به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ20
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ202
کپیحرام🚫
نازنین سرعتش را کم کرد. بشری موبایل را داد دست نازنین. نازنین برای حرف زدن با نامزدش معذب بود. بشری صورتش را سمت شیشه گرفت تا نازنین راحت باشد.
از حرفهای نازنین متوجه شد میر با نازنین کار دارد و نازنین به خاطر او نمیخواهد الآن پیش میر برود.
بشری چند بار روی فرمان زد. نازنین نگاه نامفهومی به بشری کرد و نگه داشت.
_برگرد.
نازنین اخم کرد و بشری گفت: دور بزن. برو به نامزدت برس. من باید یاد بگیرم رو پاهای خودم وایسم.
نازنین وارفته گفت: ناراحت شدی بشری؟!
بشری لبخند زد، یا به قول شاعرها تلخند.
_ناراحتِ چی عزیزم؟ دوست دارم محکم باشم. دور بزن پیاده شو.
از اولین دوربرگردان، نازنین برگشت. جلوی دانشگاه پیاده شد. بشری نشست پشت فرمان. چند خیابان را رد کرد. حواسش پرت نبود اما یک کامیون از فرعی وارد خیابان شد. لاین سمت چپ بشری پر بود. ناچار سریع ترمز گرفت اما تا شیشه توی دل کامیون رفت.
بشری کمربند نبسته بود. سرش محکم با فرمون برخورد کرد. تیر کشید. همزمان درد توی ستون فقرات بشری پیچید. دست و پای بشری میلرزید.
تا چند لحظه جرینگجرینگ شیشههای خرد شده توی گوشش بود. رانندهی کامیون پیاده شد. طلبکار به طرف بشری رفت. تنها بودن توی چنین وضعیتی سخت بود. حال بشری خوب نبود. این تصادف هم شد قوز بالا قوز!
بشری پشت سر هم آب دهانش را قورت دادم. از چهرهی راننده خواند اگر کوتاه بیاید، فاتحهاش خواندهاست. صلوات فرستاد. دستگیره در را کشید. در باز نمیشد. با فشاری که بشری به در آورد با صدای قژ گوشخراشی باز شد. بشری کلافه نفس آزاد کرد.
در ضربه خورده، خدا به داد کاپوت و جلوبندی برسه!
پیاده نشده بود، صدای راننده را شنید. مثل خیلی از مردها حرف کلیشهای اعصابخردکن را زد.
_بشین پشت ماشین لباسشویی ضعیفه!
بشری چه حرفی میتوانست با چنین آدمی بزند؟ کسی که خودش خلاف آمده بود ولی تقصیر را گردن بشری میانداخت.
خیابان تقریباً بند آمد. بشری موبایلش را برداشت. به یاسین خبر داد. ماشینها را کنار کشیدند تا پلیس برسد. حرفهای رانندهی کامیون روی اعصاب بشری بود.
زن و مردهایی که جمع شده بودند به او گوشزد میکردند که خودت مقصری اما انگار نه انگار. راننده چرخی دور ماشین بشری زد. به بشری نزدیک شد. بشری ابرو در هم کشید.
_شما صبر کن پلیس بیاد. خودتونم میدونید مقصرید.
_چی شده بشری؟
بشری به پشت سر نگاه کرد. همین جرخیدن درد تازه شدهی کمرش را شدیدتر کرد. یاسین دوان دوان خود را به او رساند.
_خوبی؟
بشری پلکهایش را بست و باز کرد. توی نگاه یاسین دلسوزی میدید. نه از آن مدلی که ناراحتش کند. دلسوزی یک همخون که دلش ریش میشود وقتی میبیند زندگی به خواهرش سخت گرفته. وقتی میبیند خواهرش ذره ذره دارد آب میشود.
_طوریت نیست؟
آرام گفت: درد نداری؟ کمرت؟!
بشری سرش را بالا انداخت. به رانندهی کامیون اشاره کرد.
_مشکلم فقط ایشونه!
واقعاً به وجود یک حامی نیاز داشت. آخر سر و کله زدن با یک مرد بیمنطق که رعایت محرم و نامحرم هم نمیکرد برای بشری خیلی سخت بود. طولی نکشید که سیدرضا هم آمد. خیال بشری راحتتر هم شد.
نمیتوانست راست بایستد. به درخت زبانگنجشک کنار خیابان تکیه داد.
همه چیِ زندگیم تو هم پیچ خورده!
بشری دیگر نفهمید چه شد. هر چه بود مردها با آمدن پلیس راهنمایی حل و فصلش کردند. بشری حتی به بلبشوی راه افتاده نگاه هم نمیکرد.
یاسین دست روی شانهی بشری گذاشت.
_چیزی اگه لازم داری از ماشین بردار بیا سوار ماشین من شو.
_بابا کجاست؟
یاسین با رست ماشین را نشان داد. سیدرضا به ماشین تکیه داده بود. بشری میخواست کیفش را بردارد.
_ببخشید بابا! یهویی اومد جلوم.
سیدرضا سر دخترش را بوسید.
_خداروشکر که خودت سالمی.
لحن سیدرضا غمگین شد.
_کاش همیشه ضرر به اموال باشه.
به صورت دخترش نگاه کرد.
_چی به سر دسته گل بابا اومده!
بشری سخت خودش را کنترل کرد تا اشکش درنیاید. سیدرضا اما اشک توی چشمهایش حلقه زده بود.
_با یاسین برو خونه. من ماشینو میبرم تعمیر.
بشری کیفش را برداشت. کنار یاسین نشست.
-دختر شجاع چطوره؟
_الحمدلله.
_با داداش بیمعرفتت چطوری؟
یاسین خودش را میگفت. بشری به بردارش اخم کرد.
_داداش به این ماهی! دلت بخواد.
_فاطمه که خیلی دلش منو میخواد.
_بینمک!
یاسین خندید ولی زود جدی شد.
_ببخش زیاد نمیتونم پیشت باشم. از شانس تو هست یا نه رو نمیدونم ولی این روزا شدید درگیر کارمم. کاش سفر رو قبول کرده بودی زودتر مرخصی گرفته بودم.
بشری ابرو بالا انداخت.
_که تو دل سفر فراخوان بزنن، تو مجبور شی برگردی؟ سفرو زهرم کنی؟!
_کارِ دیگه؟ یه وقتایی وضعیت حساس میشه.
_من راحتم یاسین. دوست دارم قوی باشم. بایستم.
_تا الآن که خوب ایستادی دختر سیدرضا!
یاسین با خندهای که توی چشمهایش هم پیدا بود گفت:
_خداوکیلی عجب چریکی میشدی اگه میاومدی تو دست و بال خودم!
🌿در صورت امکان برای عزیزان آسمانی نویسنده فاتحه یا صلوات بفرستید.📿🌷
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخونه خواهرت
نشناختمت
به جان مادرت
🥀🍂🕯🏴
حسین غریب مادر😔
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
اللهم عجل لولیکالفرج بحقالحسین علیهالسلام
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌳🌾🐚🍃
#سکنجبین 🍹
جمعہ اگـہ ٺو رو نداشٺہ باشہ
ڪہ عطر بہارنارنج بدے؛
دامن گلدار زرد و نارنجـے بپوشـے
و بشٻنـے پشٺ پنجره،
دسٺٺ رو ساٻبـان چشمهاٺ ڪنـے،
خٻره بہ درخٺهاے آن طرفِ بلوار...
بگـے: پاٻٻز دٻگـہ داره ڪم ڪم مـےرسہ آقـا!
خودٺ بگو...
اصلاً جمعہاس؟!
جمعہاے ڪہ ٺو را نداشٺہ باشہ،
هفٺہ بہ هفٺہاش غـروبِ پاٻٻزه...
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✒𝑍:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام😍🌷
واما پخش شدن خبر در دانشگاهو مسجدو...
"و من شر حاسد اذا حسد! و از زیان حسود آنگاه که حسد میورزد!"
کی خبرارو پخش میکنه؟
چرا اینکارو میکنه؟
اصلا این خبری که پخش میکنه صحت داره؟
وای بر زمانی که یک حسودِ کافر بشه همنشینت!
خودشو به آبو آتیش میزنه تا زندگیتو خراب کنه.🤭
و فعلا معلوم نیست چی گیر خودش میاد..
بین مردم به عدالت داوری کنید. (نساء 58)
این خانواده نهتنها گلایه نمیکنن از خانواده امیر بلکه تاجایی که توان دارن کمکشون میکنن. عدالت باعث میشه سیدرضا بمونه پیش حاجسعادت و بشری به نسرین خانم کمک کنه و... اونا خطای امیر رو پایِ خانوادهش نمینویسن!
نشانه همسر شایسته، رازداری، حفظ مال، آبرو و ناموس شوهر در غیاب اوست. (نساء 34)
بشری حتی در نبود امیر به عهدش پايبنده!
فراموش نکنیم اون چه دردی داره، مشکل بارداری بشری کم غصهای نیست که او داره با سکوت تحمل میکنه! و همچنان رازداره.
برای بشری در دانشگاه عرصه خیلی تنگ میشه چراکه از طرفی هم خودش مدرس شده هم نخبهی متدینیه که تو فضای دانشگاه خیلی به چشم میاد. و هم مورد اطمینان استاداست و خب همدانشگاهیها چشم دیدنش رو ندارن!
دلتنگی بشری هم که کاملا طبیعیه، مگر اینکه دلت از سنگ باشه و یه دختر تو این سن باشیو دلت پر نکشه واسه دیدن همسر جذاب لعنتیت! 😎
پر حرفی شد ببخشید... اما اینم بگم!
میگیم چرا بشری به امیر زنگ نمیزنه. خودش گفته برو، خودشم زنگ بزنه؟
اصلا زنگ بزنه که بیشتر دلش هوایی میشه!
اومدیمو زنگ امیر زد، حتی به فرض اینکه جواب داد
بهش میگه جناب جاسوس شدی؟ امیرم میگه بله جات خالی داریم جاسوسی میکنیم. 🤓
اینکه بشری زنگ بزنه ممکنه بیشتر به خودش آسیب بزنه بیشتر دلتنگ شه.
حتی اگر کسیهم پیگیر این حرفاست اون سیدرضا یا ایمان میتونن باشن نه بشری که خودش اینقدر صدمه دیده تو این دوران...
(البته اگر همه این خبرها درست باشه!)
یاعلی
#تحلیل_بشری
رضایی:
بسم الله الجبار
خانم مهاجر جان مشغله های ذهنی و دردای جسمی زیاد شدن دیگه رمقی نمونه وقتایی هم که مجال بود رواق بسته بود.
از جبار بودن خدا شروع کردم که بگم خدا خودش گفته هر تکلیفی وبلایی که میده با توجه به توان وبنیه بنده هاشه واگه جایی هم این هماهنگی نباشه جبران میکنه یا این دنیا یا اون دنیا...
بشری که خیلی توی زندگی مشترکش زخم خورده حالا مقصر یا بی تقصیر که محل بحثش نیست ،خدا نور چشمی اساتیدش میکنه و بعنوان مربی مشغول میشه.(هرچند یه سری حسود وعنود بخوان زمینش بزنن خدا عزیزش میکنه هرچند قیاسم مع الفارقه ولی برای تقریب ذهن خوبه برادران یوسف به قعر چاه انداختن یوسف را خدا عزیز مصر کرد )😍
یه عده هم فقط دنبال اینن که یک نفر که ازجهتی گل کرده و بهش بها داده شده یه نقطه خاکستری براش پیدا کنن وزیر پاش خالی کنن دیگه تحقیق نمیکنن که آیا حقیقت داره یانه ؟؟با این استدلال که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.😔
هرچند منم مثل بشری باور به خیانت امیر ندارم حتی باور ندارم خارج رفته باشه, بنظرم وسواس خنّاسی مثل حامد داره فضا رو برای اینکه همه امیر تنها بذارن آماده میکنه تا اون رو به کاری که میخواد وادار کنه وگرنه اون که خودش کشت که امیر ببره چرا حالا باید بیاد آبروش رو ببره؟؟😳
الحمدلله که ملاک و معیار خانواده سید رضا دین وایمانه وگناه ثابت نشده ی پسر رو به نام خانواده ش نمینویسن که حاصلش رفتارهای خوب بشری وخانواده ش با حاجی سعادت و نسرین خانم هست.👏🌹
آفرین به ایمان ومریم که تحت شرایط بیماری بچه شون هم پدرومادر رو تنها نداشتن.👏👏
اینکه بشری خودش رو آدم معمولی میدون باورشه نه شکسته نفسی یا ...
همینم باعث شد با امیر که از نظر برادرش یاسین یه آدم معمولی میومد ازدواج کنه❤️❤️
اینکه بشری خودش رو کشوند تا اتاق امیر و توی تخت نسرین خانم نرفت خیلی خوب بود،هم حریم شخصی اونا رو محترم دونست هم نشون داد به امیر پایبنده ودوستش داره. هنوزم رازداری کرد.
از ویژگی های همسر خوب اینه که در نبود شوهر رازدارش باشه ومحافظ مال وناموسش.😊
.....کاش هوایت را هم میشد در ریه هایم زندانی کنم...😔
یه سوال خانم مهاجر عزیز من برام عجیبه که یاسین وفاطمه که حس بشری به مهدی میدونن برای چی با خودشون برش میدارن میارن اینجا جلوی چشمش؟؟😒
در پایان این رو بگم که از معصوم علیه السلام حدیث داریم که هرکس عیب کسی رو جار بزنه ،نمیمیره تا خدا بهمون عیب دچارش میکنه.ازخدا میخوام که پرداختن به عیوب خودمون مارو از قضاوت وپرداختن به دیگران وعیبوشون باز داره.🤲🌺🌺
عذر تقصیر جهت تطویل..🙈
حرف سر دلم زیاد بود.
#تحلیل_بشری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی گذشته از سفر آخرم حسین
با خاطرات کربوبلا گریه میکنم
حــــــســـــیــــــن🕯
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯