eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترخیص کوچک‌ترین مجروح حادثه حرم شاهچراغ از بیمارستان راستین مجروح ۲ ساله حادثه تروریستی تکفیری در حرم مطهر احمد بن موسی علیه السلام از بیمارستان مرخص شد. تروریست‌های آنور آبی حتی عکس تو را هم نشان ندادند،چون تو برای آن‌ها صرفه سیاسی نداشتی
نه نیروی امنیتی بود نه بسیجی نه سپاهی، چرا سلبریتی ها شهادت این بنده خدا رو محکوم نمیکنند برای یزدان قجری لوکوموتیوران قطار باری راه آهن مبارکه اصفهان که در حمله وحوش داعشی و در اثر پرتاب کوکتل مولوتوف و سوختگی جانش رو از دست داد و شهید شد. 🔴
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بین ساعت‌های کلاسی بود که پیشنهاد سوفی به کافی شاپ بزرگ دانشگاه رفتند. مغزش نیاز شدید داشت به انرژی و خودش هم که حتما باید در طول روز کیک و کافه میکس می‌خورد. بدون کیک هم بود اشکالی نداشت اما حتماً باید یک کافه میکس را نوش جان می‌کرد تا سردرد نگیرد. چند پله‌ی کوتاه سنگی کرم رنگ که ورودی کافه محسوب می‌شد را بالا رفتند. درب اتوماتیک باز شد و وارد شدند. هوای مطبوعی لبریز از بوی قهوه و عطر های مختلف و اسپری‌های تند و ملایم فضای کافه رو پوشش داده بود. میزی خالی نزدیک به پنجره را به سوفی نشان داد و با هم به آن سمت حرکت کردند. بین روز بود و پنجره‌ها باز. هوا رو به سردی می‌رفت اما نمی‌شد از خیر آفتاب مایل آن وقت روز که با زور و زحمت گرمای خودش را به رخ زمین می‌کشید گذشت. دختر جوانی با پیش‌بند سفید مقابلشان ایستاد. عکس فنجان قهوه روی جیب جلوی پیش‌بند که بخار هم از آن بلند می‌شد توجه بشری را جلب و میلش را برای خوردن نوشیدنی داغ بیشتر کرد. سوفی چشم‌هایش را بسته و سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و بشری داشت فکر می‌کرد چرا سوفی قدم به قدم با او همراه می‌شود وقتی هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند. همان دختر سفارش‌ها را در سینی کوچکی برایشان آورد و روی میز چید. نگاه خاصی به پوشش و حجاب بشری انداخت و بر خلاف تصورش با لبخند بشری رو به رو شد و او هم ناخواسته لبخندی زد. سوفی با سر و صدای ضعیف ناشی از چیدن فنجان‌ها روی میز چشم‌هایش را تا نیمه باز کرد که دید بشری از جا بلند شد. -دست‌هام رو بشورم دوباره چشم‌هایش را بست و بار دیگر وقتی پلک‌هایش رارباز کرد که بشری صندلی را کمی عقب کشیده بود و می‌خواست بنشیند. دستش را به فنجان نزدیک کرد. ظاهراً قدری سرد شده و قابل خوردن بود. فنجان را به لبش نزدیک کرد و همین که خواست کمی از محتوای گرم را به دهانش بریزد، آن را پس کشید. ان‌قدر یک‌دفعه‌ای این کار را انجام داد که سوفی هم متوجه شد و سوالی نگاهش کرد. -حلال! اینا آرم حلال دارند؟ سوفی گوشه‌ی چشمش را چین داد. -چی؟ فنجان را روی میز گذاشت و دوباره از جا بلند شد. -هیچی. میام الآن در مقابل نگاه متعجب و گنگ سوفی به طرف پیشخوان رفت و سوفی فکر می‌کرد که شاید بشری از کیفیت کافه میکس راضی نبوده. چند دقیقه با همان دختر سر و کله زد و در آخر با نفسی که از روی کلافگی کشید، به میز برگشت. لب به فنجان نزد. سوفی فنجان خالی خودش را روی میز گذاشت. -چرا نمی‌خوری؟ کلاس الآن شروع میشه -نمی‌تونم -چرا؟! بخور بریم دستش را به فنجان که فقط کمی گرم بود زد. -سرد شده. بگم یکی دیگه بیاره -نه. بلند شو بریم بشری کیفش را برداشت و از بین میزهای گرد چوبی به طرف بیرون رفت. پشت سر بشری از پله‌ها پایین رفت. -مگه تو خسته نبودی؟ چی شد! -بیا. ول کن سوفی. بیا آخرین کلاس رو بریم که خیلی خسته‌ام سوفی که هیچ سر از کار بشری درنمی‌آورد همراهش تا کلاس رفت. با تمام شدن تدریس و صحبت‌های بعد از درس، سوفی دست‌هایش را در هم قلاب کرد و با حالتی کششی تا نزدیک کفش‌هایش پایین برد. -بلند شو تا زودتر بریم سوفی خمیازه‌ای کشید و بلند شد. جزء آخرین نفرهایی بودند که از کلاس خارج شدند. سردردش شروع شده بود و فضای شلوغ اتوبوس را به سختی تحمل می‌کرد. آماده‌ی پیاده شدن بود و با ایستادن اتوبوس سر خیابان، سریع پیاده شدند. هوای تازه بیرون کمی حالش را بهتر می‌کرد و حالت تهوعی را که بعد از سوار اتوبوس شدن بهش دست داده بود را رفع می‌کرد. به سوئیتشان که نزدیک شدند، نفهمید چه‌طور از سوفی خداحافظی کرد و به معنای واقعی جنازه‌اش را داخل خانه انداخت. کتری برقی را روشن کرد و خیلی زود ترتیب یک کافه میکس را داد. چند مشت آب پر کرد و به صورتش زد. نم دست و صورتش را با حوله‌ی سفیدی که کنار آیینه‌ی روشویی نصب کرده بود گرفت. ماگ کافه میکس را دستش گرفت و به اتاقش برد. لب تخت نشست و جرعه جرعه نوشید. با خالی شدن ماگ، روی تخت دراز کشید و خیلی زود خوابش برد. شاید هم از حال رفت. خانه‌ی پدریش، درخت‌های میوه‌ی دور حیاط. تابی که ضحا رو می‌آورد و برمی گرداند. پچ‌پچ‌ها و خنده‌های ریز طاها و فاطمه. و خودش که سر روی زانوی پدرش گذاشته بود و لمس نوازش‌بار موهایش توسط دست‌های گرم پدر... با شنیدن صدای وحشتناکی نفهمید چه‌طور از روی تخت بلند شد و خودش را به سالن که منبع صدا می‌دانست رساند. نفس‌هایش به شماره افتاده بود. کاغذی مچاله وسط سالن به طرز فجیعی به او دهن‌کجی می‌کرد. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🛑چرا طارمی رو میزنن؟ چون پدرش تو راهپیمایی ١٣آبان شرکت کرده! چون مادرش دعا کرده گل بزنه و به شهدای شاه چراغ تقدیم کنه! چون خودش دوتا گل زده ومایه خوشحالی ایرانیا شده! چون بهترین بازیکن تیم ملیه! چون درجواب خبرنگارفیفا حرفه ای جواب داده! حریف قبل بازی میخواد طارمی رو مصدوم کنه
4_6019406513704012675.mp3
5.29M
🔸فریب دادن عالی 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج ╔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ⭕ تو دورانی که وطنفروشانی مانند علی کریمی اکسیژن هوا را مسموم میکنند تو باش! ❌ نیما نکیسا تابو شکنی کرده، پشتشو خالی نکنید بگید و نشر بدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
28.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( خدا حافظ آقا مهربونه ) زهرا: مرتیکه یه جوری دستش رو روی زنگ گذاشته بود و زنگ می زد که یهو ترسیدم، معصومه قلبش اومد تو دهنش! حسین: دنیا دنیای نامردی شده! کی فکرشو می کرد؟! صاحبخونمون آقا جوادی به خاطر مال دنیا بیاد و اینجوری جوابمون کنه!اونم تو چلّه ی زمستون! معصومه: بابا درو باز کن دیگه سردمه ،زودتر بریم تو خونه صداپیشگان: مریم میرزایی - محمد رضا جعفری - فاطمه عبدی - عبد الله نظری - کامران شریفی - علیرضا جعفری - امیر علی مومنی نژاد نویسنده: مهری درویش کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
ما اصلا چرا حجاب میکنیم؟! برای تحریک چهار تا پسر که گناه نکنن‌‌..! اصن به من چه بذار گناه کنن/: ⛔️ دلیل اصلی حجاب❗️ این درسته که اقا پسر ها تحریک میشن اما دلیل اصلی نیست‌.!! برای هرچیزی باید عاشق بود❤️ تا عاشق نباشی نمیتونی درکش کنی!! سر مسئله‌ی حجاب هم تا عاشق نباشی ، اگه هزار تا دلیل منطقی هم برای تو بیارن تو قانع نمیشی چرا؟! چون عاشق نیستی...! حالا عاشق کی؟! کی گفته حجاب کنیم؟ خدا💚:)) وقتی عاشق باشی ، منتظری تا معشوقت لب تر کنه تو بگی چشممم🥲 ما با حجاب از خود محوری میرسیم به خدا محوری🌝 حالا یعنی چی⁉️ یعنی اینکه تا وقتی که دوست داری بی حجاب باشی فقط به خودت فکر میکنی؛ اما وقتی حجاب میکنی به این فکر میکنی آیا معشوق من (خدا) این کار رو دوست داره یا نه؟! پس ما برای تحریک آقایون حجاب نمیکنیم‼️ ما برای معشوق واقعی مون ( پروردگار جهانیان ، اللّه❤️) حجاب میکنیم چون اون دوست داره دخترایی که خلق کرده ، کسایی که ریحانه‌ی خلقتش هستن ، حجاب داشته باشن ، چون اون دخترا مروارید در صدف هستن 🐚 شما تاحالا گفتین چرا مروارید داخل صدفه؟! نه چون صدفه که از اون مروارید محافظت میکنه . تا وقتی که اون صدف نباشه پس مرواریدی هم نیست🙃🌼 پس مراقب خودتون و حجاب فاطمی تون باشین مرواریدا🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تمام جانِ من جا ڪرده‌اۍ ای تمامت آیه‌ےِ تڪرار دݪ❤️🌱
دوستان حتما تا اخر گوش کنید یه داستان فوق العاده هست . نکته مهمش آخرش👌👌
جای همه ی شهدای امنیت خالی ✌️🇮🇷
ایران❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 👏👏👏👏🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می‌گوییم.
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
پیروزی تیم ملی ایران مبارک 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷✌️🌹❤️ @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 اهتزاز پرچم ایران توسط نیروهای یگان ویژه در میدان ولیعصر ┄❅🇮🇷❅┄
🔴 روزبه چشمی بعد از دیدار با رئیسی مورد هجمه شدیدی قرار گرفت اما خدا خواست...
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 اگه دوست داری رمان‌و تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿 ✅ادامه‌ی رمان تو کانال به وقت بهشت شب‌های زوج ادامه دارد🌹🌹
اندر حکایات رواق اینم آدرسش https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 گروه تحلیل رمان مثلاً
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 طپش قلبش به حدی بالا رفت که لرزشش را در تمام قفسه‌ی سینه‌اش حس می‌کرد. آب نداشته‌ی دهانش را به سختی قورت داد. خم شد و کاغذ مچاله را با دست‌هایی که به شدت می‌لرزید برداشت. هنوز بازش نکرده بود که کسی محکم به در کوبید. تا به در برسد، چند بار دیگر هم در کوبیده شد و هر بار محکم‌تر از قبل. -بشری! باز کن. چه اتفاقی افتاده؟ صدای نگران سوفی را تشخیص داد که پشت سر هم صدایش می‌زد. دو قدم مانده به در بود که با حس فرو رفتن جسمی نوک تیز در کف پایش جیغی بلند کشید. طوری که سعی می‌کرد کف پایش به زمین نرسد، عفب عقب رفت و روی مبل کنار در نشست. صدای سوفی در حالی که شبیه جیغ شده بود تمام حواسش را پرت می‌کرد. تقریباً داد زد: -چیزی نیست سوفی. الآن باز می‌کنم اووووف. وای خدا! یک تکه شیشه‌ی بزرگ به قسمت نرمی پایش فرو رفته بودرفته بود. با دیدنش دلش ضعف رفت. طاقت نداشت شیشه را دربیاورد. با سختی فاصله‌ی کوتاه تا در را راه رفت و در را باز کرد. وقتی چهره‌ی پریشان سوفی را دید، کمی درد خود را فراموش کرد. در را رها کرد و باز هم روی همان مبل نشست. صورتش از درد جمع شده بود. -یه دستمال میدی سوفی خیلی زود چند دستمال از جعبه بیرون کشید و به دستش داد. بشری با چشم‌های ریز در حالی که آی آی می‌گفت، سعی داشت شیشه را بیرون بکشد. -نکن. بذار کمکت کنم نشست کنار بشری. با دست راست شیشه را خیلی زود بیرون آورد و بلافاصله دستمال‌ها را روی زخم گرفت تا مانع از خونریزی بیشتر شود. دوباره بلند شد و باز هم چند دستمال دیگر برداشت و به دست بشری داد. خودش هم به آشپزخانه رفت و یخچال را باز کرد. می‌خواست خوراکی شیرینی پیدا کند. یکی دو بار با چشم طبقه‌های یخچال را بالا پایین کرد و چیزی که به درد بشری بخورد پیدا نکرد. -این‌جا که چیزی میدا نمی‌شه -هیچی نمی‌خوام بیا ببین روی این چی نوشته سوفی کاغذ مچاله‌ی تو دست بشری رو دید. در یخچال رو بست و با اخم ناشی از دقت به سالن برگشت. -چی نوشته؟ با دیدن جمله‌ی روی کاغذ. ابروهاش به فرق سرش چسبید. -اسلام تروریست هست! به بشری نگاه کرد که درد و ناراحتی با هم در صورتش جولان می‌دادند. دستش رو جلوی دهانش گرفت. -ها! کی همچین کاری کرده؟! حرفی نمی‌زد. فقط عمیقاً در فکر بود و به خرده شیشه‌ها نگاه می‌کرد. سوفی رد نگاهش را گرفت و به شیشه‌ها رسید. -کار کدوم دیوونه‌ای می‌تونه باشه؟ پرده را کنار زد. شیشه‌‌ی وسط سالن شکسته بود و پایین پنجره پر شده بود از تکه‌های ریز و درشت شیشه. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
😍😍😍😍😍 اینم برگ شیرینی که خواسته بودید نوش روانتون انرژی بشه بچسبه به مغزتون ولی اگه تحلیل ندادید راضی نیستم گفتم باشم😏