روسیه بدون جلب نظر و موافقت مسکو ممکن نیست. مضاف بر این، وثوق‌الدوله در سال 1916 این امتیاز را به خوشتاریا از اتباع روسیه واگذار کرده و دولت ایران طبق عهدنامه مودت ایران و شوروی متعهد گردیده که امتیازی را که در گذشته به اتباع روسیه واگذار کرده به دولت دیگری ندهد. از طرف دیگر لندن نیز مدعی شد که خوشتاریا امتیاز خود را به اتباع انگلستان داده و دولت ایران حق ندارد آن را به دیگری بدهد. دولت ایران نیز در پاسخ گفت که امتیاز خوشتاریا تنها یک طرحی از یک لایحه قانونی بوده که بعدا باید به تصویب مجلس شورای ملی می‌رسیده است. بنابراین امتیازی به اتباع دولت شوروی واگذار نشده که دولت شوروی آن را ملغی کرده باشد و اعطای این امتیاز از حقوق حاکمیتی ایران بوده است. بدین‌ترتیب روابط تهران ـ مسکو رو به تیرگی نهاد. از طرف دیگر دولت انگلستان که با اعطای امتیاز نفت شمال به آمریکایی‌ها انحصار نفتی‌اش را در ایران در خطر می‌دید به مخالفت با آن برخاست و شرکت نفت جنوب نیز اعلام کرد از دادن راه عبور برای حمل نفت شمال از اراضی حوزه امتیاز خود، که تنها راه تجاری بود، جلوگیری خواهد کرد. در نتیجه این کارشکنی‌ها شرکت استاندارد اویل دیگر علاقه‌ای به نفت شمال ایران از خود نشان نداد و خود را کنار کشید.   بااین‌حال، این پایان کار نبود و قوام تصمیم گرفت برای اصلاح اوضاع اقتصادی و مالی کشور از مشاوران آمریکایی استفاده کند. این بار با وجود علاقه ایرانی‌ها، مورگان شوستر به ایران نیامد و آرتور میسلپو جای آن را گرفت. این امر با نارضایتی انگلیسی‌ها روبه‌رو شد و با فشار لندن دولت قوام سقوط کرد و مستوفی‌الممالک جای آن را گرفت. نخست‌وزیر جدید نیز راه سلف خود را ادمه داد و تلاش کرد شرکت‌های آمریکایی را به استخراج و بهره‌برداری نفت شمال علاقه‌مند سازد. برای این کار، دولت جدید قانون اعطای امتیاز به شرکت استاندارد اویل را اصلاح کرد و آن را به صورت قانون «امتیاز نفت شمال به یک شرکت معتبر مستقل آمریکایی» درآورد. این امتیاز در ژوئن 1923 به تصویب مجلس رسید. به دنبال تصویب این قانون مذاکراتی با شرکت نفت سینکلر آغاز شد و طرح قراردادی با همان شرایط به امضا رسید تا به مجلس شورای ملی تقدیم گردد، اما انگلیسی‌ها بیکار ننشستند و با کارشکنی این تلاش دولت ایران را نیز عقیم ساختند. ماجرا از این قرار بود که میجر رابرت ایمبری، کنسول سفارت آمریکا، برای تماشای معجزه‌ای که می‌گفتند در یک سقاخانه رخ داده به محل مزبور رفت. او این کار را به تحریک یکی از دوستانش انجام داد که کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود. در آنجا او به دست عده‌ای از عمال انگلیس که مردم را تحریک می‌کردند به قتل رسید. دولت ایران برای جلوگیری از عواقب این حادثه سریعا از دولت آمریکا عذرخواهی و حتی برخی از مسببان حادثه را اعدام کرد. بااین‌حال، شرکت نفتی سینکلر به بهانه نداشتن امنیت جانی نیروهایش، ایران را ترک کرد و عطای امتیاز نفت را به لقایش بخشید. بدین‌ترتیب تلاشی دیگر برای ورود نیروی سوم به ایران توسط سیاست‌ورزان ایرانی، عقیم ماند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8366/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/?id=8366
کودتای 3 اسفند 1299 و مطبوعات کودتای 3 اسفند 1299 از بزنگاه‌های مهم تاریخ معاصر ایران است. این کودتا آغاز راهی بود که رضاخان را به قدرت رساند. نوشتارِ پیش رو در تلاش است تا دامنه اثراتِ کودتای 3 اسفند 1299 را فراخ‌تر در نظر بگیرد و به تأثیر آن بر رُکنِ چهارم دموکراسی، یعنی مطبوعات که در تکوین افکار عمومی بسیار مؤثرند، بپردازد. چگونگی آغازِ رژیم کودتا خود می‌تواند پاسخی درخور تأمل به تأثیر این کودتا بر عرصه مطبوعات داشته باشد؛ آغازی که رنگِ خفقان را بر تمامِ چهره شهر می‌زد. صبح روز بعد از کودتا بیانیه معروف «حکم می‌کنم» شامل 9 ماده و به‌طور ویژه ماده اول آن با این جمله که «تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند» نشان از آن داشت که مطبوعات از این پس باید تحت نظر سخت‌گیرانه رژیم کودتا قرار گیرند. پرواضح بود که کودتا جریانی برخلاف قانون اساسی و نظام مشروطیت بود.   از آنجا که از جمله حقوق حقه و قانونی مطبوعات بحث بر سر هر مطلبی بود که قانون به آنها اجازه داده است، رضاخان تاب تحمل انتقاد جراید و خشم توده مردم را نداشت و تمام مطبوعات را «توقیف» نمود تا مشروعیت نداشتن اقدام ضد ملی و ضد مشروطیت وی تشریح نشود و توده مردم به مخالفت با او برنخیزند؛ بنابراین تمام روزنامه‌ها تا موقع تشکیل دولت به‌کلی متوقف شدند و بنا بر این گذاشته شد که «حسب حکم و اجازه‌ای که بعد داده خواهد شد» منتشر شوند؛ همچنین قوانین مطبوعاتی چندی مثل قانونِ راجع به نظارت مطبوعات از تصویب مجلس گذشت و اعلامیه‌های محدودکننده‌ای درباره مطبوعات از جانبِ وزیر جنگ (نه رئیس‌الوزرا) صادر شد که همه آنها فضای مطبوعات را همچون شب، تیره‌وتار کرده بود. در روزهای پس از کودتای اسفند 1299، انتقاد از دولت و سیاست همچون آرزویی بر باد رفته بود. واقعه مهم این دوره قتلِ کلنل محمدتقی‌خان پسیان است. کلنل تقی‌خان که در دوره ریاست وزرایی سیدضیاءالدین، والی خراسان بود، از طرف دولت مأموریت یافته بود قوام را بازداشت کند. کلنل، قوام را تحت‌الحفظ به تهران فرستاده بود. به همین جهت قوام از کلنل کینه در دل داشت و به‌تلافیِ آن رفتار «کلنل» را کُشت و سرش را بالای نیزه زد. روزنامه‌ها زبان به انتقاد گشودند.  روزنامه «ستاره ایران» نیز نوشت: «چون قافیه لقب تنگ شده تصمیم گرفته‌اند شجاع قوچان و زعفران نظام بدهند». به دنبال این مقاله، دو نفر قزاق به اداره روزنامه می‌روند و مدیر آن میرزا حسین‌خان صبا را به قزاق‌خانه می‌برند. به او دشنام می‌دهند و سپس تازیانه‌اش می‌زنند، آنگاه او را در طویله حبس می‌کنند. تا آن زمان، هفده سال از مشروطه ایران و قانونِ مطبوعات که تخلفات و مجازات‌ها را معین کرده بود، گذشته است. چنین مجازات‌هایی نه در قانون یافت می‌شد و نه معمول بود. بر اثر این واقعه، فرخی، مدیر روزنامه «طوفان»، و عده‌ای دیگر در سفارت شوروی متحصن شدند و جمعی دیگر هم در مجلس شورای ملی بست نشستند. خواست اینان اجرای قانون اساسی و جلوگیری از بی‌قانونی‌ها و زیاده‌روی‌های وزیر جنگ بود. کمی پس از این واقعه، کابینه قوام‌السلطنه سقوط کرد. هنگامی کاملا مشخص شد انتقاد آرزویی بر باد رفته است که رضاخان در 3 اسفند (سالگرد کودتا) اعلامیه‌ای برای جلوگیری از انتقاد از کودتا صادر کرد که در بند نهایی آن آمده بود: «در هر یک از روزنامه‌ها از این بابت ذکری بشود، به نام مملکت و وجدان، آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود». پس از نشر اعلامیه، روزنامه «نجاتِ ایران» در ردِ اعلامیه یادشده، مقاله‌ای نوشت که چون بر جان خود ایمنی نداشت، مقاله را با این عبارت ختم کرد: «چون می‌دانم مرا گرفتار خواهی کرد، من هم پنهان می‌شوم تو هم هر کار از دستت بر می‌آید بکن». وزیر جنگ حکم کرد او را دستگیر کنند و برای کسی که او را ببیند، جایزه تعیین کرد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8336/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D9%90-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-1299-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%8F%DA%A9%D9%86%D9%90-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8336
و صاحب نشریه نوروز را به نامِ مرض جنون به دارالمجانین فرستادند! کودتای 3 اسفند 1299 از بزنگاه‌های مهم تاریخ معاصر ایران است. این کودتا آغاز راهی بود که رضاخان را به قدرت رساند. نوشتارِ پیش رو در تلاش است تا دامنه اثراتِ کودتای 3 اسفند 1299 را فراخ‌تر در نظر بگیرد و به تأثیر آن بر رُکنِ چهارم دموکراسی، یعنی مطبوعات که در تکوین افکار عمومی بسیار مؤثرند، بپردازد. رژیم کودتا هر چه به ثبات نزدیک‌تر می‌شد، بیشتر در مسیرِ توقیفِ مطبوعات قدم می‌گذاشت. روزنامه «طوفان» یکی از مهم‌ترین روزنامه‌هایی بود که حقگویی و طرفداری از ملت و حُریت را در دستور کار خود قرار داد و ازهمین‌رو دولت دست به توقیفِ آن زد. طوفان در سال دوم و پس از انتشار چهارمین شماره آن، در سال 1301 توقیف گردید. قبل از توقیفِ طوفان، جراید «حقیقت»، «شفق سرخ»، «عصر انقلاب» در تهران، و «راه نجات» در اصفهان، و «خراسان» در مشهد از طرفِ رئیس دولت توقیف گردید و در همین شماره، طوفان به توقیفِ آنها اعتراض کرد. بار دوم طوفان در این سال به دلیل اعتراض به قوام توقیف شد.   در کنارِ این توقیف‌ها، در دوره کابینه سید ضیاء تعداد معدودی از مطبوعات پروانه انتشار گرفتند. نشریه‌هایی همچون «جهان زنان»، «علم» و «اخلاق» از این دست نشریات بودند، اما دولت تلاش می‌کرد آنها را با خود همراه سازد و در صورت عدم همراهی، توقیف می‌شدند. یحیی سمیعیان (ریحان) از زمره کسانی بود که از دولت کودتا پروانه انتشار «نوروز» را گرفت و پس از دو شماره، نشریه وی توقیف شد و خودش به محبس افتاد. پس از چند روز که وی در زندان شهربانی به سر بُرد، به نامِ مرض جنون او را به دارالمجانین فرستادند. نشریه «استخر» (چاپ شیراز) نیز چنین روندی را تجربه کرد. با تمام سخت‌گیری‌ها بر مطبوعات، دو عامل باعث می‌شد تا برخی از مطبوعات بتوانند بقا پیدا کنند: یکی مربوط به درگیری‌های سیاسی بود؛ به‌عنوان نمونه، سردار سپه میل داشت که بر ضد احمدشاه مقالاتی در جراید نوشته شود و همچنین می‌خواست تا دولتِ قوام را تضعیف و مطبوعات را به ضدیت با دولت تحریک کند. مخالفتِ حزب سوسیالیست که اقلیت مجلس را داشتند و جراید هوادار آنها به دولت فشار می‌آوردند، نیز در ماندگاری مطبوعات نقش داشتند. بدین ترتیب به جز چند روزنامه ضعیف که از طرف دولت و اکثریت مجلس مساعدت گرفته و از دولت حمایت می‌کردند، باقی جراید چه جراید منفعت‌طلب و چه جراید عصبانی که از اوضاع راضی نبودند و چه جراید مربوط به سفارت‌خانه‌ها و احزاب تندرو، به دولت و مجلس و گاهی به سردار سپه و گاهی به احمدشاه حمله می‌کردند و بیشتر از همه روی حملات جراید به شخص قوام و دولت او بود.   دومین عامل ماندگاریِ مطبوعات آن بود که دولتِ کودتا به‌خوبی از این مسئله آگاه بود که مطبوعات تأثیر عمیقی بر افکار عمومی می‌گذارند و بنابراین می‌توان از آن در جهت منافع دولتِ کودتا بهره ‌ُبرد؛ به‌عنوان‌مثال، سیدضیاءالدین طباطبائی به‌عنوان رئیس‌الوزرا اعلامیه‌های خود را در روزنامه «ایران» درج می‌کرد. روزنامه ایران از هنگامی‌که جراید مرکز تعطیل و توقیف شدند تا سقوط کابینه سیدضیاء ــ که این تعطیلی باقی ماند، تمایل قدرت به استفاده از مطبوعات را برای همراه ساختنِ افکار عمومی با خود نشان می‌دهد. در این بازه زمانی فقط روزنامه ایران و چند روزنامه دیگر بودند که در اطراف بیانیه سیدضیاءالدین و اقدامات کابینه او شروع به قلم‌فرسایی کردند و به‌اجبار از اعمال دولت، اعم از خوب و بد، تمجید نمودند. این روزنامه‌ها تا آخر عُمر کابینه ناگزیر بودند به این رویه خود ادامه دهند. این سیاست بهره‌برداری از مطبوعات در سال‌های بعد و در مسیرِ به دست گرفتن قدرت از جانبِ رضاخان نیز ادامه پیدا کرد؛ به‌گونه‌ای که نظامِ سانسور مؤثری برقرار شده بود؛ بدین معنا که تنها سخن مجاز تبلیغ ناسیونالیسم رسمی دولتی بود که بر یکپارچگی ملی، ضدیت با روحانیت و گرایش به تجدد و شکوه ایرانِ قبل از اسلام تأکید داشت. بررسی سایه افکندنِ کودتای 1299 بر رُکنِ چهارم دموکراسی نشان می‌دهد که رژیم کودتا با دو استراتژی این رُکنِ را فلج کرده بود: اولین استراتژی، توقیف بود؛ توقیفِ مطبوعات و نشریه‌هایی که در انتقاد از رژیم کودتا قلم می‌زدند. دومین استراتژی نشان می‌داد که رژیم کودتا نسبت به تأثیر مطبوعات بر افکار عمومی آگاه است؛ بنابراین به حمایت از مطبوعاتی همت گماشت که در ستایشِ این رژیم قلم می‌زدند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8336/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D9%90-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-1299-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%8F%DA%A9%D9%86%D9%90-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8336
طوفان ایران را به ایالات متحده رساند! اولین کسی که از ایران وارد قاره آمریکا شد میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی، فرستاده ایران به دربار بریتانیا، بود؛ البته دلیل ورود او به این قاره طوفان بود نه سیاست و دیپلماسی! یعنی هنگام بازگشت ایلچی از بریتانیا به ایران،‌ طوفان درگرفت و مسیر کشتی ناخواسته تغییر پیدا کرد: «باد نیز به شدت تند و کشتی به سرعت می‌رفت. چنانچه در یک روز 212 مایل راه طی کرده و زمین ینگ دنیا پیدا شد». از طرفی دیگر، آمریکایی‌ها نیز هیئت‌های مذهبی خود را روانه ایران کردند. کشیش پرکینز به تنهایی توانست در ایران نه تنها شرایطی را فراهم کند تا از حملات کاتولیک‌ها به پروتستان‌های حاضر در ایران جلوگیری کند، بلکه با حمایت محمدشاه به ساخت کلیسا، کتابخانه،‌ بیمارستان و مدرسه در کشورمان دست زد.   در این زمان بریتانیا به واسطه حضور و غارت ثروت هند برای ایرانی‌ها آشنا بود؛ چون هم‌زمان در ایران نیز نفوذ قدرتمند داشت. از طرفی روس‌ها نیز به واسطه همزیستی جغرافیای و تقابل‌های سیاسی با ایران، گام به گام ایران را جولانگاه خود یافتند. این موضوع بعد از شکست‌های ایران در دو دوره جنگ با روس‌ها تقویت شد؛ بنابراین از نظر ایران، انگلیس یک «دیگری» پرنفوذ و قدرتمندی بود که به دنبال تجزیه ایران،‌ کاهش قدرت آن و نفوذ و حضور بیشتر بود. روس‌ها نیز همین سیاست و اهداف را دنبال می‌کردند و هر کدام خواهان سهم بیشتری در ایران بودند. در چنین شرایطی حضور یک «دیگریِ» دیگر این امکان را ایجاد می‌کرد که به احتمال، بتوان سیاست و قدرت در کشور را به تعادلی نسبی رساند. درحالی‌که این نگاه به آمریکا بود، این کشور هنوز صلابت و جدیت لازم را در این زمینه نداشت. اما به‌هرحال نگاه ایران به آمریکا به عنوان یک «دیگری»، با انگلیس و روسیه تفاوت‌های بارزی داشت. از ابتدا «هم‌زمانی مذاکره بین ایران و آمریکا از سه مکان مختلف ـ استامبول، سن پطرزبورگ،‌ و وین ــ و در خواست حمایت دریایی یا در اختیار نهادن قوای دریایی از سوی ایران، نشانگر عزم ایرانیان در حراست از نواحی ساحل جنوبی خود است. شاید به روایتی دولت ایران تنها به جهت این نیاز با آمریکایی‌ها مشغول مذاکره شد».   مسئله این است که ایران به واسطه قرار گرفتن در شرایط خاص و بین دو لبه قیچی روسیه و انگلیس، برای نجات از این وضعیت، به آمریکا نوعی نگاه نجات دارد؛ بنابراین در خصوص آمریکا از ابتدا، دیگریِ شکل‌گرفته در ایران از این دریچه نگریسته می‌شود؛ چون آمریکا هنوز یک کشور دست‌پاک و غیرمتجاوز و هم‌زمان تا حدودی قدرتمند و تأثیرگذار تلقی می‌گردد. بااین‌حال آمریکا در آن دوره نمی‌خواست یا نمی‌توانست نیاز ایران را برآورده کند و سواحل خلیج فارس را از دست بریتانیا نجات دهد. پس تنها به تأسیس کنسولگری در بوشهر اکتفا کرد.   سیاست آمریکا در قبال ایران به همین شکل کج‌دار و مریز تداوم پیدا کرد ضمن اینکه بر اساس دکترین مونروئه و توافق بین طرفین همان‌طور که قرار بود انگلیس و دیگر قدرت‌ها در حوزه قاره آمریکا مداخله نکنند،‌ آمریکا نیز نمی‌بایست منافع آنها را در دیگر مناطق از جمله آسیا با مخاطره همراه سازد. این سیاست کل دوران قاجار را پوشش داد و حتی در سال‌های پایانی این سلسله که قرار شد بین ایران و آمریکا توافقی نفتی شکل بگیرد با همین توجیه و البته فشارهای دو قدرت پرنفوذ در ایران به‌ویژه روسیه، این مذاکرات کنار گذاشته شد.   در سال‌های پایانی قاجاریه روس‌ها سال‌های اولیه انقلاب کمونیستی را سپری می‌کردند، عثمانی‌ها از هم فروپاشیده بودند و دیگر کشورهای اروپایی نیز دوران سخت بعد از جنگ را سپری می‌کردند. در این میان آمریکا که هنوز در دوران گرگ و میش خروج از انزوای خود بود، در حال رایزنی برای ورود اقتصادی ـ سیاسی به ایران بود که با توجه به عملکرد انگلیس و همچنین رویکردهای بین‌المللی خود، هنوز آمادگی ورود جدی به این منطقه و ایران را نداشت. این مسئله در بحث نفت در سال‌های پایانی دوره قاجاریه بیشتر نمایان است. در همان ایام بریتانیا دست به کار شد و تمام امکاناتش را به کار برد تا ایالات متحده را از ایران دور نگه دارد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8333/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF!/?id=8333
«دیگریِ» آمریکا در ایران بعد از دو جنگ جهانی بعد از دو جنگ جهانی شرایط فرق کرد و «دیگریِ» آمریکا در ایران رنگ و بوی دیگری گرفت. آمریکا نیز بعد از دو قرن انزوای خودخواسته در بحبوحه جنگ جهانی اولین نشانه‌های خارج شدن از انزوا را به نمایش گذاشت. از طرفی دیگر جنگ‌های جهانی به‌خصوص جنگ دوم جایگاه ژئوپلتیک ایران را به‌شدت نمایان ساخت تا جایی‌که در حد «پل پیروزی» جنگ جهانی بالا رفت. هم‌زمان بر اثر جنگ‌های مداوم، اروپا مرکزیت قدرت بین‌المللی را از دست داد و آمریکا در دنیای غرب جانشین آن شد. موقعیت ژئوپلتیک ایران و نیاز قدرت‌های تأثیرگذار به این موقعیت نه تنها باعث شد اعلام «بی‌طرفی» ایران در دو جنگ جهانی نادیده گرفته شود، بلکه بعد از جنگ جهانی دوم نیز که تمرکز قدرت در غرب، از اروپا و انگلیس به آمریکا منتقل شد، باز هم سبب گردید مورد توجه قرار گیرد و در جایگاه مهم بین‌المللی دیده شود.   بنابراین از یک‌سو آمریکا به عنوان رهبر جدید دنیای غرب به دنبال حفظ موقعیت پادشاهی در ایران بود و در سوی دیگر مقامات ایران برای تداوم شرایط سیاسی و خانوادگی خود به این پیوند وابسته شدند تا وابستگی ژئوپلتیک ایران از هر دو طرف تقویت و تثبیت شود. در حوزه منطقه‌ای و بین‌المللی نیز عمده میراث جهانی باقی‌مانده از بریتانیا در گام‌های متعدد به آمریکا سپرده شد. از جمله این میراث تعهد به حفظ اسرائیل در غرب آسیا بود؛ به همین دلیل در دوره پهلوی دوم ایران و اسرائیل به عنوان میراث‌های بین‌المللی حفظ موقعیت منافع غرب به یکدیگر نزدیک شدند؛ با این تفاوت که این تحول در ایران نسبت به اسرائیل با تفاوت‌هایی همراه بود. چانه‌زنی بر حفظ پادشاهی پهلوی و سپردن قدرت به محمدرضا، تقابل بین آمریکا و شوروی بر سر غائله آذربایجان، رقابت با انگلیس در زمینه صنعت نفت و نقشی که از سوی دو طرف در دوره نخست‌وزیری محمد مصدق رخ داد، از جمله آنها بود.   هم‌زمان این تقابل‌ها و رقابت‌ها به میزان وابستگی محمدرضا پهلوی به آمریکا افزود؛ به همان نسبت تمایل شوروی برای نفوذ و حتی تغییر حکومت در ایران به نفع خود، جایگاه ژئوپلتیک ایران را به عنوان همسایه مرزی و حساس شوروی برای آمریکا بسیار افزایش داد و بیش از دوره پدر برای انگلیس شد. البته این مسئله را نباید نادیده گرفت که در زمان اشغال ایران به دست متفقین و تبعید رضاشاه، انگلیس هنوز دست برتر را در قدرت دنیا داشت و مانند بعد از جنگ جهانی دوم با افول قدرت و ضعف اقتصادی مواجه نشده بود؛ بنابراین هنوز در سیاست و حکومت ایران دست داشت. به همین مناسبت در روی کار آمدن محمدرضا و مخالفت با تغییر رژیم نقش مؤثری داشت: «انگلیسی‌ها به هم‌پیمانان خود قبولاندند که در چنین اوضاع و احوالی تغییر رژیم در یک کشور تحت اشغال احتمالا به هرج و مرج بیشتری منجر خواهد گردید». اگرچه انگلیس نیم‌نگاهی به بازگرداندن قاجار داشت، اما به‌هرحال تأیید شد که پسر جای پدر را بگیرد و این تغییر «انتخاب آزاد مردم ایران» خوانده شود. بعد از اینکه مشخص شد محمدرضا باید راه پدر را ادامه دهد، در اولین نامه‌ای که شاه جوان پس از پیمان سه‌جانبه «انگلیس، شوروی و ایران» با تهیه متن و توصیه محمدعلی فروغی به آمریکا با عنوان «از شاه ایران محمدرضا پهلوی به پرزیدنت فرانکلین.د. روزولت» نوشت، تأکید شد که «ما ضمن امضای این پیمان، به حسن نیت جنابعالی و پیوندهای دوستی که دو کشور ایالات متحده آمریکا و ایران را به هم مربوط می‌سازد متکی» هستیم.   با این اتکا و همچنین تمایل آمریکا برای کسب، حفظ و گسترش قدرت در نظام بین‌الملل، آمریکا به عنوان «دیگری» در سیاست و حکومت ایران شکل جدیدی به خود گرفت و ایران دوره پهلوی دوم از متحد تا زیرمجموعه قدرت آمریکا پیش رفت؛ سیاست‌هایی که در کنار دیگر رویکردهای دوره پهلوی دوم، انقلاب اسلامی را رقم زد و آمریکا را از دوست و متحد تمام‌عیار به دشمن و ضدیت تمام‌عیار تبدیل کرد و آمریکا از این تاریخ، به‌ویژه پس از 13 آبان 1358 به یک «دیگریِ» تقابل‌محور برای ایران دوره جمهوری اسلامی تبدیل شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8333/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF!/?id=8333
جریان‌های مبارز دوره پهلوی در مخالفت با صهیونیسم نیروها و گروه‌های اجتماعی در ایران شامل جریان اسلامی و لیبرال و چپ همگی نسبت به نفوذ اسرائیل و صهیونیسم در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران به‌شدت موضع‌گیری کردند، اما مخالفت با صهیونیسم، رشد و گسترش نفوذ آن‌ در ساختارهای قدرت در ایران با دلایل و ادله‌های یکسانی از سوی این نیروها صورت نمی‌گرفت. در دوره پهلوی، قدرت رابطه عمیقی با رژیم صهیونیستی برقرار کرد. به طور خاص پس از کودتای 28 مرداد 1332 اسرائیل روند رو به گسترشی را جهت نفوذ در ساختار سیاسی و اقتصادی ایران دنبال کرد. این مهم نیز به کمک آمریکایی‌ها رخ داد. به عبارت دیگر آمریکا و اسرائیل در یک همدلی توانستند زمینه‌های نفوذ خود در ایران را ایجاد کنند. در این میان آمریکا با فروش تسلیحات و به‌کارگیری مستشاران نظامی خود در ساختار نظامی ایران به اهداف خود دست یافت و اسرائیل در زمینه‌های کشاورزی، امنیتی و در ادامه فرهنگی توانست به اهداف امنیتی، مالی و اقتصادی خود در ایران دست یابد. آموزش نیروهای ساواک به عنوان نیروهای امنیتی حکومت در عصر پهلوی همچنین پروژه‌های کشاورزی دشت قزوین و تولید آثار سینمایی از جمله مظاهر نفوذ اسرائیل در ایران بودند.   در عصر پهلوی دوم، دربار و مهم‌تر از آن دولت نیز با بی‌برنامه‌گی و خلأ سیاست‌گذاری بومی به زمینه‌های رشد نفوذ اسرائیل و آمریکا در ایران افزوده بود. افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی آمریکا و اسرائیل در ایران روی دیگری هم داشت و آن «بهائیت» بود. بهائیان ایران به‌خصوص در نیمه دوم سلطنت پهلوی به‌شدت در دربار پهلوی تأثیرگذار بودند. اشخاصی مثل ثابت پاسال، هژبر یزدانی و منصور روحانی به منافع اقتصادی و سیاسی عظیمی در ایران دست یافتند. بهائیان بین خود و جریان صهیونیسم و نیروهای آمریکایی منافع مشترکی طراحی کرده و در عمل مثلث اسرائیل، آمریکا و بهائیت در یک همدلی و همراهی توانسته بودند بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ ایران در عصر پهلوی دوم تأثیر چشمگیری بگذارند.   در این شرایط همدلی و همسویی آمریکا، اسرائیل و بهائیت در ایران توجه نیروهای اجتماعی و مقاومت علیه پهلوی را برانگیخت. در نخستین سال‌های گسترش این نفوذ، علما به عنوان رهبران جریان اسلامی در ایران نسبت به وضعیت پیش‌آمده اعتراض کردند. اساسا یکی از مطالبات روحانیت از قدرت در عصر پهلوی جلوگیری از گسترش نفوذ صهیونیسم و بهائیت بود؛ به‌‎خصوص مبارزه با بهائیت یک رسالت همگانی در محافل دینی بود. آنها پیوندی ناگسستنی بین بهائیت و صهیونیسم می‌دیدند. آنان همچنین نفوذ ضلع دیگر مثلث مورد نظر، یعنی ‌آمریکا را نیز به واسطه بهائیت و اسرائیل می‌دیدند. در ادامه اما شدت و دامنه نفوذ مثلث مورد اشاره چنان افزایش یافت که دیگر گروه‌های اجتماعی علیه قدرت در عصر پهلوی (چپ و لیبرال) نیز رویکردهای خود علیه صهیونیسم را علنی کردند. توان غالب روشنفکران بر تخطئه صهیونیسم استوار بود و توجه چندانی به بهائیت و زمینه‌ای که برای صهیونیسم ایجاد کرده بود نداشتند. به عبارت دیگر آنها بر خلاف جریان اسلامی، صهیونیسم و بهائیت را در یک قاموس فهم نمی‌کردند، ولی به‌شدت رویکرد ضد صهیونیستی خود را حفظ کردند. در این میان اسرائیل برای جلب نظر برخی از این روشنفکران آنان را به اسرائیل دعوت کرد و با نشان دادن جنبه‌های مختلفی از رشد اقتصادی سعی در جلب نظر آنها داشت. خلیل ملکی، داریوش آشوری و جلال آل احمد ( که با نوشتن رساله «سفر به ولایت عزرائیل» درباره اسرائیل دست به افشا‌گری زد) از جمله این افراد بودند. با وجود این سفرها، موضع علیه صهیونیسم همواره یکی از گرایش‌های روشنفکری در ایران بود. در صدر جریان روشنفکر لیبرال مصدق قرار داشت که چه در دوره نخست‌وزیری و چه قبل و پس از آن‌ همواره یکی از سیاست‌های خود را علیه اسرائیل و در تقابل با آن و در حمایت از فلسطین قرار داده بود. جریان‌های چپ نیز به واسطه رویکردهای ضد امپریالیستی و هم به خاطر ارتباط گسترده‌ای که با گروه‌های چپ فلسطینی داشتند، رویکردی ضد اسرائیلی و ضد صهیونیستی اخذ کردند.  می‌توان چنین جمع‌بندی کرد که رویکرد حمایت از فلسطین و اعلام موضع در تقابل با اسرائیل و نفوذ آن در ایران در همه نیروهای اجتماعی وجود داشت. البته در این میان جریان روحانیت و مقاومت دینی از شدت عمل بیشتر و رویکرد‌های انتقادی عمیق‌تری برخوردار بودند، اما ایشان از دغدغه‌ای مشترک بین خود و دیگر جریان‌های اجتماعی می‌گفتند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8332/%D8%A7%D8%AF%D9%84%D9%87-%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85--/?id=8332
انگیزه‌های مخالفت با صهیونیسم هر یک از جریان‌ها و نیروهای مقاومت (اسلامی و روشنفکر) نسبت به مسئله مورد نظر از زوایه خاصی نظر می‌کردند. به عبارت دیگر مخالفت با صهیونیسم، رشد و گسترش نفوذ آن‌ در ساختارهای قدرت در ایران با دلایل و ادله‌های یکسانی از سوی این نیروها صورت نمی‌گرفت. آنها در این دیدگاه هم‌نظر بودند که باید از دامنه نفوذ اسرائیل در ایران کاسته شود. نیروهای اسلامی و جریان‌های دینی وابسته به علما همواره بر این نکته تأکید داشتند که اسرائیل در تخاصم با جهان اسلام، به فلسطین که عضوی از پیکره جهان اسلام است تجاوز کرده است و از این طریق نه تنها حضور آن در ایران بلکه موجودیت اسرائیل را نیز زیر سؤال می‌بردند. این جریان از زاویه دیگر نیز به مسئله اسرائیل و بحران فلسطین می‌نگریست و آن مسئله بهائیت بود.   بهائیان، که یک سده قبل در برخی از اراضی فلسطین اسکان یافته بودند، با قدرت‌یابی صهیونست‌ها از حمایت آنها نیز برخوردار شدند. در ادامه، حمایت‌های شوقی افندی از اسرائیل و تشکیل آن و تعریف منافع مشترک بین بهائیان و صهیونیست‌ها سهم مهمی در این همسویی داشت. شکل‌گیری یهودیان بهائی پروژه‌ای است که بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد. این مسئله حساسیت علما را به‌شدت برانگیخت. بهائیان انشقاق عظیمی در تشیع ایجاد کردند. آنان همواره در نسبت با استعمار فهم می‌شدند. بهائیان پس از تشکیل رژیم صهیونیستی رشد و گسترش چشمگیری در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی ایران پیدا کردند.   گسترش روزافزون آنها در دربار پهلوی نیز به‌شدت از سوی علمای شیعه مورد نقد قرار گرفت. حملات علما به رژیم پهلوی و تخطئه آن به جهت رشد بهائیت در آن تا آنجا افزایش یافت که پهلوی برای زدودن تصویر حمایت خود از بهائیان، سیاست‌هایی را در زمینه کنترل و فشار بر بهائیان نظیر تخریب حظیره‌القدس و اخراج برخی از کارمندان بهائی کشوری و لشکری اعمال کرد. با وجود این، در یک دهه پایانی عمر پهلوی باز دامنه نفوذ صهیونیست‌ها و بهائیان در دربار و دولت پهلوی به‌شدت افزایش یافت و ازهمین‌رو یکی از راهبردهای امام خمینی در قیام خود علیه پهلوی تأکید بر پیوند پهلوی و بهائیان و صهیونیسم و تخطئه آنها بود. نیروها و گروه‌های اجتماعی در ایران شامل جریان اسلامی و لیبرال و چپ همگی نسبت به نفوذ اسرائیل و صهیونیسم در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران به‌شدت موضع‌گیری کردند و از این رهگذر مواجهه تندی با دربار پهلوی داشتند. در این میان جریان اسلامی با کشف و ترسیم پیوند بین صهیونیسم و عنصر تأثیرگذار در نفوذ آن در ایران، یعنی بهائیت، نسبت به آن واکنش نشان داد. غالب جریان‌های دیگر علیه صهیونیسم موضع می‌گرفتند و اسرائیل را محکوم می‌کردند، ولی از چگونگی و زمینه‌های قدرت‌یابی آن در ایران سخن نمی‌گفتند، اما جریان اسلامی نه تنها این رابطه را کشف، بلکه علیه آن نیز اقدام کرد و دولت را جهت کاهش نفوذ بهائیان و صهیونیست‌ها تحت فشار قرار داد.   هویت‌های مقاومت همچنین اقدام علیه اسرائیل و حمایت از فلسطین را در راستای مبارزه با دولت پهلوی می‌دیدند؛ چراکه مراودات رژیم پهلوی با اسرائیل بسیار گسترده بود و از سوی دیگر قدرت در این دوره در معادلات منطقه‌ای حامی و متحد آمریکا و اسرائیل در منطقه تلقی می‌شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8332/%D8%A7%D8%AF%D9%84%D9%87-%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85--/?id=8332
سه گام ساواک برای مقابله با امام خمینی اگرچه 15 خرداد 1342 اوج مبارزه داخلی امام خمینی با رژیم شاه است، اما ساواک زمینه‌چینی برای بازداشت امام را پیش از این رویداد شروع کرده بود. این نهاد امنیتی و اطلاعاتی برای دستگیری امام سه مرحله را پشت سر گذاشت. امام خمینی در حکومت محمدرضا پهلوی بنا را بر مبارزه گذاشت. رژیم شاه نیز از همان ابتدا تمام تلاش خود را معطوف به مبارزه جدی با روحانیت کرد. اگرچه از ابتدای سال 1342 زمزمه‌ها و شایعاتی مبنی بر مهاجرت اجباری تعدادی از مراجع به نجف مطرح شد که بنا به دلایلی عملی نگردید، اما پرونده‌سازی و جمع‌آوری مدارک و اسناد بر ضد همه مراجع به‌خصوص امام خمینی از فروردین همان سال در دادگستری قم آغاز شد. آنها می‌دانستند که اتهامات وارده به امام خمینی هیچ مدرک و پشتوانه‌ای ندارد؛ حتی خود مقامات قضایی احضار امام خمینی را مجاز نمی‌دانستند. مهدی هادوی، رئیس دادگستری قم، پس از پیگیری‌های بسیار مقامات امنیتی، با وزیر دادگستری ملاقات کرد. وی علاوه بر تشریح اوضاع و شرایط موجود، عدم آمادگی کادر دادگستری را برای اجرای دستورها اعلام و از سمت خود استعفا کرد. بدین ترتیب اگرچه شهربانی قم اعلام جرمی علیه امام خمینی تهیه کرده و به مقامات قضائی آن شهرستان داده بود، ولی رئیس دادگستری قم وزیر دادگستری را ملاقات کرد و گفت: «من و همکارانم حکم بازداشت [امام] خمینی را صادر نمی‌کنیم و نمی‌توانیم افکار عمومی را که جدا از نامبرده جانب‌داری می‌کنند ندیده بگیریم». پس از دستگیری امام خمینی، ساواک به‌منظور هر چه حجیم‌تر کردن پرونده امام و سنگین جلوه دادن اتهامات ایشان، کار جمع‌آوری مدارک و اسناد را پیگیری کرد. از جمله این اقدامات طرح اتهام دریافت مبالغ قابل ملاحظه‌ای پول از طرف جمال عبدالناصر بود که مطبوعات به‌شدت به آن دامن می‌زدند [نمونه آنها روزنامه اطلاعات است؛ رک: روزشمار 27 خرداد 1342]. ساواک از گره‌هایی که در مسیر مبارزه امام خمینی افکنده بود به نفع خود استفاده کرد. در یکی از گزارش‌های ساواک آمده بود که در 29 اردیبهشت 1342 اطلاع حاصل شده که اخطاریه‌ای مبنی بر احضار امام خمینی از طرف مقامات قضائی به‌عنوان اخلال در نظم عمومی به حوزه قم ارسال شده، ولی امام خمینی از گرفتنِ اخطاریه مزبور خودداری کرده است.  در چند گزارش دیگر ساواک در روزهای ابتدایی خرداد 1342 پیرامون فعالیت‌های امام آمده است که ایشان عده‌ای از روحانیان شهرستان‌ها را برای روز جمعه 3 خردادماه به قم دعوت کرده بود که در مدرسه فیضیه قم حضور پیدا کنند. همچنین آمده بود که در قم بین مردم شایعه‌ای مبنی بر اینکه امام خمینی به وعاظ دستور داده است در روزهای 9 و 10 محرم از مدرسه فیضیه استفاده نمایند و مردم را تحریک نمایند تا به داخلِ مدرسه فیضیه رفته و ببینید دولت چه بلایی بر سَرِ طلبه‌های بی‌پناه آورده است و در ضمن به طلابی که در مدرسه مسکن دارند دستور داده است در این دو روز، لباس پاره‌پاره و حتی خونی و لنگه‌کفش‌ها و همچنین فرش‌های مندرس و کتاب‌های سوخته‌شده تهیه و برای تماشای مردم در جلوی حجرات بگذارند تا مردم ببینند تعداد زیادی از طلبه‌ها را از بین برده و کشته‌اند. همه این موارد در راستای استفاده از گره‌هایی بود که قبلا در مسیر مبارزه امام خمینی افکنده شده بود و ساواک برای مشروع جلوه دادنِ آنها به جمع‌آوری اسناد روی آورد. محمدرضا پهلوی پس از آنکه راه پدر مبنی بر کاهش قدرت مذهب و نفوذ روحانیت در جامعه را در پیش گرفت، از سازمان ساواک برای موفقیت در این مسیر بهره برد. نقش ساواک در چگونگی سرکوب مخالفان به‌خوبی از اسناد این سازمان و در ارتباط با امام خمینی قابل استخراج است. ساواک برای جلوگیری از مبارزه امام خمینی در سه مرحله به اقداماتی دست زد: مرحله اول گره‌افکنی در مسیر مبارزه امام خمینی با اعلام جرم علیه ایشان بود؛ مرحله دوم دستگیری و مرحله سوم جمع‌آوری اسناد و بهره‌برداری از گره‌هایی بود که قبلا در مسیر مبارزه ایشان افکنده بود.   منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8317/%D8%B3%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C/?id=8317
بررسی بازداشت‌های اواخر عمر پهلوی در دوران نخست‌وزیری کوتاه ازهاری (15 آبان تا 17 دی 1357) با توجه به اینکه حکومت پهلوی در آستانه فروپاشی بود و اعتراضات مردمی روز به روز گسترش پیدا می‌کرد، دولت ازهاری به قصد آرام کردن این اعتراضات، به سلسله اقداماتی دست زد که یکی از مهم‌ترین آنها، دستگیری عده‌ای از بزرگان آن روز حکومت پهلوی بود. امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر سیزده‌ساله حکومت پهلوی، در روز 17 آبان 1357 توسط دولت ازهاری بازداشت و به یکی از اقامتگاه‌های ساواک منتقل شد. در مورد اتهامات وی و دیگر سران بازداشتی، نظرات متفاوتی ارائه شده است. عده‌ای معتقدند: «مشاوران شاه به او گفته بودند که برای نجات رژیم و بقای سلطنت باید عده‌ای قربانی بشوند و شاه که برای بقای خود حاضر بود وفادارترین دولتمردان خود را قربانی کند با دستگیری هویدا و دیگران موافقت کرد.» امّا شاه در کتاب پاسخ به تاریخ در باب دستگیری هویدا و دیگر سران، خود را تبرئه کرده و تقصیر را به گردن دولت ازهاری انداخته است: «ازهاری نیز چون مشتاق بود حسن نیت خود را به مخالفان نشان بدهد، فورا دوازده تن از مقامات عالی‌رتبه را توقیف کرد».   یکی دیگر از بازدداشت‌شدگان، نعمت‌الله نصیری، رئیس سابق سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، بود. نصیری که در آن زمان به عنوان سفیر ایران در پاکستان حضور داشت، به دستور حکومت به تهران احضار شد و به زندان اوین انتقال یافت. او با اتهام فساد مالی و دریافت وام‌های کلان از حکومت و در پی دستور محمدرضا برای انحلال کامل ساواک و برخورد با سران این سازمان، بازداشت شد.   منوچهر آزمون، نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملّی و وزیر کار و امور اجتماعی در کابینه هویدا بود. او نیز به همان اتهامات مشابه هویدا و نصیری، به‌خصوص اتهام فساد مالی و دریافت وام‌های کلان، توسط دولت ازهاری بازداشت شد.   عبدالعظیم ولیان، وزیر تعاون و امور روستاها، وزیر اصلاحات ارضی، استاندار خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی، در دولت ازهاری، به اتهام فساد مالی دستگیر و بازداشت شد.   داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت جمشید آموزگار و همچنین قائم‌مقام دبیر کل حزب رستاخیز بود. او نیز به همان اتهامات و اهداف مشابه، دستگیر شد.   غلامرضا نیک‌پی، از اعضای اصلی حزب ایران نوین، معاون نخست‌وزیر در دولت هویدا، وزیر آبادانی و مسکن در کابینه هویدا و شهردار تهران بود که در سال 1357 طی حکمی از جانب محمدرضا پهلوی به نمایندگی شهر اصفهان منصوب شد. او در جریان دستگیری سران در دولت ازهاری، بازداشت شد و به زندان قصر انتقال یافت.   سپهبد جعفرقلی صدری، رئیس سابق شهربانی کشور، به اتهام سوء استفاده از مقام و موقعیت خود و همچنین از دلایل اصلی آشوب و ناآرامی‌های اخیر به علت اقدامات نادرست، توسط دولت ازهاری بازداشت شد.   دکتر منوچهر تسلیمی، معاون سازمان اطلاعات و امنیت کشور در سال 1346 و وزیر بازرگانی در دولت هویدا، در دوره نخست‎وزیری ازهاری دستگیر و بازداشت شد.   از بین این افراد، عده‎ای در همان روزهای پایانی حکومت پهلوی از کشور گریختند و عده‌ای دیگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه‌های انقلاب محاکمه شدند. دودمان رو به سقوط پهلوی، برای بقا و ماندگاری حاضر به انجام دادن هرکاری بود. این امر را می‌توان با اشاره کوتاهی که در این نوشته به دوران نخست‌وزیری ازهاری شد، دریافت. بازداشت سران حکومتی با اتهامات فساد مالی و خارج کردن ارزهای دولتی از کشور، اشتباهی بود که با دستور محمدرضا پهلوی و در زمان نخست‌وزیری ازهاری به اجرا گذاشته شد. اکثر این افراد در زمان زمامداری، مجری بی‌چون و چرای اوامر شاه بودند و دستگیری و بازداشت این افراد به معنای زیر سؤال بردن تمام سیاست‌هایی بود که حکومت توسط این افراد و نهادهایشان اجرایی کرد؛ دیگر آنکه محمدرضاشاه به قصد آرام کردن مردم به چنین اقدامی دست زد که نتیجه عکس داد. مردم با این عمل، خود را پیش از پیش به پیروزی نزدیک‌تر دیدند و در اعتراضات خود مصمم‌تر شدند. این تصمیم، فرصت کافی در اختیار برخی دیگر از سردمداران حکومتی گذاشت که از کشور خارج شوند و حکومت رو به سقوط را به حال خود رها کنند. بازتاب این دستگیری‌ها در خارج از کشور نیز بسیار گسترده بود و کشورهای دیگر از جمله آمریکا را مجاب کرد که این حکومت دیگر راه بازگشتی برای خود نگذاشته است. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8304/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DA%A9%D8%B4%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C/?id=8304
عاقبت برهم‌زننده زمین بازی رضاخانی چرا میرزاده عشقی ترور شد؟ مهم‌ترین علت ترور عشقی به مخالفت وی با رضاخان به‌ویژه اعمال خودسرانه او در توقیف روزنامه‌‌ها باز می‌گشت. وی تنها کسی بود که در میان روشنفکران، بی‌مهابا و با لحنی تند مخالفت خود را با رضاخان و جاه‌طلبی‌های وی ابراز می‌کرد. عشقی در شعری مبسوط، رضاخان را نوکر انگلستان قلمداد کرد که درصدد است با عنوان جمهوری‌خواهی و نظایر آن، در پس پرده، طرح‌های انگلستان را در ایران به مرحله اجرا درآورد. مهم‌ترین حمله و انتقاد میرزاده عشقی به رضاخان و متهم نمودن او به وابستگی به انگلیس و آلت فعل آن کشور بودن در شعری با عنوان «جمهوری سوار» متبلور شد که در جریان جمهوری‌خواهی رضاخان به صورت شعری نمادین در روزنامه قرن بیستم به چاپ رسید. در این شعر، داستان دزدی روایت می‌شود که در روستایی دورافتاده اموال مردم آن ده را سرقت می‌کرد، ولی پس از مدتی مردم آن ده به ماهیت پلید او پی بردند و بر آن شدند از سرقت او جلوگیری کنند، اما دزد نابکار این بار برای تداوم عمل، خود را نیازمند کسی دید که به‌‎ظاهر با مردم آن ده همراهی می‌کند، اما در باطن امر مجری دستورهای اوست.   عشقی همچنین در مقاله‌ای با عنوان «جمهوری قلابی» به تحلیل ماهیت و اهداف جمهوریتی که رضاخان و طرفدارانش در پی آن بودند پرداخته و نوشته است: «چیزی که خیلی مضحک به نظر می رسد این است که گوسپندچران‌های سقز جمهوری‌طلب شده‌اند و این گوینده با یک من فکل و کراوات ضد جمهوری هستم! کیست که این مسئله را مضحک نمی‌داند؟ آیا حقیقتا گوسپندچران‌های سقز جمهوری‌طلب شده‌اند؟ آیا می‌فهمند جمهوری چیست؟ جمهوری خوردنی است؛ جمهوری پوشیدنی است یا جمهوری را درو می‌کنند و یا با جمهوری نان می‌پزند؟!... آیا می‌توان او را صاحب عقل سلیم دانست؟ این جمهوری بود؟ یک مقاله ترجمه از روزنامه وقت ترکیه، چند مقاله و شعر و یک جریده یک کنفرانس ضیاءالواعظین، یک تصنیف و های و هوی چند نفر استفاده‌چی، افراشتن چند عدد پرچم قرمز و... حاصل همه اینها را نباید اسمش را بگذاریم جمهوری. خدا برکت بدهد به ایرانی، جمهوری که سی سال مقدمه می‌خواهد در عرض سه ماه آن را ساخت آن جمهوری قلابی و همان همسایه‌ای که سال‌ها خیال خوردن ایران را کرده و آن را به شکل "کلاه" می‌خواهند سر ایرانی بدبخت بگذارند... این جمهوری چه بوده و با ما چه مناسبت داشت؟... ما هزار گونه اصلاحات مادی و معنوی لازم داریم. که اگر آن وقت اسم جمهوری را ببریم مثل حالا مضحک و مسخره‌آمیز به نظر نیاید. والا قبل از این کارها جمهوری، آن هم جمهوری قلابی برای ما تناسب کلاه و سیلندر به سر گوسپندچران سقزی خواهد بود». این شاعر آزادیخواه حتی پس از توقف و شکست جریان جمهوری‌خواهی دست از مبارزه با رضاخان برنداشت و با مقالات و اشعار متعدد همچنان به مخالفت با رضاخان ادامه داد. او این کار را تا بدان مرحله پی گرفت که با چاپ کاریکاتوری در روزنامه قرن بیستم، با هدف نکوهش رضاخان و برنامه‌هایش، جنجال بزرگی به پا کرد. این اقدام عشقی آن چنان تأثیری داشت که رضاخان تاب تحمل از کف داد و عمال وی روز ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ این شاعر را در خانه‌اش به قتل رساندند.    ابوالحسن عمیدی‌ نوری درباره ترور میرزاده عشقی نوشته است: «... از شهربانی ترور[یستی] برای قتل عشقی اعزام شد که او را روز روشن،‌ دم در خواستند و وقتی عشقی روبه‌رو با مأمور ترور شد او را با گلوله هفت ‌تیر جابه‌جا کشت و فرار کرد و با آنکه معروف بود ابوالقاسم‌خان فرزند ضیاءالسلطان چراغ‌برقی که مأمور شهربانی بود او را کشت، نه او را حتی یک ساعت بازداشت نمودند و نه تحقیقی از او به عمل آوردند، بلکه راست راست می‌گشت و حقوق از شهربانی می‌گرفت تا بعد از سال‌ها یک روز زمستان در دکانی مشروب می‌خورد سقف پایین آمد او را جابه‌جا کشت که این داستان هم معروف است».  به طور کلی ترور میرزاده عشقی یکی از تراژیک‌ترین مرگ‌ها در یک سده اخیر ایران بوده است. ترور او را باید در نسبتی مستقیم با استبداد رضاخانی قلمداد نمود. پس از قتل او، تقریبا همه سکوت کردند و جز چند چهره انگشت‌شمار مثل مدرس، مصدق و بهار، کسی خطری را که عشقی در انتهای مسیر می‌دید، فریاد نزد. عشقی از نظر هواداران رضاخان سردار سپه، مانع بزرگی محسوب می‌شد و بازی‌خراب‌کن قهاری بود. صدای او یکی از بلندترین و مؤثرترین صداها و زبانش نیز بسیار گزنده و گیرا بود و ازاین‌رو قربانی احیای استبداد شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8282/%D8%B9%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%AA-%D8%A8%D8%B1%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%B2%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C/?id=8282
در دادگاه دکتر مصدق چه گذشت؟ دادگاه مصدق به تأکید خود وی و دوستان و دشمنانش، به فرصتی برای وی بدل شد تا در آن به دفاع از عملکرد خود و نیز دفاع از آرمان‌های مردم و همفکرانش بپردازد. اگرچه محکمه نظامی با هدف تسلیم مصدق یا خنثی‌سازی اندیشه‌اش تشکیل شده بود، در عمل، علنی بودن تقریبی دادگاه و دفاعیات مصدق به چالشی برای حاکمیت و منتقدانش بدل گردید.   مصدق در تمامی مراحل بازپرسی و محاکمه و نیز آثار نوشتاری خود، بر یک نکته تأکید داشت که «سیاست خارجی» یعنی غربی‌ها در پی شکست از ایران در سازمان ملل و دادگاه‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان و ناامیدی از به زانو در آوردن وی به پتانسیل‌های داخلی برای در هم شکستن او روی آورده‌اند؛ نکته‌ای که شصت سال بعد انتشار اسناد محرمانه سازمان سیا و تحقیقات جدید مُهر تأیید بر آن زد. برپاکنندگان محکمه نظامی بر آن بودند که روندگان راه مصدق از جمله مردم و جبهه ملّی و دیگران را ناامید کنند، اما در دادگاه جایگاه متهم و قاضی تغییر کرد. مصدق به تعبیری در طول محاکمه‌اش بار دیگر به «قهرمان» همفکران خود بدل گشت؛ «قهرمانی» که جان خود را برای بیان حقیقت آن هم در یک محکمه نظامی به خطر می‌اندازد.   برخلاف پیش‌بینی محاکمه‌کنندگان، با شروع محاکمه مصدق، مردم و همفکران مصدق از حالت تزلزل و یأس خارج شدند و جانی تازه گرفتند و با برپایی تظاهرات گسترده، شعارهایی در حمایت از او سر دادند. با دفاعیات مصدق سرنخ‌های حقیقی سقوط او شناخته‌تر شد. همگان دریافتند که عوامل داخلی در جریان برکناری مصدق از حمایت خارجی برخوردار بوده‌اند؛ همان اتفاقی که بعدها در حیات سیاسی ایران معاصر به نام کودتای 28 مرداد 1332 شناخته شد؛ گویی این دادگاه برای اثبات بی‌گناهی او و محکومیت محاکمه‌کنندگان تشکیل شده بود.   در نهایت نیز پس از صدور رأی دادگاه، به جای اینکه مصدق در چهره یک مجرم سیاسی به جامعه ایران شناسانده شود، وی در اذهان عمومی مظلوم و معصوم جلوه نمود و حکومت با عدم شناخت از مصدق به او فرصت داد تا چهره‌ای را که در زمان نخست‌وزیری‌اش در برخی از اذهان عوام و خواص کم‌وبیش مخدوش شده و شورش 28 مرداد را پدید آورده بود، بازسازی کند و به عنوان «رهبر» و «جبهه ملّی» شناخته شود. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8307/%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%85%D8%AA%D9%87%D9%85-%D9%88-%D9%82%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%AF/?id=8307
شوک صنعتی دهه ۱۳۵۰ یکی از مهم‌ترین عرصه‌های استفاده از درآمدهای نفتی افزایش سرمایه‌گذاری دولتی در بخش صنعت در دهه 1350 بود؛ به‌طوری‌که سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران که در اواخر دهه 1340، فعالیتش را در این زمینه آغاز کرده بود، در دهه 1350 شدت بیشتری به تأسیس مؤسسات و کارخانه‌های صنعتی بخشید. روزنامه «تایمز» لندن در گزارشی به اقدامات و سرمایه‌گذاری‌های کلان دولت ایران در توسعه زیرساخت‌ها و صنایع سرمایه‌بر اشاره کرده که طبق اهداف صنعتی‌سازی پرشتاب کشور صورت می‌گرفته است: «دولت مقادیر هنگفتی پول برای جاده‌ها، سدها، و مراکز مولد نیرو و برنامه‌های تله‌کامونیکاسیون (ملی کردن) خرج کرده است و صنایع بزرگی به‌وجود آورده و اطراف شهرها را به مراکز فعالیت تبدیل ساخته؛ مثلا اصفهان که در آن کارخانجات ذوب آهن با همکاری روس‌ها و از طریق فروش گاز به شوروی برپا می‌شود و تبریز که کارخانجات ابزارسازی تراکتورسازی و دیزل به‌وجود می‌آید و اراک که در آن کارخانجات صنعتی عمومی با کمک روس‌ها تأسیس می‌شود». این توسعه با سرعت و پرهزینه طرح‌های عمرانی و سرمایه‌بر صنعتی با سرمایه‌گذاری دولتی، در واقع بدون پیوست و ارتباط منطقی با سایر بخش‌ها و حوزه‌های اقتصادی به پیش برده می‌شد که عواقب زیان‌باری برای اقتصاد کشور داشت. سخنان کارشناسان و مسئولان برنامه‌ریزی و بودجه‌بندی کشور در جلسات شورای اقتصاد مورخ 24 تیر 1352 (مربوط به زمان آغازِ تخصیص اعتبارات به این بخش‌ها) موجود است که گواهی بر این مدعاست: «مجیدی به اطلاع رساند: اشکال اساسی کار ما عدم هماهنگی در سیستم برنامه‌ریزی کارهاست؛ یعنی بعضی بخش‌ها مثل صنایع خیلی سریع پیش می‌رود ولی بخش‌های دیگر کند؛ مثلا به توسعه بنادر احتیاج شدید داریم و یا مثلا شرکت معادن سرچشمه در حال جلو رفتن است، درحالی‌که از جهت ارتباطات و برق لنگی دارد ... در بخش‌هایی ... مثل کشاورزی و آموزش و پرورش و بهداشت به علت آنکه با مردم سروکار دارند کارها کند پیش می‌رود، ولی در بخش‌هایی نظیر صنعت می‌شود سریع جلو رفت و این عدم تعادلی به‌وجود می‌آورد...». این تمرکز دولت بر سرمایه‌گذاری‌های کلان و صنایع زیربنایی موجب نادیده گرفتن صنایع کوچک و روستایی، که سهم عمده‌ای از ارزش افزوده صنایع را به لحاظ ایجاد اشتغال، درآمد و توزیع عادلانه‌تر منابع به خود اختصاص می‌داد، شد؛ چرا که در عمل، حمایت صنعتی دولت و اعتبارات و تسهیلات بانکی و بازرگانی و مالیاتی صرفا معطوف به واحدهای بزرگ صنعتی می‌شد و به‌تدریج به دلیل این عدم حمایت‌ها و رقابتی که این صنایع به ناگزیر از یک‌سو با صنایع بزرگ و از سوی دیگر با کالاهای مصنوع خارجی داشتند آنها را در وضع نامطلوبی قرار داد و با رکود نسبی مواجه گردانید.   ضمن اینکه دولت دائم می‌بایست با پرداخت سوبسید و حمایت‌های مالی و جبران خسارت مانع ورشکستگی این مؤسسات تولیدی و صنعتی می‌گردید؛ به طور مثال می‌توان به کارخانجات قند هگمتان و قهستان اشاره کرد که با ورشکستگی این کارخانجات، تأمین اعتبار زیان این دو کارخانه  که سهام عمده آن متعلق به بخش دولتی بود، 643 میلیون ریال برآورد شده بود که دولت می‌بایست می‌پرداخت.   در واقع این سرمایه‌گذاری‌های کلان دولتی با وجود ضرر و زیان‌های هنگفت آن، صرفا در راستای کارکردهای حیثیتی و نمایشی رژیم با وجود هشدارهای کارشناسان صورت می‌گرفت. در اسناد دراین‌باره می‌خوانیم: «... سرمایه‌گذاری‌های مزبور چون توأم با مطالعات عمیق اقتصادی نبوده، صرفا جنبه نمایشی و حیثیتی داشته است یا اینکه ایجاد اشتغال کرده، ولی مشاغل تولیدی و مولد نبوده است. پرداخت حقوق‌های کلان و دستمزدهای چندین هزار تومانی، هزینه سفرهای پرخرج خرید میز و صندلی و مبلمان و ملزومات اداری بدون نیاز واقعی و بدون رعایت مقررات و آیین‌نامه‌های مناقصه، استخدام سکرتر و منشی و خطوط تلفن متعدد داخلی و خارجی، تزیین اتاق‌ها و ساختمان‌ها و مؤسات و ادارات وابسته و از همه مهم‌تر مسئولیت را به افرادی سپردن که کوچک‌ترین تخصص را در کاری که انجام می‌دادند نداشتند همه و همه در افزایش هزینه، کند شدن کارها و بالا رفتن قیمت تمام‌شده مؤثر بوده است بدون اینکه به موازین علمی و اقتصادی از قبیل ظرفیت، بازدهی، هزینه و قیمت توجه شود...».   در کل باید گفت که بخش صنعت درحالی‌که با پروژه‌های عظیم صنعتی و عمرانی سرمایه زیادی را از دولت می‌کشید، نمی‌توانست کارایی لازم را از خود نشان دهد و مجموعه صنعتی کشور، بافت ناهماهنگ و شدیدا وابسته‌ای را تشکیل می‌داد که برای ادامه حیات نیازمند واردات کالاهای واسطه‌ای و سرمایه‌ای در ابعاد وسیع بود و این امر بر وابستگی و ناکارآمدی هرچه بیشتر آن می‌افزود. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8219/%D8%B4%D9%88%DA%A9-%D8%B5%D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D9%87%D9%87-1350/?id=8219
مایه‌کوبی به سبک پهلوی مایه‌کوبی، به معنای تزریق واکسن برای پیشگیری از بیماری‌ها، به سبک سنتی مدت‌ها در ایران متداول بود، اما به شکل مدرن خود از دوره قاجار و به‌ویژه با تلاش‌های امیرکبیر برای ریشه‌کن کردن بیماری‌های واگیردار رواج یافت. بااین‌حال در دوران سلطنت پهلوی اول، این اصطلاح بار معنایی مثبت خود را از دست داد و به نامی دهشتناک در میان ایرانیان تبدیل شد. در دوره حکمرانی پهلوی اول، کارگزاران مختلفی نقش‌آفرینی کردند، اما شاه نزدیک‌ترین و وفادارترین آنها را انتخاب و از آنها در شرایط تهدید به نفع بقای خود استفاده کرد؛ افرادی مانند سرهنگ درگاهی، رکن‌الدین مختاری و پزشک احمدی در این دستگاه‌ها نقشی بی‌بدیل یافتند. سرهنگ محمدخان درگاهی معروف به «چاقو» هر چه رضاخان اراده می‌کرد انجام می‌داد؛ از پرونده‌سازی برای اشخاص یا به زندان انداختن افراد بی‌گناه حتی ترور آزادی‌خواهان بی‌گناه در اختیار او بود. به همین جهت، سردار سپه از همان ابتدا با اتخاذ سیاست ایجاد رعب در میان مخالفان و عامه مردم جامعه و سیاست تحبیب با کسانی که به او کرنش می‌کردند زمینه را نه تنها برای ریاست‌وزرایی خود فراهم کرد، بلکه این رویکرد جاده صاف‌کن او برای رسیدن به مقام شخص اول کشور شد.   بعد از درگاهی نوبت به مختاری رسید تا وظیفه حذف مخالفان سیاسی را برعهده گیرد. سرپاس رکن‌الدین مختاری در فاصله سال‌های 1320 تا 1313 رئیس شهربانی بود. او به درستی چهره‌ای ژانوسی داشت؛ از طرفی نوازنده قهار ویولون بود و از طرف دیگر روزها در نظمیه به شکل افسری جدی و خشن نمایان می‌شد و برخی حتی بر این اعتقاد بودند که رسیدن رضاشاه به چنان قدرتی در سایه تلاش‌های چنین افرادی بود. در مدت ریاست او «چندین هزار نفر مظلوم تنها در زندان قصر جان سپردند. جنایات و آدم‌کشی‌های او و فجایع عمال نظمیهِ مختاری را تاریخ جنایی دنیا از یاد نخواهد برد.» در کنار مختاری، فرد دیگری به نام احمد احمدی قرار داشت که در دوران ریاست سرتیپ آیرم در شهربانی وارد این تشکیلات شد و بعدها به پزشک احمدی شهرت یافت. او عامل اصلی به‌کارگیری روش مایه‌کوبی و به تعبیر بهتر تزریق آمپول برای کشتن مخالفان سیاسی بود و هر زمان نامش به میان می‌آمد پای زندانیان سیاسی سست می‌شد؛ چرا که نام احمدی با مرگ یکسان بود و عموما بالای سر زندانیانی حاضر می‌شد که زنده بودنشان دیگر به مصلحت نبود و با قرار گرفتن در فهرست سیاه رضاخان باید به وسیله آمپول هوا حذف می‌شدند. به‌کارگیری این سیاست چنان متداول بود که حتی نویسندگانی خارج از ایران نیز بعد از تبعید رضاشاه در آثار خود به آن اشاره کرده‌اند.   به تعبیر آنها گفته می‌شد در نزدیکی تهران دژی وجود داشت که در گذشته محل سکونت خاندان قاجار بود و در دوره پهلوی اول به زندان سیاسی تبدیل شد. در این دوره زندانیان سیاسی در ایران محاکمه نمی‌شوند و لازمه محکومیت وقوع جرم نیست؛ چنانچه مرگ آنها حتمی تشخیص داده شود، ضرورت ندارد تیرباران یا اعدام شوند، بلکه روش مسموم کردن خاصی که مطرودین و زندانیان سیاسی آن را «مایه‌کوبی پهلوی» می‌نامند علیه‌شان به کار گرفته می‌شود. کافی است با انداختن یک حب زهر در فنجان قهوه در یک روز بسیار زیبا و روشن، متهم تا ابد در زیر خاک به سر برد. در این وقت روزنامه‌نگاران مجازند مرگ متهم را در اثر حمله قلبی اعلام کنند.   افراد بسیاری با استفاده از روش تزریق آمپول و به تعبیر زندانیان سیاسی آن زمان مایه‌کوبی از بین رفتند. بسیاری از این افراد زمانی از نزدیک‌ترین همراهان رضاخان بودند؛ چرا که شاه به‌سرعت نزدیکان قدرتمند خود را به مثابه رقیبی می‌دید که برای تداوم یکه‌تازی‌اش در سپهر سیاست ایران خطرناک به‌شمار می‌آمدند.  بعد از شهریور 1320، برخی از عاملان اصلی به‌کارگیری روش مایه‌کوبی و قتل زندانیان سیاسی با استفاده از آمپول هوا دستگیر شدند. بسیاری از آنها از جمله پزشک احمدی پیش از آنکه بالای دار رود فریاد زد که او تنها مجری اوامر شاه بوده و خود گناهی نداشته است. هرچند این جمله توجیهی برای بی‌گناهی او نیست، نشان می‌دهد که در حقیقت افرادی مانند او تنها وسیله‌ای برای قتل مخالفان سیاسی بودند و بدون شک مهره اصلی کسی نبود جز رضاخان؛ مستبدی که در نیمه دوم سال‌های حکمرانی به نزدیک‌ترین یاران خود نیز رحم نکرد و با به‌کارگیری شیوه‌های مختلف به دنبال تثبیت قدرت بود. در این میان روش‌های سرکوب مدرن مانند مایه‌کوبی بی‌تأثیر نبود و در عرصه داخلی نقش مهمی در تحکیم رژیم استبدادی پدر و انتقال آن به پسر ایفا کرد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8213/%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%DA%A9%D9%88%D8%A8%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%A8%DA%A9-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C/?id=8213
چه کسانی مخالف مذاکره با دولت ملی بودند؟ اقدامات ضدِّ مصدقی خانواده رشیدیان در دوران زندان (نیمه دوم سال 1331ش) مصدق بعد از قیام 30 تیر 1331ش، در واکنش به فعّالیت منفی بریتانیا در قِبال ملّی‌شدنِ نفت ایران، به اقداماتی همچون تعطیلی همه کنسولگری‌های انگلیس در سراسر خاک ایران مبادرت ورزید. در این شرایط و در پی عدم همراهی آمریکایی‌ها با سیاست‌های انگلیس در آن برهه زمانی، وزارت خارجه بریتانیا درصدد تغییر خط‌مشی برآمد و حتی گزینه مذاکره با دولت مصدق را مطرح کرد، اما عده‌ای از ایرانیان مرتبط با انگلیس با این سیاست مخالفت کردند. اندکی قبل از قطع مناسبات دو کشور ایران و انگلیس، هنگامی که تحرّکات مخفیانه و تخریبی رشیدیان‌ها علیه دولت ملّی مصدق برای نیروهای امنیتی ایران توسط اسناد موجود در محل سکونت آنان، آشکار و مبرهن گردید، برادران رشیدیان در مهرماه 1331ش، بازداشت و روانه زندان شدند، ‌امّا در دوران حبس نیز، همراه دیگر سرسپردگان و عمّال وابسته به انگلیس، همچون جمال امامی، که رهبری نمایندگان مخالف دولت مصدق در مجلس ملّی را برعهده داشت، هادی طاهری به عنوان نماینده خِبره و مجرّب، همچنین عناصر برجسته‌ای مانند حسین فرهودی، علی سهیلی...، به علاوه، انگلوفیل‌هایی که به دربار نزدیک بودند مانند سناتور علی دشتی، جواد امامی، ظهیرالاسلام، علَم و حسن امامی (امام جمعه)، در غیاب مخدومان انگلیسی خود در داخل کشور، دست از دسیسه و فتنه‌انگیزی برنداشتند. قبل از قطع رابطه و بازداشت برادران رشیدیان، بالاترین مقام سازمان «ام.آی6» در خاک ایران، یعنی وودهاوس، با یکی از ایرانیان مخالف مصدق که در دولت او نیز نفوذ کرده بود و از مهره‌های مهم محسوب می‌شد، ارتباط برقرار نموده بود. همین عنصر نفوذی در دولت مصدق بود که وودهاوس را از تصمیم کابینه در جلسه هیئت وزرا، مبنی بر قطع روابط سیاسی ایران با انگلیس مطّلع کرده بود و ازاین‌رو، وودهاوس به تکاپوی فراوانی افتاد تا قبل از ترک خاک ایران، در راستای تداوم ارتباطِ سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا با افراد و گروه‌های سرسپرده انگلیسی در کشور ایران، از‌جمله شبکه رشیدیان، تمهیداتی بیندیشد. در نهایت نیز موفق به این کار گردید. به‌رغم عدم فعّالیت اعضای خانواده رشیدیان در نیمه دوم سال 1331ش به خاطر حضور در زندان، بیشتر اتّکای سازمان اطّلاعات مخفی بریتانیا، بعد از قطع رابطه انگلیس ـ ایران در مهر 1331ش، بر شبکه برادران رشیدیان بود. ازهمین‌رو بود که با وجود حبس پنج‌ماهه آنان (مهر تا اسفند 1331ش)، گروه جاسوسی و اطّلاعاتی تحت نفوذ رشیدیان‌ها که از مدّت‌ها قبل توسط آنها تشکیل شده بود، اقدامات ضدِّ مصدقی خود را در این مقطع زمانی تداوم بخشیدند؛ چنان‌که به نقل از گزارش یک دیپلمات بریتانیایی در همان زمان، ارتباط برادران رشیدیان با انگلیسی‌ها در دوران حبس نیز ادامه داشت و آنها نه تنها تحت فشار نبودند، بلکه از داخل زندان، بر عملیات اعضای شبکه خود نظارت می‌کردند. با عدم پذیرش آمریکایی‌ها برای همکاری با انگلستان علیه دولت ملّی‌گرای ایران بنابر طرح عملیات چکمه وودهاوس با محوریت شبکه رشیدیان، وزارت خارجه بریتانیا درصدد تغییر خط‌مشی برآمد و حتّی تصمیم گرفت از همه برنامه‌های ضدِّ مصدقی خود دست بکشد. «در این زمینه پیشنهادی برای وزیر امور خارجه (ایدن) تهیه شد و طی آن به وی اطلاع داده شد که بهتر است به برادران ابلاغ کنیم طرح‌های عملیاتی را متوقف کنند و به جای آن کلیه نیروها و امکاناتشان را در راه گردآوری اطّلاعات به‌کار بیندازند.» نکته جالب اینجاست که رشیدیان‌ها حاضر به اطاعت از این دستور انگلیسی‌ها نشدند و قصد تداوم دسیسه‌چینی از سوی شبکه خود، ولو با تقبّل هزینه اقتصادی از جیبشان را نمودند. رشیدیان‌ها مانند سایر انگلوفیل‌های ایرانی، بر ردِّ قاطع مذاکره با مصدق یا هرگونه امتیازدهی به او اصرار داشتند؛ چرا که می‌دانستند هرگونه گفت‌وگو و مصالحه بریتانیا با نخست‌وزیر ملّی‌گرای ایران، به معنای از بین رفتن فلسفه وجودی‌شان می‌باشد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8169/%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%9F/?id=8169
رانتخواری رحیم‌علی خرم و ارتباط او با دربار؛ کارگر آسفالت‌کاری که رانت‌خوار شد! یکی از مهم‌ترین مجاری حامی‌پروری دربار و خاندان سلطنت پهلوی، دادن امتیازات و انحصارات خاص به  برخی از نزدیکان و اطرافیان دربار بود که از آن می‌توان به «رانت» تعبیر نمود. «رانت‌خواری» به‌ویژه در دوران محمدرضاشاه شدت بیشتری یافت؛ به‌طوری که افراد خاصی که با دربار شاه ارتباط می‌گرفتند می‌توانستند با انواع روش‌های غیرقانونی در حوزه‌های وسیعی از املاک، پیمانکاری و... سود و منافع بی‌شماری کسب نمایند.   یکی از مهم‌ترین این رانت‌خواران رحیم‌علی خرم بود که توانست از این مسیر به زمین‌دار بزرگ و سرمایه‌دار کلان کشور تبدیل شود. وی که کارگر آسفالت‌کار بی‌سوادی بود، به‌واسطه ارتباط با ملکه مادر توانست به دربار راه یابد و به عنوان مهره دربار در زد و بندهای مختلف زمین و پیمانکاری، رانت‌های کلانی به‌دست آورد. درباره نحوه ارتباط خرم با دربار و چگونگی راه یافتن او به سلک رانت‌خواران رژیم پهلوی نقل قول‌هایی هست از جمله اینکه وی از افرادی بوده است که به‌خاطر جثه و ظاهرش مورد توجه ملکه مادر واقع می‌شود و با آنکه بی‌سواد بوده است از کارگری به پیمانکاری دربار ارتقا می‌یابد: «رحیم‌علی که یک روستایی بی‌سواد و گردن‌کلفت با جثه بزرگی بود، پس از انتخاب توسط مادر 85 ساله شاه سابق، به عنوان معشوقه رسمی از کارگری و عملگی ساده یک‌شبه به مقاطعه‌کاری ترقی کرد و صاحب دم و دستگاه مفصلی شد». او از طریق ملکه مادر با افراد ذی‌نفوذی چون سیدضیاءالدین طباطبایی نیز ارتباط برقرار کرده بود تا بتواند نظر شاه را برای گرفتن امتیازات و انحصارات از زمین‌خواری تا مقاطعه‌کاری در تهران و خارج از آن جلب نماید. این ارتباط تا جایی رسیده بود که دفتر مخصوص شاه برای پیمانکاری‌های مختلف توصیه او را حتی به سازمان برنامه و بودجه دوران ابتهاج نموده بود. یکی از مهم‌ترین امتیازاتی که خرم از ارتباط با دربار به‌دست آورد زمین‌خواری و تصاحب زمین‌های جنگلی شمال و  اطراف شهرها، به‌ویژه شهر تهران بود. عمیدی نوری در خاطرات خود درباره زمین‌خواری خرم در اطراف تهران به زمین‌هایی که وی به راحتی در غرب تهران تصاحب نموده بود این‌گونه اشاره می‌کند: «{خرم} بیش از ده‌میلیون متر زمین را از روبه‌روی فرودگاه مهرآباد تهران ــ از بر خیابان آسفالته‌ای که به سمت کرج می‌رود ــ از یک طرف و از سمت اتوبان کرج ... و تمام تپه و چاله‌ها و کنار رودخانه کن را تا دامنه‌های کوه پر نموده تسطیح کرده و ملک خود نموده است و بیش از 170 میلیون تومان خرج این کار در آنجا نموده است». این شراکت و پشت‌گرمی خرم به دربار موجب آن بود که وی با وجود اقدامات غیرقانونی متعدد در غصب و رانت‌خواری و فساد  هیچ‌گاه مجازات نگردد. فردوست در خاطرات خود از واگذاری چندساله پروژه پیمانکاری آسفالت تهران به خرم به‌رغم اجرای ناقص و افتضاح آن می‌گوید که به‌خاطر پرداخت رشوه دویست‌میلیون تومانی به شهرداری و شراکت صوری محمودرضا پهلوی و دریافت سود از پروژه، هرساله برنده مناقصه اعلام می‌شد و با وی، به عنوان پیمانکار آسفالت قرارداد می‌بستند و وی هر سال خیابان‌ها را لکه‌گیری می‌کرد و در برخی خیابان‌ها یک ورقه نازک چندسانتی آسفالت می‌ریخت. به دلیل این آسفالت‌کاری ناقص، در فصل زمستان با یخبندان این آسفالت‌ها درمی‌آمد و چاله‌هایی در خیابان‌ها ایجاد می‌کرد که رانندگی را در تهران بغرنج می‌ساخت و زیان‌های فراوانی به خودروها وارد می‌کرد. فردوست اشاره می‌کند که دراین‌باره به محمدرضا گزارش دادم. متوجه شدم برادر شاه، یعنی محمودرضا، با خرم به طور صوری شریک بوده و درصدی دریافت می‌داشته است؛ بنابراین این گزارش نتیجه‌ای در مجازات پیمانکار و شهرداری نداشت. البته هرچند برای وی پرونده‌ای در باب فساد و رانت‌خواری‌های متعددش در دوران نخست‌وزیری امینی باز شد، اما با حمایت دربار هیچ نتیجه‌ای در بر نداشت. علاوه بر سودهایی از این قراردادها نصیب خرم می‌شد این‌گونه پروژه‌ها را باید مستمسکی برای کسب منافع و سود خانواده شاه و دربار دانست. در واقع خرم وسیله‌ای در دست دربار و شاهپورهای پهلوی بود برای بستن قراردادها و سودهای کلانی که از این راه‌ها نصیبشان می‌شد. خرم برای آنکه زد و بندها و خلافکاری‌ها و اقدامات غیرقانونی‌اش خبری در جراید و روزنامه‌ها پخش نشود به بسیاری از مدیرمسئولان جراید ماهیانه پول می‌پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی، رحیمعلى خرم در دادگاه‌های اسلامی محاکمه و در 19 اردیبهشت 1358 به عنوان مفسد فی‌الارض تیرباران شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8020/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%B3%D9%81%D8%A7%D9%84%D8%AA%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%AF!/?id=8020
نگاهی به اجباری شدن کلاه شاپو کاتالیزور پهلوی اول برای «مسیو» کردن مردم مدرن‌سازی اجباری یا به عبارت بهتر «تجدد آمرانه» بهترین عنوانی است که می‌توان برای نوع رویکرد رضاخان به مسئله مدرنیته و نحوه کاربست آن در ایران به کار گرفت. اجباری کردن «کلاه شاپو» را می‌توان به عنوان یکی از مصادیق این تجدد آمرانه عنوان کرد؛ کلاهی که به زور بر سر رجال و دانش‌آموزان مدارس و در گام سوم بر سر عموم مردم نهاده شد تا شاید از این طریق سر و شکلی متجددانه و غربی به ظاهر مردم ایران داده شود. مزاج متلوّن رضاخان و تعریف خاص و منحصربه‌فرد وی از ناسیونالیسم و میهن‌پرستی این اجازه را به وی می‌داد تا حتی پوششی را که خود به عنوان کلاه پهلوی مدتی قبل اجباری کرده بود منقضی اعلام کند و دستور به اجباری شدن کلاه شاپو به جای کلاه پهلوی دهد. ریشه این تغییر را باید در سفر وی به ترکیه به دعوت آتاتورک در سال ۱۳۱۳ جست که پیامدهای شگرفی برای ایران داشت؛ آتاتورک از دیرباز برای رضاخان هم الگو بود و هم از سوی دیگر دوست داشت از وی در حوزه تغییرات اجباری پیشی بگیرد. یکی از مهم‌ترین پیامدهای این سفر برای رضاخان این بود که بلافاصله پی برد کلاه پهلوی آن چنان هم که باید و شاید غربی نیست و باید بلافاصله کلاه شاپو را جانشین آن کند و به همین دلیل بود که بلافاصله پس از بازگشت به ترکیه در دستوری که صادر کرد عنوان نمود که از زمان گشایش مجلس دهم در ۱۶ خرداد ۱۳۱۴ وزرایش موظف هستند کلاه شاپو به سر بگذارند. او در این زمینه سیاستی گام به گام را اتخاذ کرده بود و ابتدا کلاه شاپو را صرفا برای رجال و وزرا و سیاستمداران رده بالا در نظر گرفته بود. رضاخان در مرحله دوم مشابه طرح‌های قبلی خود در زمینه متحدالشکل کردن لباس ایرانیان، این طرح را در مورد مدارس و دانش‌آموزان اجباری اعلام کرد و تصورش این بود که دانش‌آموزان با پوشیدن کلاه شاپو در مسیر ترقی و میهن‌پرستی و البته با ظواهر غربی و غیرخودی! قرار می‌گیرند؛ البته بازاریان در مقابل پوشیدن کلاه شاپو مقاومت می‌کردند. طنز تاریخ زمانی بود که مردم عادی به‌اجبار باید کلاه شاپو بر سر می‌گذاشتند؛ زیرا هنوز قانونی از سوی رضاخان برای پوشیدن کت و شلوار یا لباس رسمی برای عامه مردم ابلاغ نشده بود و پوشیدن کلاه شاپو غربی با همان لباس‌های سنتی از سوی مردم، ناخودآگاه به مدرنیته وارداتی و چهل تکه و البته ناهمخوان رضاخان با فرهنگ و رسوم سنتی مردم ایران کنایه می‌زد. مقررات در حوزه کلاه شاپو روز به روز سخت‌تر می‌شد و از سوی دیگر استثناها هم کمتر می‌شد؛ تا جایی که حتی روحانیت نیز از این قانون مستثنا نشد. روزنامه «تجدد»، که در آن ایام تریبون تبلیغاتی رژیم رضاخانی محسوب می‌شد، با کلی آب و تاب از این حرکت یاد و تعریف کرده و نوشته است: «رضاخان مشتی مردم ضعیف و بیچاره را "آقا" نموده، چنین ما ایرانیان یعنی همان اشخاصی که سابقا به هیچ وجه، وزنی در جامعه نداشتیم، امروزه به صورت متمدنین درآمده و امروز همه "آقا مسیو" شده‌ایم...». طنز دوم در مورد کلاه شاپو رضاخانی این است که به‌ناگاه ایرانیان را از مشتی مردم بیچاره به مسیو تبدیل کرده و همه اینها فقط با یک کلاه به سر گذاشتن محقق شده است. از سوی دیگر این طرح برای مردم نیز بار مالی فراوانی داشت؛ زیرا حکومت حتی حاضر نبود پول غربی شدن و تجدد را نیز بپردازد و خود مردم بودند که باید متحمل هزینه‌های آن می‌شدند و این نیز طنز سومی است که دامنگیر کلاه شاپوی رضاخانی شد. بسیاری بر این باورند که کلاه شاپو آخرین تیر ترکش رضاخانی برای رونمایی از طرح کشف حجاب است و البته که ترتیب و توالی تاریخی رخدادها نیز بر این امر صحه می‌گذارد. مخالفت‌های گسترده‌ای با این طرح با سردمداری روحانیت در شهرهای مختلف ایران صورت گرفت، اما در نهایت رضاخان با عبور و بی‌اعتنایی از این نارضایتی‌ها، طرح پایانی خود، یعنی کشف حجاب را اعلان و در ۱۷ دی ۱۳۱۴ دستور آن را صادر کرد و براساس آن، زنان وادار به پوشیدن کلاه بزرگ، جوراب ضخیم و البسه متداول غربی ‌شدند و چادر و پوشش‌های غیر آن ممنوع اعلام شد و این گونه کلاه شاپو ریل‌گذار کشف حجاب گردید.   نکته مهم در سرعت‌گیری این حوادث و البته فاصله اندک میان اجرایی شدن کلاه شاپو تا طرح نهایی کشف حجاب از سوی رضاخان این بود که قرار بود آتاتورک دعوت متقابل رضاخان را برای سفر به ایران بپذیرد و «رضاشاه می‌خواست تا زمان بازدید او (آتاتورک)، ایران را با چنان سرعتی مدرن ‌سازد که آتاتورک عقب‌ماندگی نسبی ایران را مشاهده نکند». منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-7993/%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%B1-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%C2%AB%D9%85%D8%B3%DB%8C%D9%88%C2%BB-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85/?id=7993
کودتای ۱۲۹۹ از نظر وزیر مختار آمریکا در ایران میزان مخالفت و رقابت آمریکا و انگلیس در سال‌های مشرف به کودتای 1299 شدت پیدا کرد. این مسئله حتی به مسئله کودتا نیز رسید و آمریکا آن را «خالی از شبهه ندانست». کالدول،‌ وزیر مختار آمریکا در ایران، در گزارشی به تاریخ 11 مارس 1921م (21 اسفند 1299ش) یعنی هیجده روز بعد از کودتا نوشت: «سیدضیاء در 26 فوریه اعلامیه‌ای صادر کرد که با قدرت تام و مطلق ریاست وزیران را به‌دست گرفته است و اینک به راهنمایی شاه و رایزنی ساعت به ساعت با سفارت بریتانیا امور دولت را اداره می‌کند... نخست‌وزیر دست‌پرورده بریتانیاست و شخصیت و هدف و سوابق او خالی از شبهه نیست. در حقیقت همه می‌دانند که وقتی سردبیر روزنامه دولتی رعد،‌ مرتب از انگلیسی‌ها مقرری دریافت می‌داشت... او آلت دست صرف سیاست انگلیس است... کاملا پیداست که تمامی این حرکت (کودتا) ریشه و حمایت انگلیسی دارد». این رقابت پیدا و پنهان بین ایالات متحده و بریتانیا تا چند دهه ادامه پیدا کرد و هم‌زمان با همکاری‌های دو طرف، در اقتصاد و سیاست ایران تأثیرات بی‌شماری گذاشت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-7875/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%A7%C2%AB%D9%85%D9%88%D9%86%D8%B1%D9%88%D8%A6%D9%87%C2%BB/?id=7875