🔅#پندانه
✍️ حج مقبول
🔹در سالن انتظار فرودگاه جده در حال برگشت به ایران، دو حاجی ایرانی با یکدیگر آشنا شدند و قرار شد برای پرکردن زمان تاخیر پرواز هواپیما داستان حجشان را برای همدیگر تعریف کنند.
🔸حاجی اولی:
بنده پیمانکار ساختمان هستم الحمدلله دهمین بار است که فریضه حج را بهجا میآورم.
🔹حاجی دومی:
از خداوند برای شما حج مقبول و سعی مشکور مسئلت دارم.
🔸بنده پزشک متخصص هستم و در یکی از بیمارستانهای خصوصی کار میکنم.
🔹بعد از 30 سال کار در یکی از بیمارستانهای خصوصی توانستم هزینه حج را پسانداز کنم، اما روزی که برای دریافت پساندازم به بخش مالی مراجعه کردم، همانجا با مادر یکی از بیمارانم که فرزند معلولی دارد برخوردم.
🔸بعد از احوالپرسی مختصر متوجه شدم که خانم بسیار غمگین و پریشان است و دلیل ناراحتی ایشان این بود که بهخاطر اخراج شوهرش از کار، دیگر توانایی پرداخت هزینه معالجه فرزند معلولشان را در بیمارستان خصوصی ندارند.
🔹پیش مدیر بیمارستان رفتم و از او خواهش کردم تا ادامه درمان آن طفل مریض به حساب بیمارستان صورت گیرد.
🔸اما مدیر بیمارستان به تقاضای من جواب رد داد و گفت:
اینجا بیمارستانِ خصوصیست، نه بنیاد خیریه.
🔹با ناامیدی تمام از پیش مدیر بیمارستان خارج شدم و در حالی که دلم بهحال مریض و خانوادهاش سخت میسوخت، بهصورت اتفاقی و غیرارادی دستم به جیبم که پول پسانداز حج در آن بود، خورد.
🔸برای چند لحظه، به فکر فرورفتم که این پول کی و کجا هزینه شود بهتر است؟
🔹بیاراده سرم را بهسمت آسمان بلند کردم و خطاب به خداوند گفتم:
بارالها! خودت بهتر از هرکسی آرزوی دلم را میدانی، هیچچیزی برایم از رفتن حج و زیارت خانهات و مسجد حضرت نبی اکرم محبوبتر نیست و این را نیز میدانی که برای زیارت خانهات تمام عمر تلاش نموده و زحمت کشیدهام.
🔸بارالها! من مشکل این زن ناامید و شوهر ناچار و فرزند مریضش را بر میل باطنیام که همانا زیارت خانه توست ترجیح میدهم.
🔹الهی از من بپذیر که امید بیپناهانی. خدایا مرا از فضل و کرمت بینصیب مگردان!
🔸مستقیم رفتم به بخش مالی بیمارستان و هرچه پول داشتم همه را یکجا تحویل دادم و گفتم این پول 6 ماه پیشپرداخت برای بستری و هزینه درمان آن طفل مریض و معلول.
🔹و به مدیر بخش گفتم یک خواهشی دیگر هم از شما دارم که لطفاً تحت هیچ شرایطی به مادر مریض نگویید که هزینه بستری و علاج طفل معلولشان را من پرداختهام و اگر اصرار کردند بگویید بیمارستان پرداخت هزینه بیمار شما را متقبل شده است.
🔸به خانه برگشتم. از یکطرف بهخاطر اینکه سفر حج و زیارت خانه خدا را از دست دادهام بسیار ناامید و غمگین بودم، اما در عین حال حس رضایت عجیبی وجودم را فراگرفته بود و از اینکه خداوند مرا وسیله قرار داد تا مشکل آن بیمار برطرف شود، احساس خوبی داشتم.
🔹آن شب در حالتی که صورت و گونههایم خیس اشک بود به خواب رفتم. در خواب دیدم که در حال طواف خانه خدا هستم، و مردم به من سلام میکنند و میگویند، حجتان قبول باشد حاجسعید.
🔸میگفتند بشارت باد بر شما، قبل از اینکه در زمین حج کنید، در آسمانها حج کردهاید، و از من التماس دعای خیر داشتند.
🔹از خواب پریدم و احساس خوشحالی عجیبی سرتاپایم را فراگرفته بود. خدا را شکرگزاری کردم و به رضای پروردگار راضی شدم.
🔸چند دقیقهای از بیدارشدنم نگذشته بود که زنگ تلفنم به صدا درآمد. مدیر بیمارستان بود.
🔹بعد از احوالپرسی مختصر گفت:
صاحب بیمارستان امسال هم عازم حج هستند و ایشان هیچوقت بدون پزشک خصوصی خودشان حج نمیروند، اما متاسفانه اینبار پزشک خصوصی ایشان بهدلیل بارداری خانمش و نزدیکشدن وضع حملش، نمیتواند صاحب بیمارستان را در این سفر همراهی کند. خواهشی از شما دارم که امسال زحمت همراهی ایشان را در سفر حج عهدهدار شوید.
🔸اشک شوق از چشمانم جاری شد. فوراً سجده شکر بهجا آوردم و همان طور که حالا میبینید خداوند حج و زیارت خانه خودش را بدون پرداخت هیچ هزینهای، نصیبم گردانیده.
🔹الحمدلله نهتنها که هزینهای بابت این سفر پرداخت نکردم، بلکه بهدلیل رضایت از همراهی و خدماتم، هدایای زیاد و هزینه قابل ملاحظهای نیز برایم پرداخت کردند.
🔸در طول سفر حج فرصتی دست داد تا این داستان را برای صاحبِ بیمارستان تعریف کنم.
🔹ایشان هم گفتند بهمحض برگشت از سفر، دستور خواهند داد تا فرزند مریض آن خانواده تا بهبودی کامل از حساب خاص بیمارستان درمان شود. همچنین دستور خواهند داد تا صندوق خاصی برای پاسخگویی موارد مشابه و درمان فقرا در بیمارستان تاسیس شود.
⭐️✨🌟✨⭐️✨🌟
#پندانه
🔅آدمهایی که ما را ترک می کنند
سه دسته اند
♨️یک گروه آنهایی که بر میگردند گرچه نه آنها دیگر همان آدمهای سابق هستند و نه ما
♨️گروه دوم کسانی هستند که هرگز بر نمیگردند چه آنهایی که نمیخواهند ، چه آنهایی که نمی توانند
♨️گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پلهای پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند ، نتوانند برگردند.
💥💥خطر ناکترین گروه سومیها هستند .
چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند ،
که ما تا مدتها در کما میمانیم و خیلی دیر میفهمیم که برای چه آدمهای بی ارزشی اشک ریختیم ، احساس گناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم ، و تا مرز نابودی ، زندگی را فدا کردیم ... خیلی دیر میفهمم ... خیلی دیر ... ولی یک روز میفهمم ... چیزی که هرگز نمیفهمیم این است که اصلا چه چیز این آدمها را آنقدر دوست داشتیم؟؟؟؟ روزی که آدمهای بزرگتری ، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند ، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم.
✨﷽✨
#پندانه
✍️ ایمان، اعتماد، امید
1️⃣ روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند. در روزی كه براى دعا جمع شدند تنها یک پسربچه با خود چتر داشت.
🔰این یعنی ایمان...
2️⃣ كودک یکسالهاى را تصور كنيد، زمانی كه شما او را به هوا پرت میكنيد او میخندد زيرا میداند او را خواهيد گرفت.
🔰اين يعنى اعتماد...
3️⃣ هر شب ما به رختخواب میرويم، هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برمیخيزيم، با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوک میكنيم.
🔰 اين يعنى اميد...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
@imamreza_salam
🔅#پندانه
✍️ نیکی کوچک بدونمنت بهتر از نیکی بزرگ بامنت است
🔹مردی روستایی دو پسر داشت.
🔸پسر بزرگ در شهر مشغول تجارت بود و گاهی به روستا میآمد و سفره پدر رنگین میساخت.
🔹پسر کوچکتر که کمی ضعیف بود با پدر به کوه و صحرا میرفت.
🔸روزی پسر بزرگ بر پدر منت نهاد که او را کمکحال است.
🔹پدر او را به صحرا برد و درختی در کنار تختهسنگی نشانش داد که سایهاش در روز بر صخرهای میافتاد که هیچکس را در آن سایه سودی نبود.
🔸پدر گفت:
آن درخت مثال توست.
🔹سپس درخت کوچکی را در وسط صحرا نشان داد که هر چهار طرفش سایه بود و در سایه آن گوسفندان و چوپانان در وسط ظهر آرام گرفته بودند.
🔸پدر گفت:
سایه این پسر کوچک من مثل این درخت کوچک است، با آن که سایه او کمتر از آن درخت بزرگ است ولی برای ما هر چهار سمتش سودمند است.
🔹کسانی که تو را میبینند گمان میکنند سایه تو بر ماست در حالی که نمیدانند سایه تو برای دوستان تاجر تو در شهر و زن و فرزند و دیگران است، و این سایه برای پدرت بسان سایه آن درخت بزرگ است که بر صخرهای افتاده است.
🔸بدان سایۀ کوچک سودمند، بسی بهتر از سایۀ بزرگ غیرسودمند است.
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
@imamreza_salam
🔅#پندانه
✍️ نیکی کوچک بدونمنت بهتر از نیکی بزرگ بامنت است
🔹مردی روستایی دو پسر داشت.
🔸پسر بزرگ در شهر مشغول تجارت بود و گاهی به روستا میآمد و سفره پدر رنگین میساخت.
🔹پسر کوچکتر که کمی ضعیف بود با پدر به کوه و صحرا میرفت.
🔸روزی پسر بزرگ بر پدر منت نهاد که او را کمکحال است.
🔹پدر او را به صحرا برد و درختی در کنار تختهسنگی نشانش داد که سایهاش در روز بر صخرهای میافتاد که هیچکس را در آن سایه سودی نبود.
🔸پدر گفت:
آن درخت مثال توست.
🔹سپس درخت کوچکی را در وسط صحرا نشان داد که هر چهار طرفش سایه بود و در سایه آن گوسفندان و چوپانان در وسط ظهر آرام گرفته بودند.
🔸پدر گفت:
سایه این پسر کوچک من مثل این درخت کوچک است، با آن که سایه او کمتر از آن درخت بزرگ است ولی برای ما هر چهار سمتش سودمند است.
🔹کسانی که تو را میبینند گمان میکنند سایه تو بر ماست در حالی که نمیدانند سایه تو برای دوستان تاجر تو در شهر و زن و فرزند و دیگران است، و این سایه برای پدرت بسان سایه آن درخت بزرگ است که بر صخرهای افتاده است.
🔸بدان سایۀ کوچک سودمند، بسی بهتر از سایۀ بزرگ غیرسودمند است.
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
@imamreza_salam
#پندانه
اندوهت را بتکان...
جهان منتظرت نمیماند
تا حالت خوب شود.
جهان صبر نمیکند تا
غصه ات سر آید.
جهان برای هیچکس منتظر نمیماند
جهان میرود چه تو
غمگین باشی و چه شادمان
اندوهت را بتکان...
آیت اللّٰه تقوایی(ره):
اگر در غرب یا شرق عالم باشید
و بدترین حال را داشته باشید
و از ته قلب امام رضا(؏) را صدا بزنید
به سراغتان می آیند و گره گشایی میکنند ..
#امام_رضا_جانم
#پندانـــــــهـــ
https://eitaa.com/joinchat/3821142101C455a7aef3e
✨﷽✨
#پندانه
🔴 ترس اشتباهی که در کودکان باعث فرار آنها از حقیقت میشود
✍ترس بزرگترین معیار در دروغگو بار آوردن فرزندان است.
کودکی که دچار شبادراریست و اختیاری در این امر ندارد، اگر بترسد شبادراری خود را ترک نخواهد کرد، بلکه با برعکسکردن تشک خوابش، اشیای بیشتری را نجس خواهد کرد.
او با این پنهانکاری ضربه بیشتری بر ما زده و نفس خود را به دروغگویی و پیداکردن راهحل اشتباه در زمان مشکل عادت خواهد داد.
فراموش نکنیم اکثر کسانی که تبهکاری و کارهای خلاف میکنند امیدشان به راههای فرار اشتباهیست که قبلاً به آن آگاه شدهاند.
پس هر راه اشتباهی که فرزند برای فرار از حقیقت یاد میگیرد، نوعی ایجاد حاشیه امن برای او، و دروغگویی و بزهکاری اوست.
https://eitaa.com/joinchat/3821142101C455a7aef3e
✨﷽✨
#پندانه
🔴آنچه میتوانی ببخشی، ثروت واقعی توست
✍چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسهای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد.
عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت، در حیرت شد. پرسید:
چرا چنین سخاوت میکنی؟
چوپان گفت:
روزی با پدرم به خانه مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه نانی به ما داد.
پدرم گفت:
در حسرت ثروت او نباش، هرچه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه نانی بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد.
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد.
چوپان گفت:
خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم.
عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود، گفت:
از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم. مرا ثروت زیاد است که ۱۰ برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است، احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد.
چوپان گفت:
بر من به اندازه بزهایم که سیلاب برد، احسان کن، که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بهخاطر تیزشدن چاقوی طمعم بریده باشی.
https://eitaa.com/joinchat/3821142101C455a7aef3e
🔅#پندانه
✍️ شکر نعمت، نعمتت افرون کند
🔹پیرزنی برای سفیدکاری منزلش، کارگری را استخدام کرد.
🔸وقتی کارگر وارد منزل کارگر شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زنوشوهر پیر سوخت؛ اما در مدتی که در آن خانه کار میکرد متوجه شد که پیرمرد، انسانی بسیار شاد و خوشبین است.
🔹او حین کار، با پیرمرد صحبت میکرد و کمکم با او دوست شد. در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشارهای نکرد.
🔸پس از پایان سفیدکاری، وقتی کارگر صورتحساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد هزینهای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.
🔹پیرزن از کارگر پرسید:
شما چرا این همه تخفیف به ما میدهید؟
🔸کارگر جواب داد:
من وقتی با شوهر شما صحبت میکردم خیلی خوشحال میشدم و از نحوه برخورد او با زندگی، متوجه شدم که کار و زندگی من، آنقدر هم که فکر میکردم سخت و بد نیست! به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.
🔹پیرزن از تحسین پیرمرد و بزرگواری کارگر منقلب شد و اشک از چشمانش جاری شد، زیرا او میدید که کارگر فقط یک دست دارد.
🔸برای آنچه که دارید شکرگزار باشید، تا چیزهای خوب دیگری به سویتان جذب شود.
https://eitaa.com/ImamReZa114
✨﷽✨
#پندانه
✅ بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
https://eitaa.com/ImamReZa114
✨﷽✨
#پندانه
🔴 راههای نجات انسان
✍شیطان به خداوند گفت:
من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میكنم.
🔸فرشتگان پرسیدند:
شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است، پس چگونه انسان نجات مییابد؟
🔹خداوند فرمود:
راه بالا و پایین باز است.
🔸راه بالا: نیایش
راه پایین: سجده
🔹بنابراین، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید، میتواند شیطان را طرد كند.
🔰 حدیث قدسی:
بندهام به حقى كه بر گردن تو دارم، من تو را دوست دارم، پس تو هم مرا دوست بدار.
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
کانال امام رضا علیه السلام
@emamrezamashhad