eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 نازنین لبخند به لب از آشپزخانه بیرون آمد. نفس‌های سنگینی می‌کشید. بشری بلند شد و ظرف هندوانه را از دستش گرفت. -بشین قربونت برم. با این وضع پا شدی پذیرایی کنی. نازنین دامنش را جمع کرد و کنار بشری نشست. -شربتت رو که نخوردی! -می‌خورم. تو حرص نخور با اون چشمای خمارت! -چشم خمارم کجا بوده؟ صورتم ورم داره. بشری دستش روی شکم نازنین گذاشت و گفت: -الهی خاله‌اش فداش بشه. -خدانکنه. دعا کن سالم باشه. دختر باشه. چشماشم سبز باشه. -یه باره نسخه بپیچ بفرست در خونه خدا. بگو بی‌زحمت سفارش من رو بفرست. نازنین خودش را جلو کشید که شربت بردارد. بشری زودتر لیوان را برداشت و به دستش داد. -جای این‌که خودت رو زحمت بدی و این ‌جوری بکشونی جلو، این زبون چند گرمی رو تکون بده تا شربتت رو برسونم دستت. نازنین جرعه جرعه شربت را نوشید و بشری با ذوق به سر تا پایش نگاه می‌کرد. با آن لباس پر از چین و بلند بارداری به نظر بشری خیلی بامزه می‌آمد. -فقط دعا می‌کنم سالم باشه و صالح. نازنین از بالای لیوان بلوری با مکث نگاهش کرد و دوباره لبه لیوان را به لبش نزدیک کرد. -اونا سفارش من نبودا. ساسان می‌گه. -اِ؟ پس باباجونش سفارش داده! از بس تو خوبی. خواسته یکی کپی خودت به این دنیا اضافه بشه. چند برش هندوانه را سر چنگال زد و داخل بشقاب جلوی نازنین گذاشت. صدای سوت قطاری کتری بلند شد. خندید. از همان‌جا سرکی به آشپزخانه‌ کشید. -این چیه؟ چایی گذاشتی؟ و بدون این که منتظر جواب نازنین بماند به طرف آشپزخانه رفت. -پا نشی بیای‌. خودم چای درست می‌کنم. از پاسماوری سفیدرنگ کنار اجاق گاز، چایی را برداشت و گفت: -چند پیمونه؟ -یکی پر و یه سر قاشق هم برای احتیاط بزن. -فکر کردم فقط مامانم این اخلاق‌ها رو داره. این سر قاشق چیه دیگه؟ معجزه می‌کنه حتما! و خندید. نازنین قاچ هندوانه‌اش را قورت داد و گفت: -نخند. آدم واسه خیالش راحت باشه یه سر قاشق اضافه می‌کنه که چاییش بی‌رنگ نشه نیم‌لیوان‌های دسته دار را داخل سینی کوچکی گذاشت. قندان و قوری هم کنارش. سینی به دست به سالن برگشت. هنوز آثار خنده روی لب‌هایش بود. -هنوز می‌خندی! خودتم زن خونه بودی. از این کارا می‌کردی دیگه از حرف نازنین لبخند روی لبش ماسید. بی‌حرف سینی را روی میز گذاشت و نشست. نازنین بقیه هندوانه‌اش را خورد و بشقاب را دوباره روی میز گذاشت. بشری چنگال به دست آرام آرام تکه‌های هندوانه را به دهان می‌گذاشت و می‌جوید. نگاهش بی هدف روی شیشه‌ی گل میز مانده بود و قیافه‌اش داد می‌زد که فکرش مشغول است. نازنین انگشت روی لب‌های ورم کرده‌اش گذاشت. خودش فهمید که چه سوتی داده است! -بشری! هومی گفت‌. سرش را بالا گرفت و این بار گفت: -جان نازنین دست دست می‌کرد. ناخواسته بشری را به فکر برده و حتی شاید ناراحت کرده بود. جواب دادنش طول کشید. بشری گفت: -چیزی لازمته عزیزم بگو برات بیارم دستش را به پیشانی‌اش کشید. شرمنده لب گزید و گفت: -ببخش. ناراحتت کردم سرد و بی‌روح سعی کرد لبخند بزند. در حالی که تن صدایش نسبت به چند دقیقه‌ی قبل پایین آمده بود گفت: -نه عزیزم. ناراحت نشدم خودش را سنگین جا به جا کرد و کنار بشری نشست و گفت: -پس چرا ساکت شدی! نفس عمیقی کشید. دسته‌ی قوری را گرفت و چایی را داخل نیم‌لیوان‌ها ریخت. دست نازنین نشست روی دستش. -بشری! نگاهش کرد و نازنین گفت: -ول کن اینا رو. جوابم رو بده -گفتم که... ناراحت نیستم -پس چرا تو فکری؟ -چیز خاصی نیست همین حرف باعث شد نازنین بی‌خیال جمع کردن حرفش بشود. باید سر صحبت را به حرف‌هایی می‌کشاند که از ساسان شنیده بود. -چرا خودت و اون رو اذیت می‌کنی؟ تو هنوز تو فکرشی. ببین من فقط از دهنم در رفت گفتم زن خونه بودی تو تا کجا فکرت رفت؟ حق هم میدم بهت ولی چرا داری خودت رو اذیت می‌کنی بشری هنوز هم چیزی نمی‌گفت و نازنین ادامه داد. -ساسان دیروز دیده بودش. یه حرف‌هایی به ساسان زده که الآن من هم میگم تو باید یک بار به حرف‌هاش گوش بدی. چون این حال و روز رو ازت می‌بینم دارم می‌گم -ولی حال و روز من ربطی به امیر نداره. افسوس می‌خورم از عمری که به پای امیر هدر دادم -داری خودت رو گول میزنی. من یه زنم. یه زن عاشق. خیلی خوب می‌تونم حرف‌ چشم‌هات رو بخونم. بشری داری به خودت ظلم می‌کنی -حرفی نمونده. دیگه چی باید به سرم بیاره که باز هم فرصت می‌خواد. بابا من غلط کردم از روز اول. غلط کردم عاشقش شدم. غلط کردم جواب مثبت دادم و لرزش دست‌هایش باعث شد که نازنین دستپاچه دست‌هایش را بگیرد. -باشه. قربونت برم. خیلی خب نمی‌خوای ببینیش قبول ولی به اعصابت مسلط باش ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @I
چهره‌ی جذاب مردانه‌اش را از نظر می‌گذرانم و برای بهم ریختن موهایش آهسته آهسته می‌‌‌رود. دستم را دراز می‌کنم و همین که به موهایش می‌رسم، یکباره می‌گوید: یاس! چشم‌هایم از تعجب گشاد می‌شود و او با خنده می‌گوید: دیدی بیدارم!! چشم‌هایش را باز می‌کند و با دیدن قیافه‌ی من زیر خنده می‌زند. -فکر میکردی خوابم، نه؟! من خیلی وقته بیدارم و مشغول تماشای دلبری بودم! سرجایش می‌نشیند و رخت‌خواب را کنار می‌زند. نگاهش را روی چهره‌ام می‌چرخاند و ادامه می‌دهد: البته دور کجا؟! نزدیک کجا؟! لبخندی پر مهر با چاشنی قند می‌زند و دستش را زیر چانه‌ام می‌گذارد. -ببینم! الان شبه یا روز؟! شما به خورشید گفتی نیاد بیرون یا به ماه؟! لبخندم را که می‌بیند، شیطنتش را بیشتر می‌کند و می‌گوید: این رو میکنی، نمیتونم امروز برم سر کار! http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
به وقت بهشت 🌱
چهره‌ی جذاب مردانه‌اش را از نظر می‌گذرانم و #دلم برای بهم ریختن موهایش آهسته آهسته می‌‌‌رود. دستم را
یاسمن دختریه که مجبور میشه بره عمارت خان کار کنه ولی غافل از اینکه خان با نقشه ی قبلی یاسمن رو به عمارت برده تا بتونه اون رو بیشتر ببینه ولی غرورش اجازه نمیده که بگه عاشق یاسمن شده!! این وسط یه خواستگار برای یاسمن میاد به اسم رحیم که خان میفهمه و... .http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4 . پسری که دختری میشه ولی اون شب که میخاد بگه میفهمه عشقش خواستگار داره و....😢 ببین چیکار میکنه شب خاستگاری😅
🤲💌 🔅امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: 💠هر کس بامدادان چهار مرتبه بگوید: «الحمد لله رب العالمین» شکر آن روز را به جای آورد، و هر کس شامگاهان آن را بگوید شکر آن شب را آدا کرده است».
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر قدم ، هر نفس ، هر تپش ، دم بگیرید پرچمت بر بلندای ...🖐🏻🫀 🥺❤
😭💔 یه قطعه ی از بهشت در زمینه......)))))
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعا روز پنج شنبه❤️ ‌‌‍‌‎
𓂐࿙𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂𓎂࿚𓎔 محبت مثل آب ضروری است ‌💝 💟 "محبت" برای روح انسان ، مانند آب برای جسم است . خشکی روح مانند خشکی جسم برای انسان بیماری زاست . 🌧 محبت کردن به دیگران مانند آبیاری کردن باغ ، زیباست . اگرچه وقتی یک باغ را آبیاری می کنی ، به خارها هم آب داده ای ؛ ⚠️اما به گیاهی که انرژي نهال های مفید را می گیرد ، نباید آب داد ، بلکه باید آن را از باغ بیرون کرد . 💌 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 اگه دوست داری رمان‌و تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273811080623918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿 ✅ارسال ادامه‌ی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه دارد🌹🌹
✅روایت 🌾روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟ 🌾•☜حضرت علی(ع) فرمودند:↯ 🌾خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی 🔶️❶ (الحمدلله علی کل نعمه) 📝⇦خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی 🔶️❷ (و اسئل لله من کل خیر) 📝⇦واز خداوند میخواهم هر خیر و خوبی را 🔶️❸ (و استغفر الله من کل ذنب) 📝⇦خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم 🔶️❹ (واعوذ بالله من کل شر) 📝⇦خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
35.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سید خانوم ) امیر رضا: سید خانوم پاشو ،پاشو دیگه،تو که خوابت انقدر سنگین نبود،پاشو بریم سید خانوم :کجا بریم؟ مریم خانوم شمایی؟خوب صدات رو نمیشنوم! نمیتونم بلند شم، پاهام قوت نداره،چند روزه افتادم امیر رضا: پاشو مامان ،یه یا علی بگو پاشو سید خانوم: امیر رضاااااا، مادر تویی؟! الهی قربون صدات بشم ، کی اومدی ؟چرا من نفهمیدم!؟ صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود عباسی - مینا حمیداوی - امیرعلی مومنی نژاد – مائده پناهی -کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده: دکتر ملیحه مومنی نژاد کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat