وقتی قاتلین عجمیان رو شجاع دل لقب میدی، بدون که عجمیان برای باز کردن ترافیک اومد کمک کنه و این شجاع دلان، چهل نفری افتادن روی بدن نیمه جان او و وی را شهید کردن
قوه قضائیه کمی لیاقت نشون بده و این آشغالهارو ادب کنه / البته اگر دوباره سکته نکنه
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من به شدت اعتقاد دارم خداوند به حرمت برخی از بندگان پاکش هنوز عذابی درخور انسان سرکش را نازل نکرده، بندگانی که بودنشان مانع عذاب الهی میگردد،بندگانی که قطعا هیچ اکانتی در توییتر ندارند،بندگانی مثل این هموطن.
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فیلم را باید دید و گریست به حال جامعه ای که بدلیل انفعال نهادهای فرهنگی عده ای این چنین فخر فروشی کرده و گوی سبقت را از جوامع جاهلی مدرن می ربایند.
در این فیلم خانواده ای را می بینیم که برای سگ خانگی خود زنجیر طلا چند صد میلیونی خریده اند.
فروشنده ضمن تبریک گویی تاکید میکند که باید حواستان باشد این را در خیابان گردنش نیندازید.
قطعا سبک زندگی هرکس تا یک جایی به خودش ربط دارد.
اما از یک جایی به بعد چنین چیزی اسمش غوطه ور شدن در تجمل گرایی، اشرافی گری با مقادیری زیاد از چشم و هم چشمی تهوع آور است.
آن هم در زمانه ای که در بیشتر مناطق کشور بسیاری از مردم برای رفع بدیهی ترین نیازهای خود آه در بساط ندارند و محتاج یک تکه نان برای سیر نمودن شکم های خالی فرزندان خود هستند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#جان_فدا
┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معنای #حجاب
🔶 چه زنانی که ذلت بی حجابی را دیدند و قدر گهر حجاب را دانستند
و چه زنانی که تعجب میکنند از زنانی که این گهر وعزت را نفی میکنند.
هر چه هست حجاب جز عزت زن نیست، بدون حجاب زن باید تلاش کند تا جایگاهی کسب کند تا عزت خود را اثبات کند . اما زن محجبه بدون هر جایگاهی هم عزت دارد. چون او مثل یک پیام آور از نیکی ها و حیا وخوبی ها در جامعه شناخته میشود.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#حجاب
┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها
عیدتون پیشاپیش مبارک
عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹
به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
سلام بچهها خبر جدید اینکه تحریم شدید
تحریم رمان☹️
اگه از فرداشب ادامهی برگ رو میخوای باید هزینهاش رو بپردازی.😒
هزینهاش هم پول نیستا
تحلیل بده خواهرمن
#تحـــلـــــــــیـــــــــــــــل ❌
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
اینجا نشستم تا بیای 🤕
نیومدی، شما میمونی و برگای نصفهنیمهی روز
همینه که هه😊😊
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ343
کپیحرام🚫
هر چند حمام کرده بود تا از دست ریزموهایی که روی سر و گردنش مانده بود راحت بشود اما منکر این هم نمیشد که گرفتن دوش داغ بعد از قدم زدن در یک شب سرد، چقدر به او چسبیده!
جلوی آینه ایستاد. لبخند رضایتی به موهای کوتاه شدهاش زد. انگار که بار سنگینی از بارهایش برداشته شده.
زیر پتویش خزید. تا خوابش ببرد، به روزهای در حال گذران فکر میکرد. به اینکه اینها هم تمام میشود. با همهی سختیها و دلتنگیهایش؛
روزها را به شب میرساند و شبها را صبح میکرد، در حال که تماسش با خانواده کمتر از اوایل سال شده بود.
تعطیلات کریسمس تمام شده بود. شبی بارانی مثل اکثر شبهای زمستان آلمان، اتوبوس با سرعت به ایستگاهی که به خانهی بشری نزدیک هم نبود میرسید.
هندزفری را از گوشهایش بیرون آورد. کتاب را در کیفش گذاشت و آماده شد که پیاده بشود.
تا رسیدن به ایستگاه باران کمتر و کمتر شد و وقتی که پیاده شد، فقط نم نمی باران سبک نوازشبار میبارید.
اکثر مغازهها بسته بودند و تک و توک عابر رد میشد. هوای سرد اما دلچسبی بود.
لحظاتی ایستاد. هیچ تاکسی نگه نداشت. همه تکمیل بودند. برای اینکه سرما را کمتر احساس کند، به راه افتاد.
میخواست با قدم زدن هم به خانه نزدیکتر بشود و هم کمی گرم بشود.
هر ماشینی که نزدیک میشد، میایستاد به این امید که کسی او را برساند اما با دیدن تاکسیهای پر یا ماشینهای شخصی دوباره با ناامیدی به مسیرش ادامه میداد.
ده دقیقهای راه رفت. خیابانها حالا خلوتتر شده بودند و همین باعث ترسش میشد.
گاهی چیزی به دلت میافتد و طولی نمیکشد که همان را به چشم میبینی.
از مقابل خیابانی پر پیچ و خم رد میشد که احساس کرد کسی با فاصله پشت سرش میآید.
صدای قدمهایش را میشنید.
گوش تیز میکرد تا خیالش راحت بشود که اشتباه میکند اما بر عکس مطمئنتر میشد.
خودش هم نفهمید که چه جراتی پیدا کرد اما به یکباره چرخید و به پشت سرش نگاه کرد.
هیچ کس نبود. جرات بیشتری گرفت و چند قدم جلو رفت تا اطمینانش بیشتر بشود.
دلخوش به این بود که اشتباه کرده اما وقتی جلوتر رفت، مردی بدون اینکه صورتش را پوشانده باشد از پشت کیوسک تلفن عمومی بیرون آمد.
خیلی شبیه به یکی از آن دو نفری بود که آن شب در محوطهی خانهاش دید.
با جلو آمدن مرد سریع کیفش را انداخت. میدانست بالآخره وقت آن رسیده که زد و خوردی اتفاق بیفتد. چهار دانگ حواسش را جمع کرد و بسمالله گفت.
در آن لحظه اولین چیزی که به ذهنش رسید، این بود که از گوشهی چشم به سمت شهره مدینهی منوره نگاه کند و طلب کمک کند از بانوی بیحرمی که جدهاش بود و اعتقاد داشت از مادرش برای او مهربانتر است.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🦋سُبْحانَكَ ما أَضْيَقَ الْطُّرُقَ
عَلىٰ مَنْ لَمْ تَكُنْ دَليلهُ ..
خدایـا چه تنگ است راهها
بر کسی که تو راهنمایش نباشی ..
#خدای_مهربونم ♥️