سلام
شبتون به خیر و نیکی
یه برگ از دیشب طلب دارید
یه برگ هم به مناسبت میلاد بانو حضرت زینب سلاماللهعلیها
انشاءالله که امشب تیم ملی هم برنده میشه و یه برگ دیگه میفرستم خدمتتون😍
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ309
کپیحرام🚫
لنگ لنگان خودش را به پشت در اتاق رساند و در را بست.
-ببین! الآن وقت نمازه. من نمازم رو بخونم و بریم
-آدلف منتظره
-خب تا بیان شیشه رو بندازن منم آمادهام
نمیتوانست روی زمین به سجده برود. با کوچکترین فشار زخم پایش باز و خونریزی شروع میشد.
چادر نمازش را تا زد. باید زخم را میبست. همین که خواست سوفی را صدا بزند و از او کمک بگیرد، صدای جارو برقی هم بالا رفت.
باز هم طوری که پایش به زمین نرسد، به طرف سرویس رفت. از جعبه کمکهای اولیه بانداژ را برداشت و به اتاق برگشت.
با حوصله، طوری که تا بیمارستان با خیال راحت برود، باند را دور زخمش کشید. دستی به شالش کشید. تصمیم گرفت شالش را با یک روسری عوض کند.
روسری قوارهدار پاییزهاش را از کمد آورد و پوشید. زیر چانهاش را به همان رسمی که در ایران میپوشید، گیره زد و یک طرفش را که بلندتر گرفته بود روی شانهاش انداخت.
وارد سالن که شد کار شیشه تمام و کف خانه هم تمیز شده بود.
دلش ضعف میرفت و سردردش را بیشتر احساس میکرد.
از زمانی که بیدار شده بود و کمتر از یک ساعت از آن میگذشت به کل فراموش کرده بود.
میترسید که سردردش اوج بگیرد و کاری دستش بدهد. مثل وقتهایی که حالت تهوع میگرفت و تا چند روز درگیر میشد.
سوفی دستش را گرفت و به کمک او از در خانه بیرون رفت.
-به زحمت افتادی
-این از اون حرفایی هست که معلوم میکنه ایرانیها تعارفی هستن
خندید و دست سوفی را فشار داد. طوری که متوجه بشود حرفهایش از ته دل است نه تعارف.
-اگه تو نیومده بودی شاید من پس میافتادم. نمیدونی چهقدر صداش وحشتناک بود. سردرد هم داشتم و وقتی که با اون صدا بیدار شدم مثل آدمهای جنگ زده تو بهت و ترس فرو رفتم
-میدونم. من که بالا بودم ترسیدم و خودم رو به پایین رسوندم
با وجود حال نامساعدی که داشت سعی میکرد آدرس بیمارستان را به حافظهاش بسپارد. شاید روزی دوباره گذرش به بیمارستان میافتاد.
کلاً دوست نداشت در شهری زندگی کند که برایش نا آشنا باشد. دوست داشت زیر و بم حداقل اطرافش را بداند.
سکوت آدلف و سوفی فرصت خوبی برای او پیش آورده بود تا با دقت بیشتری شهر را از نظر بگذراند و از این جهت از آنها ممنون بود.
همه چیز خوب پیش رفت و خیلی زود به خانه برگشتند در حالی که چهار بخیهی ریز کف پایش جا خوش کرده بودند با دل دل زدن، اظهار وجود میکردند.
از آدلف تشکر کرد و پیاده شدند. در نردهای را باز کرد و چشمش به باغچهی خراب شده افتاد.
رزهای بیجانی که باز هم به محض شکفت شدن، لت و پار شده بودند.
دستش شل شد و همانجا ایستاد. تکیهی کمر سر شدهاش را به نردهها داد.
سوفی که فکر میکرد بشری ضعف و درد دارد، جلوتر رفت و لامپ جلوی بالکن را روشن کرد.
آدلف هنوز حرکت نکرده بود که چشمان سوفی هم به باغچه افتاد. با صدای سوفی که میگفت:
-ببین چی به روز این گلها آوردن!
آدلف هم توجهاش جلب و پیاده شد تا ببیند چه خبر شده که سوفی شلوغش میکند.
وقتی پا روی سنگفرشها گذاشت، گلهای له شدهای که معلوم بود کسی سر حوصله همه را لگدمال کرده را دید.
نگاهی به بشری کرد که ساکت بود و همانطور که به نردهها تکیه داده بود، باغچه را مینگریست.
سوفی هنوز هم سر و صدا میکرد که باید هر چه زودتر کسی که این کارها رو کرده پیدا بشه.
آدلف چند قدم به بشری نزدیک شد. نفسش را خیلی سنگین آزاد کرد. نمیدانست چه باید بگویند ولی بینهایت دوست داشت حرفی به بشری بزند یا قولی به او بدهد و خیالش را راحت کند که آن شخص را پیدا و آرامش را به او برمیگرداند.
برای اولین بار در عمرش به من و من افتاد. بشری هنوز به همان حالت به باغچه نگاه میکرد.
تمام حرفهایش را بالا و پایین کرد.
-خانم علیان!
سرش را بالا گرفت ولی به صورتش نگاه نمیکرد.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ310
کپیحرام🚫
نمیدانست چرا دوست ندارد ناراحتی این دختر را ببیند. دختری که هیچ شباهتی به دخترهایی که تا الآن دیده و با آنها برخورد کرده بود نداشت.
دختری که به جز گردی صورت و دستهایش آن هم تا مچ، کاملاً پوشیده بود و باز آن هم در لفافهای که از گشادی تمام تنش در آن گم میشد. گشادیی که هیچ هم شلخته به نظر نمیرسید.
-حال شما خوب نیست. دیگه به این باغچه هم فکر نکنید. من قول میدم که چیزی نیست. یعنی چیز مهمی نیست
نگاه دلخورش هنوز روی بوتههای رز مانده بود. دستش را که تکیهی کمرش روی نردهها گذاشته بود، برداشت.
-این بار دومی هست که این اتفاق افتاده
-بار دوم؟ پس چرا چیزی نگفتین؟
-باید زنگ میزدم و میگفتم که کسی باغچهام رو خراب کرده؟
-باید میگفتین خانم علیان. تا کاری میکردیم که این اتفاق دوباره تکرار نشه
-اگر هم من حرفی میزدم شما همین عکسالعمل الآن رو نشون میدادین. الآنی که خبر نداشتین این بار دوم هست که باغچه لگدمال شده
حق با بشری بود. اگر هم دفعه قبل حرفی میزد، کسی جدی نمیگرفت.
-شب به خیر. ممنون بابت شیشه و بیمارستان
و تازه به خاطر آورد که هزینه بیمارستان را نپرداخته. صورتش را به طرف آدلف چرخاند.
-فراموش کردم. هزینه بیمارستان چهقدر شد؟
-چیز زیادی نشد. امیدوارم زودتر حالتون خوب بشه
برگشت و به طرف ماشین رفت. هنوز سوار ماشین نشده بود که بشری با دستی که به نردهها گرفته بود، خود را به سر خیابان رساند.
-خواهش میکنم بگید. من نمیتونم قبول کنم
-گفتم که چیزی نیست
در ماشین را باز کرد. آرنجش را روی سقف ماشین گذاشت و چند ثانیه شستش را به دندان گرفت.
نگاهی به سر تا پای بشری انداخت، طوری که بشری معذب شد و نگاهش را به آسفالت دوخت.
-آقای آدلف لطفاً مبلغ هزینه رو بگید. من نمیتونم بپذیرم که شما هزینه رو تقبل کنید
-شما هیچوقت به صورت مردها نگاه نمیکنید یا فقط با من اینطورید؟
نفس سنگینی از روی حرص کشید و اخم ریزی به صورتش داد.
من چی میگم. این چی میگه...
سوفی دست از سر گلها برداشته و در حالی که میخندید از باغچه بیرون میآمد.
-شما هم مثل بشری تعارفی شدین
و باز هم خندید.
آدلف با گفتن "چیزی نمیخواید براتون تهیه کنم؟" خنده و حرف سوفی را بیجواب گذاشت.
بشری برای اینکه زودتر از آن جو ایجاد شده و نگاه سنگین آدلف راحت بشود، گفت:
-ممنون تا الآن هم خیلی زحمت کشیدید
آدلف زود پشت فرمان جای گرفت و بدون کلامی دیگر پایش را روی پدال گاز فشار داد.
لحظهای بعد صدای گوشخراش جیغ لاستیکها و بعد هم ماشین که از جا کنده و دور شد.
-این چش بود؟
باز هم ابروهای سوفی بالا رفته بود و چشم هاش گرد.
خندهاش گرفت.
با دست ابروهای سوفی را سر جایش برگرداند.
-هیچی. بریم یه شام ایرانی بهت بدم که هلاک شدی به خاطر من
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🔵کمک به مردم، بخاطر رضای خدا...
🌹یک روز آیت الله قاضی(سید العرفا)میره سبزی فروشی تا کاهو بخره ،عوض اینکه کاهوهای خوب رو سوا کنه ، همه کاهوهای نامرغوب رو سوا میکنه و میخره.
✅ ازش می پرسند:چرا اینکار رو کردی؟
💠میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست، مردم همه کاهوهای خوب رو میبرند و این کاهوها روی دست او می مونند و ضرر میکنه.
🔰من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم, اینها رو میخرم. اینها رو هم که میشه خورد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحباینکشورتویی
امامزمانم:)❤️
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ
وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً
وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً
وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
『اللّٰھُمَ؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَالفࢪَج...』
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
💥پســــت ویــــژه پســــت ویــــژه 💥
جدیدترین مــــدل های
شال اسپرت و مجلسی
زنانه و دخترانه ۱۴۰۱ رسید
😍😍👏👏
به پاس از همراهی شما کاربران گرامی این پست ویژه را تقدیم حضورتان گردانیدیم ☺️👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2748514381Cdfe8d56208
#سلام_امام_زمانم
هـــــزار قصـــــہ نوشتیـــــم
بـر صحیـــــفہ ےِ دِل
هنوز عشـــــقِ تـــــو
عنوانِ سَـر مقـــالہ ے ماسٺـــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسیجی بودنچیزینیسجز..!
عملیخالصانه
عبادتیعاشقانه
جهادیعارفانه
قیامیمظلومانه
رزمیشجاعانه
وصلیعاشقانه....!!!
#برای_ایران
#امام_زمان
#حجاب
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای جدایی خوزستان
برای فروش بلوچستان
برای اینکه بشه ایران یه افغانستان . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
سلام مارو میبرن ملائک
فکیف اصبرُ علی فراقک
#دلتنگم برا "حرم" دلتنگم 🥺💔
#امام_حسینی
#تلنگرانه
همونامامیکهداریفراقکربلاشومیکشی☝️🏻
اوناشکیکهتوروضهمجلسآقامیریزی
درستهخیلیثوابداره♥️🔐
امارفیقمیرهزیراونخیمهای
کهستونندارهوگممیشه😐🌿
اگهروزییهجزءقرانبخونی....
اگهنذرونیازبدی...وفلانوبهمان
کلاهرکارخوبیکهبکنی👀
میرهزیرپارچهخیمه،
خیمهایکهستوننداره،ارزشنداره🚶🏼♀️
منوببین:)
ادایبیحالارودرنیار🤨☝️🏻
تودلتسرِکیفه🌝بدمسرکیفه
فقطکافیه۲۰روزنمازبخونی☝️🏻
یهجوریادامهاین۲۰روزرو
نمازمیخونیکهچشممیگشاییمیبینی
عهیکسالهستونخیممپابرجاست😻
یکسالهدارمبهلطفخدانمازمومیخونم
یکیازبهانههاییکهبعضیازرفقا
براینمازنخوندنمیارناینهکه
ماچونتونمازمونتوجهنداریم‼️
نمازمونقبولنمیشه...
پسخوندنشچهفایده😐👐🏻
چشماتوبازکنیهلحظه
رفیقاینحرفخودِاونشیطونهلامذهبه😐💔
دارهگولتمیزنهههه
دروغهحرفاش
آیتاللهمجتهدیتهراني♥️🔐
میفرمایند:نمازتوهلیکوپتریبخون🛸
(بدونحضورقلب)
ولیاولوقتبخون...
ببینچهتاثیریدارهتوزندگیت🤗
کمکمخودِخودِخدایکاریباهاتمیکنهکه
نمازتمیشهپرازوجودخدا♥️
یکیازراههاییکهباعثمیشه
نمازتونخونی؛
اینهکهبیوفتهآخروقت...💔
میدونم
بعدشمیگیالانکهقضاشدهدیگه
خوندننخوندمفرقینداره😬
رفیقبیادمگوشییهچیزیبهتبگم👀
اگهخدایینکرده(زبونملادراتوبوس😬)
نمازتقضاشد،مخصوصانمازصبح
خوبگوشکنبهحرفم🤨
زودتندسریع🚀
وضوبگیرقضاشوبخونااا🌚
نزارنمازایقضاتروهمبمونه
دمپیریتوبمونیوجنابعزرائیل(عرضارادت)
ویکتپهنمازقضا😐💔
بروبَچ😃وکلامآخر:
اگههمیشهوضوداشتهباشی🌚☝️🏻
باعثمیشهتاشنیدیاللهاکبر
باهلیکوپتربشتابیبهسوینماز😻اینطوریهمنمازاولوقتمیخونی
همنمازتعقبنمیوفتهوقضاهمنمیشه😎
پسیادتنرهاولوقتبخون
حتیشدههلیکوپتری🚁
التماسدعارفیق🚶🏼♀️...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری💕
#میلاد_حضرت_زینب🌟
امروز تمام امید ما...
به دلاور ترین زن تاریخ است!
چقدر قشنگ که امشب
شما رو داریم بانوی شجاع✌️
#ایستادِهـ°|✌️👑|°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢میدونی شیطان چجوری یکیو بی #نماز میکنه؟؟
# استاد_رفیعی
#امام_زمان
شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت...💔
#شهیدیوسفقربانی
منطقه #شهادت:#شلمچه(کربلای ۵)
#برای_ایران
#شهدا - #شهیدانه
🍃پیامبر صلی الله فرمودند
🔸اگر همه دنیا نابود شود، برای خدا اهمیتش کمتر از خونی است که به ناحق ریخته شود
🔸نخستين چيزى كه خداوند در روز قيامت درباره آن به داورى مى پردازد، [ريختن ]خون است.
🔸خدا دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را نگه مى دارد و ميان آنها داورى مى كند. سپس ميان كسانى كه بعد از آنها آمده اند و دعواى خونى دارند حكم مى شود ، تا جايى كه از آنها كسى باقى نمى ماند و حساب ديگر مردمان پس از آنهاست
🔥امام باقر علیه السلام فرمودند جایگاه قاتل در جايى از دوزخ است كه آخرين حدّ شدّت عذاب دوزخيان است.
#برای_ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعودی اینترنشنال به کارلوس کی روش میگه نماینده ولی فقیه 😂😂😂
@sKhakrizeKhateratz
May 11
✍علامه طباطبایی:
«آنها زن را تحت عنوان آزادی بازيچه قرار دادند؛ اما دين میگويد زن گل است و نظير ابزار بازی نيست، او را ضايع نكنيد، كارهای سنگين به اينها ارائه نكنید، نگذارید با نامحرم تماس بگيرند، نامحرم با او تماس بگيرد چرا كه اين گل پژمرده میشود، اين فقط بايد در بوستان منزل باشد، آنگاه است كه میتواند پيغمبر تربيت كند».
.
📚 منبع: زن در آئینه جلال و جمال، صفحه ۴۱۸
علامه_طباطبایی
#برای_ایران
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ314
کپیحرام🚫
بعد از رفتن سوفی، با پدرش تماس گرفت. دیگر نمیشد به سادگی بگذرد و بگویند شاید کار یک پسربچهی بازیگوش بوده.
-سلام عزیز دل بابا
شنیدن صدای پدرش، قلبش را به تلاطم انداخت. دلتنگیاش بینهایت بود.
چهقدر احتیاج داشت به شنیدن این صدا و نوازش گرم دستهای صاحب صدا.
دستش را روی قلبش گذاشت. چشمهایش را بست. حتی عطر آغوش پدرش را با حس قویی که داشت استشمام کرد.
-سلام بابای عزیزم. الهی من فدای صداتون بشم
-خدا تو رو نگه داره برام. شیرین زبون!
-مامان خوبه؟ طهورا،طاها، فاطمه، ضحی؟
-خدا رو شکر
بر عکس وقتهایی که کنار هم بودند، اهل صحبتهای طولانی پشت تلفن نبودند و تماسهای تلفنی کوتاهی داشتند مگر اینکه کاری پیش آمده باشد.
مثل هر فرزندی که دلش میخواهد حرفش را زود بزند اما نمیداند چگونه بیان کند که باعث نگرانی پدر یا مادرش نشود، موضوع را در ذهنش بالا و پایین میکرد که چطور بگوید تا نگرانی کمتری در دل مهربان پدرش بیفتد.
-بشری! کاری داشتی بابا؟
ته دلش خالی شد.
کاش پیام داده بودم. مینوشتم، ارسال میکردم و خلاص؛
اینطور به من من افتادنم بیشتر بابا رو نگران میکنه.
-عزیز بابا! مشکلی پیش اومده؟
داشت بدتر از بد میشد. باید زودتر زبان باز میکرد تا پدرش پس نیفتاده بود.
لحن نگران پدرش را خیلی خوب میشناخت. حتی از فرسنگها فاصله.
شم بالای پدرش کار را آسانتر میکرد. این اتفاقات برای سیدرضا مثل کارهای روزمره طبیعی بود اما با آن شناختی که از پدر داشت، میدانست که با وجود داشتن کولهباری از راهکار و اعتمادی که به عملکرد بشری دارد، به خاطر بعد مسافت و غریبی بشری، خاطرش مشوش میشود.
کمی گوشی را از خودش فاصله داد. دو تا نفس عمیق کشید. تمام تنش داغ شده بود و دلیلش را تنها هیجانی میدید که در وجودش رخنه کرده بود.
سیدرضا که حالا مطمئن شده بود که خبرهایی هست، سکوت کرد و منتظر ماند تا بشری خودش لب باز کند.
نمیخواست با پرسش مداوم که چی شده و چه مشکلی پیش آمده، به اعصاب دخترش خدشهای وارد و او را دچار استرس کند.
چند لحظه هر دو سکوت کردند تا اینکه بالآخره بشری کم کم و شمرده حرفهایش را زد.
-باباجان! نمیدونم اصلاً چیز مهمی باشه یا نه ولی بهتون میگم تا خیال هر دومون راحت باشه
سیدرضا حرفی نمیزد تا دخترش با آرامش هر چیزی که پیش آمده را بگوید.
کاغذهای بهم ریخته روی میزش را با دست چپ مرتب میکرد و با دست راست گوشی را میفشرد.
-همون روزهای اول وقتی برای اولین بار از دانشگاه برمیگشتم، باغچه جلوی خونهام رو خراب شده دیدم. انگار کسی از عمد بوتههای بیزبون گل رو لگدمال کرده باشه. همهی گلها شکسته و پرپر شده بودند
سیدرضا دست به پیشانیاش گرفت.
بشری کی میخوای خودت و اتفاقات اطرافت رو جدی بگیری؟
نزدیک دو ماهه رفتی اونجا حالا داری حرف میزنی!
-تا امروز که با سنگ شیشهی سالن رو شکستند و یه کاغذ همراه سنگ پرتاب کرده بودند داخل. روش نوشته بود که نعوذبالله "اسلام تروریسته"
ابروهای به هم نزدیک شده پدرش رو نمیدید ولی میدونست که الآن با شنیدن اینحرفها فکرش حسابی درگیر شده.
-سر شب هم با دوستم رفتیم بیرون. وقتی برمیگشتیم دوباره باغچه رو به همون شکل دیدیم. بوتههای بیچاره تازه داشتند سر پا میشدند و گل میدادند که باز یکی اومده و لت و پارش کرده
-همین؟
-آره. همین
-میشه تو انقدر که دلت برای اون گلها سوخته کمی هم دلت برای من و مادر بیچارهات بسوزه که دیگه نمیتونیم پر پر شدن یک گل دیگهمون رو ببینیم
حس کرد تیری به قلبش فرو رفت. پدر و مادر بودند و نگرانیهایی که در وجودشان برای بچهها لانه کرده بود.
و یادآوری داغ دلخراش یاسین...
با گریه لب زد:
-بابا
-جان بابا! عمر بابا! میوهی دل بابا!
-ببخشید
-میشه یه کم بیشتر به فکر خودت باشی و جونت رو جدی بگیری. حداقل به خاطر کشورت. ما به وجودت نیاز داریم. حتی اگه دکترا هم نگیری باز وجودت اینجا موثره
-چشم
-میتونی خودت فعلاً کار رو راه بندازی؟ ببین میتونی طرف رو ببینی. کیه و چه شکلیه؟
-باشه
-دیگه منو بیخبر نذار
-چشم
-کاری نداری؟
-سلام به مامان برسون
-برسم خونه. باشه
تماس را قطع کرد. ساعت یازده شب را نشان میداد. حالا که زود بود برای انجام کارش. خیابان خالی از تردد نبود ولی سحر را وقت خوبی میدید برای انجام کاری که پدر ازش خواسته بود.
قبل از خواب، دوربین ریزی را آماده کرد و کنار قرآنش گذاشت.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 چرا باید شما تعیین کنید ما چی بپوشیم؟
🔸 موی خودمه، اختیارش دارم
#حجاب
📸«هواداریت میکنیم تا ابد»
🔹دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر(عج)، جهت قدردانی از زحمتها و تلاشهای بازیکنان و دستاندرکاران تیم ملی فوتبال رونمایی شد.
#برای_ایران
#جام_جهانی
#ولادت_حضرت_زینب