فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
#امام_خامنهای
#شاهچراغ
#برای_آرتین
#شهید_آرمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اهمیت زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی و فضایل ایشان💠
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)💫
سالروز ولادت باسعادت وجود مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام تهنیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
سـفـربـخـیـر
جـوونیکهشدیعاقبتبخیر...🕊
استوࢪے¦story📲
#شهید_آرمان_علی_وردی🖤
#شاهچراغ🕌
#ایران_تسلیت🖤
-
چشمان تو دید هرچه این شهر ندید
شاگرد حسین، دانشآموز شهید
ای شهدِ لب تو از عسل شیرینتر
برخیز ببین که قاسم از راه رسید
احلیمنالعسل 🥀
#شاهچراغ
#برای_آرمین
#آرمان_علی_وردی
آیتالله بهجت فومنی:
♥️ #امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف به شخصی فرمود:
🍃 خود را درست کن، ما به سراغت میآییم.
ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نِقاب دیدار ما از آن حضرت است.
رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را باز می کردند،
کرسی کوچکی را بیرون مغازه می گذاشتند اولین مشتری که می آمد جنس به او می فروخت وبلافاصله کرسی را به داخل مغازه می آورد (یعنی دشت نمودم )،
مشتری دوم که می آمد و جنسی می خواست حتی اگر خودش آن جنسی را داشت نگاه به بیرون می کرد که ببیند کدام مغازه هنوز کرسی اش بیرون است و دشت نکرده است آن وقت اشاره می کرد که برو آن دکان (که کرسی اش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد.
و بدین شکل هوای هم دیگر را داشتند...
و اینگونه جوانمردی و انصاف می چرخید و
می چرخید ...
وسط زندگی ها
سفره ها...
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید:
🔺سردار حاج حسبن کاجی می گوید:
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🌷در وصیتنامه نوشته بود :
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم.
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند.
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند.
و...
🌷بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
📚برگرفته از کتاب:
خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195
#گذر_از_پل_صراط
يکي از اعتقادات مسلم ما اعتقاد به پل صراط است که هر کسي بخواهد وارد بهشت بشود بايد از روي آن بگذرد.
بعضي ها سريع مي گذرند، بعضي ها افتان و خيزان مي گذرند، ولي بعضي ها نمي توانند بگذرند و در گودال جهنم مي افتند هر که از پل بگذرد خندان است اگر رد شدي کار ديگر تمام است.
يک نفر به قصد اهانت از جناب سلمان فارسي پرسيد که سلمان ريش شما بهتر است يا دم سگ؟
سلمان فرمود: اگر اين ريش من اين قابليت را داشته باشد به بهشت برود بهتر از دم سگ است ولي اگر نتواند به بهشت برود دم سگ بهتر است.
#ایران
#شاهچراغ
#برای_آرتین
#آرمان_علی_وردی
💠مَعرِفَتي بِسَعَةِ رَحمَتِكَ وَ یُسرِعُني اِلَي التَّوَبِ عَلي مَحارِمِكَ
ببخش
آن بنده ای را که فهمید تو دلت نمی آید عذابش کنی و بی حیا شد!
#حرف_های_در_گوشی_با_خدا 💚
#ایران
#شاهچراغ
#برای_آرتین
#آرمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع شهیدان هوشنگ خوب و امید خوب در یاسوج 🏴
🥀لالای لای لای عزیزوم
🥀لالای دار و نداروم
🥀خدا خیرش نده
🥀هر کی که کرد ای دردِ باروم
😔😔😔😔
#شاهچراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادر غرق خونه
برادر نیمه جونه...
#شهید_آرمان_علی_وردی
با این کارا شهادت میاد سراغت، لازم نیست تا سوریه بری :)
#شاهچراغ
#شهید_ارمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👳♂استاد پناهیان:
🔴 ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا اینا دیگه طاقت ندارن ...
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سربازان_رهبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های کوبنده رفیق شهید آرمان در مراسم وداع...شهید آرمان علی وردی
🌹 #شهید_آرمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب🌸✨🌸
یڪ سبد محبت💕
یڪ دنیا عشق💞
یڪ عالم خوشبختے🌸
یڪ دشت لالہ🌷
یڪ ڪوه دوستے💞
یڪ آسمان ستاره🌟
یڪ جهان زیبایے🥰
یڪ دامن نیڪ نامے🌸
و یڪ عمر سرفرازے😇
از خداوند براتون خواهانم✨🙏✨
شبتون پر از عطر خدا 🌸
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ294
کپیحرام🚫
بر خلاف تصور راننده، بشری با روی خوش سلام کرد. البته به زبان ایرانی.
راننده گنگ نگاهش میکرد که دوباره بشری سلام کرد اما این بار به زبان آلمانی.
-هالو
راننده مردد جوابش رو داد. چمدانهاش رو برداشت و راه افتاد.
حتما به طرف ماشین میرفت. پشت سرش راه افتاد تا به ماشین رسیدند. در رو براش باز کرد و چمدانهاش رو توی صندوق جا داد.
نگاه خیرهی آدمهایی که رد میشدند نه از چشم بشری دور موند و نه از چشم راننده.
حتی بعضیهاشون برای چند لحظه مات میایستادند و نگاهش میکردند.
راننده چیزی نمیگفت و این سکوتش برای بشری در اون لحظات بهتر از هر چیزی بود.
اول اینکه خستگی سفر رو به تن میکشید و دوم هم آلمانی رو روان صحبت نمیکرد و هنوز احتیاج داشت که تمرین کنه.
ده روز دیگه کلاسهاش شروع میشد و تا اون زمان میتونست مکالمه رو کار کنه و بیشتر راه بیفته.
مسلماً هر اندازه هم که نخبه باشی، با یک دورهی فشردهی شش ماههی آموزش زبان آلمانی نمیتونی مثل خود آلمانیها صحبت کنی.
ساعت گرفت تا رسیدن به سوئیتش، نزدیک به چهل و پنج دقیقه تو راه بودند.
گوشیش رو از حالت پرواز خارج کرد و پیاده شد.
راننده داشت چمدانها رو پیاده میکرد و بشری نظرش به باغچهی سرسبز جلوی در خونهاش جلب شده بود.
باغچهی چمنکاری با نردههای فلزی، پر از گلهای رز سفید و قرمز.
اولین لبخند همانجا به لبهاش اومد. نگاهی گذرا به سرتاسر خیابون کرد.
سمت راست خیابون، سوئیتهای دانشجویی بود و ساختمانهای سمت چپ مسکونی و متعلق به شهروندان آلمانی بودند.
کلید رو از راننده گرفت.
-ممنون
باز هم نگاه راننده رنگ سوالی گرفت. و این بار هم بشری به آلمانی ترجمه کرد براش.
-دَنکشوون
وارد خونه شد. در رو به هم زد. اول همهی خونه رو نگاه و وارسی کرد.
یه سالن سی متری، آشپزخونهی شاید نه متری و یک اتاق پانزده متری مستردار.
بینیش رو به حالت چندش جمع کرد. هیچوقت از دستشویی توی اتاق خوشش نمیاومد اما چه میشد کرد؟
باید کنار میاومد.
به هر حال همه جا که خونهی باباش نبود...
شونهاش رو بالا انداخت.
میگذره دیگه. باید سر کنم.
نشست کف اتاق و زیپ چمدان لباسهاش رو باز کرد.
چند دست مانتوهای بلند و آزاد با آستینهای خفاشی و چند تا هم مدل عبایی آورده بود.
اونجا نمیتونست چادر بپوشه اما میتونست بهترین حجاب ممکن در اون شرایط رو داشته باشه.
چادر کریستال خوش دوخت و خوش حالتش رو جلوی صورتش گرفت. با حسرت بویید، مثل عزیزش باهاش رفتار میکرد.
چادر رو سر چوب لباسی زد و تو کمد آویزان کرد.
همهی لباسهاش رو جا داد.
آب حمام رو چک کرد. نیاز داشت به یه دوش تا از کرختی که بیشتر مربوط به روانش میشد تا جسمش، بیرون بیاد.
صدای گوشیش از تو اتاق اومد. حتما خانوادهاش بودند. پوفی کشید.
میخواست بعد از حمام، وقتی که سرحال میشد باهاشون تماس بگیره ولی...
آب سرد به صورتش زد تا از بیحالی دربیاد و قبل از اینکه تماس قطع بشه خورش رو به گوشی رسوند و با بشاشترین حالت ممکن جواب داد.
ده دقیقه با پدر و مادر و خواهرش صحبت کرد. تماس رو که قطع کرد. زد زیر گریه. هر اندازه هم که میخواست محکم باشه و آروم، حق دلتنگی رو که دیگه داشت.
زیر دوش تا چند دقیقه گریه میکرد. کم کم حال خوشی بهش دست داد. آب گرم حالش رو جا میآورد.
حولهاش رو پوشید و داشت نم موهاش رو میگرفت که باز هم صدای زنگ گوشی بلند شد.
اما اینبار صدای تلفن خونه بود.
از طرف دانشگاه تماس گرفته بودند. برای این که ببینند مشکلی نداره. همه چیز خوب هست و یا اگه از خونه خوشش نیومده، براش عوض کنند.
گوشی رو سر جاش گذاشت.
هنوز یه ساعت نیست من اینجام. چه میدونم چیزی کم هست یا نه!
لباسهاش رو پوشید و برای خوردن آب به آشپزخونه رفت. در یخچال رو که باز کرد با انباری از میوه و خوراکی رو به رو شد.
خب پس فعلا از گشنگی نمیمیرم.
کنجکاو شد و در کابینتها رو هم همون موقع باز کرد.
چی میدید!
خیلی از خشکبار و حبوباتی رو که ایرانیها مصرف میکردند تو کابینت دید.
خدا پدرتون رو بیامرزه.
مونده بودم چی بخورم این مدت.
با اون چیزهایی که مامان تو چمدون گذاشته برام میشه یه وقتهایی هم آشپزی سنتی راه بندازم.
پتوی سبکی برداشت و روی کاناپهی جلوی تلویزیون دراز کشید.
به غیر از درد تنهایی، حتی میترسید بخوابه. زمانی که ارشد میخوند هم تنهایی کشیده بود اما اونجا فرق داشت.
اونجا ایران بود و پنجرهی سالن و اتاقش رو به حرم.
حالا...
اینجا، کشور غریب، تو خونهای که همه پردههاش رو کشیده بود تا کسی از بیرون نبیندش و راحت باشه.
حتی جرات نکرده بود لباس آزاد بپوشه.
چون میترسید...
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
31.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 تصویرسازی . موشن
📌 آرتین . زندگی . تنهایی
طراح: مهناز صابرپور
موشن: فائزه مجیدی
#برای_ایران
@foriran1401
🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریڪَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدے و مولایَ ! الاَمان الاَمان..
تعجیل در فرج آقاصاحب الزمانصلوات
#امام_زمان
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱