eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
خون تو حریف می‌طلبد
شما زنده‌تر از ما هستید
کار فرهنگی او همیشگی بود وقت نمیشناخت چند هفته پیش در حالیکه در ساعت 2بامداد ا ز شیراز به سمت بیضا میومدیم متوجه شدم که او تا صبح نخوابیده وقتی دلیلش را جویا شدم که در راه برگشت عکس بزرگی از شهید سلیمانی در ورودی شهر بیضا توسط اغتشاشگران پاره شده و او با کمک دوستانش تا صبح ان عکس بزرگ شهید را ترمیم کردند ودوباره در جای خودش هنگام سحر در حالیکه باد سردشدیدی می وزیده نصب کردند.وقتی چشمان خواب الود و دستان زخمیش را دیدم بهش گفتم که چرا هنگام روز این کار را نکردی اوگفت هیچکس نباید در شهرستان متوجه شود که به عکس شهید سلیمانی توهین شده
استـادفاطمـی‌نیـا : ازصبـح‌کـه‌پـامیشـن ؛ فلان‌کس‌چـی‌گفت ، فلان‌کـس‌چیکـارکـرد . ول‌کـن ول کن! روایـت‌داریـم‌کـه‌اغلب‌جھنمی‌هـا جھنمـی‌زبان‌هستنـد ... فکـرنکنیـدهمـه‌شراب‌می‌خورنـدواز درودیـوار‌مـردم‌بالامی‌رونـد نـه! یـه‌مشـت‌مؤمـن‌مقدس‌رامی‌آورنـد‌جھنـم! -غیبت‌نڪنیم-🚶‍♂ ✍🏻
حجت‌الاسلام محمد مؤیدی امام جماعت یکی از مساجد شهرک گلستان شیراز و از روحانیون جهادی با پرتاب کوکتل مولوتوف توسط اغتشاشگران به شهادت رسید. ‌🔸دادستان مرکز استان فارس: روز گذشته در جریان اغتشاشات یک طلبه بسیجی در شیراز به دلیل پرتاب کوکتل مولوتوف توسط اغتشاشگران و اصابت به ناحیه سر به بیمارستان منتقل شد که علی‌رغم تلاش کادر درمان به شهادت رسید.
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی دیگر از شناسایی ، تعقیب و دستگیری دختران هتاک کاشف حجاب 👏💪
امید جهان خواننده، وقتی همه میترسن از تیم ملی حمایت کنن و فحش میخورن حمایت کرده، یکی بهش گفته خیلی مردی، هرچی فحش میخوری مال من، جوابش خیلی خوبه.... این روزها هرکی از تیم‌ملی حمایت میکنه تو اینستاگرام باید ازش تقدیر و تشکر کرد تا از فحش‌هایی که میخوره ناامید و دلسرد نشه
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 برای اولین روز دانشگاه یه تیپ سرمه‌ای روشن زد. بسم‌الله گفت و از در سوئیتش بیرون رفت. با این‌که می دونست با سوفی همکلاس هست اما چیزی به او نگفت. مثل این‌که نمی‌خواست سوفی فکر کنه بشری پیله هست. کمی زودتر راه افتاده بود که با حوصله تا سر خیابان اصلی رو قدم بزنه. هنوز از خانه فاصله نگرفته بود که کسی به اسم صداش زد. ایستاد و به طرف صدا برگشت. سوفی رو دید که سرش رو از پنجره اتاق بیرون آورده بود. دستی براش تکان داد. -صبر کن با هم بریم چاره‌ای نداشت. باید می‌ایستاد تا سوفی خودش رو برسونه. قدم‌های رفته رو برگشت و در جهت مخالف مسیر شروع به راه رفتن کرد. با صدای سوفی متوجه شد که آماده شده و خودش رو به پایین رسونده. به سرعت قدم‌هاش افزود و به طرف سوفی راه افتاد. قبل از این‌که به سوفی برسه سلام کرد. سوفی پرسشی نگاهش کرد. -چی گفتی؟ برای سوفی سلام رو ترجمه کرد. -خب چرا آلمانی نمی‌گی؟ تو که آلمانی رو خوب حرف میزنی! شانه‌هاش رو بالا انداخت. -دوست دادم به زبان خودم بگم سوفی حرکت بشری رو تکرار کرد. شانه‌هاش رو بالا انداخت. حتی سعی می‌کرد لحنش شبیه بشری بشه. -هر طور راحتی تا رسیدن به ایستگاه سرویس‌ها بشری ساکت بود و سوفی از ذوق و شوقش برای قبولی دکترا می‌گفت. سوار اتوبوس زرد رنگ که چیزی به تکمیل شدن سرنشین‌هاش نمانده بود شدند. روی صندلی‌های خاکستری کنار هم نشستند. سوفی سرش رو به طرف بشری مایل کرد. -هی! مگه خوش‌حال نیستی؟ -هستم چشم‌های روشنش رو گرد کرد. -ظاهرت که اینو نشون نمیده! نگاهش رو از درخت‌های تنومند کنار خیابان که با سرعتی کم از جلوی چشم‌هاش رد می‌شدند گرفت. لبخند بی جانی زد. -کیه که از دکترا قبول شدنش راضی نباشه؟ انگار سوفی عادت داشت وقت حرف زدن مدام چشم‌هاش رو گرد کنه. با همان حالت مات به بشری نگاه می‌کرد. -تو یه چیزیت هست. اصلا شبیه اون دختری که بار اول دیدم نیستی نفس غمگینش رو آروم بیرون داد. خیلی سعی کرد تا توانست به بغض لجبازی که مالک شش دانگ گلوش شده بود و تخت تو ملکش نشسته بود غلبه کنه. دلتنگی به همه وجودش چیره شده بود. هنوز یک هفته نگذشته! برای اولین بار بی‌نهایت دلتنگ شده بود. سوفی هنوز با چشم‌های منتظر نگاهش می‌کرد. دستش رو به دست سوفی رسوند. -وقت می‌بره تا به دوری عادت کنم -دوری از خونوادت؟! سرش رو تکون داد و باز نگاهش رو از قاب پنجره به بیرون فرستاد. -حالا خیلی زوده واسه دلتنگ شدن! من فکر نکنم تا عید دلم برای خونواده‌ام تنگ بشه حالا دیگر دلیل توی هم بودن بشری را فهمیده بود هر چند خیلی تعجب می‌کرد از این‌که کسی به این زودی دلش برای خانواده‌اش تنگ بشه. می‌خواست از این در و اون در حرف بزنه تا بشری از اون حال بیرون بیاد. -تو چرا موهات رو می‌پوشونی؟ دستی به شال ساتن ابریشمی‌اش کشید. چشم‌هاش رو بست. چه حس امنیتی داشت با همین پوشش که به چشم خیلی‌ها فقط تکه‌ی پارچه‌ای به نظر می‌اومد. -من به این پوشش اعتقاد دارم. دینم این رو برام انتخاب کرده. اگه نداشته باشمش انگار یه چیزیم رو ندارم. یه حس کمبود! مثل این‌که یه چیزی سر جاش نیست سوفی اصلا با این‌ حرف‌ها مانوس نبود. حتی در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید که کسی از این‌که موهاش رو نپوشونه حس کمبود داشته باشه. -ولی به نظر من آدم با نشون دادن موهاش یا باز گذاشتن زیبایی‌هاش می‌تونه اعتماد به نفسش رو بالا ببره و کمبودهاش رو نادیده بگیره --تا این‌که چی رو کمبود به حساب بیاری و چی رو نقطه‌ی قوت. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
32.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( علی داری میای پیش ما ) علی: مادر دعا کن ایندفعه از جبهه شکلات پیچ برگردم مادر: شکلات پیچ یعنی چی علی؟! علی: شما دعا کن،وقتی برگشتم خودت متوجه میشی.... صداپیشگان: علی حاجی پور - مریم میرزایی - مسعود عباسی - محمدرضاجعفری – خانم ژیانی - کامران شریفی - علیرضا جعفری - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat