چه نرخ گرانی دارد این آرامش و امنیت!
مادربزرگ شد ولی بابای نوهاش سفر کردهبود...
عمه شد، عمو شد ولی برادرش...
آبجیدار شد😍 ولی بابایش نبود😔
و مادر شد، دختردار شد...
اما همسرش چندماه پیش، پرواز کرد🥺
قدم نورسیده مبارک آقامحسن
✍🏻م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن
جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن
شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین
فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد.
430.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐᪥•💞﷽💞
شمر، زمانه ات را بشناس
#شهید_مطهری
پدرو مادرش شهید شدن،
تنها اومده بود دنبال آب
که فهمید تمام شده وچیزی
گیرش نیومده!
غزه در حال حاضر خوده
کربلاست
خدایا مرا به خاطر سیر آب
بودنم ببخش😔
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( تنها نیستی )
زن مشتری: اکبر آقا بی زحمت یه بسته دل مرغ بهم بدین، فقط تازه باشه امشب مهمون دارم
اکبر آقا: رو چشم آبجی،اتفاقا دل مرغها همین امروز رسیده تازه تازس
زن مشتری: خدا خیرتون بده.خواهرم اینا از شهرستان میان،گفتم یه غذای خوب بذارم براشون
مرد پول دار: هه مهمون داره اون وقت اومده دل مرغ بخره! اکبر آقا کنار اون رون گوسفدی که سفارش دادم چند بسته هم دل مرغ بذار ، تازه هم نبود مهم نیست، برای سگم میخوام
صداپیشگان: مسعود صفری - فاطمه آلبوغبیش - نسترن آهنگر - علی گرگین - مسعود عباسی - کامران شریفی
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
واجآرایی_پ
پسین پنجشنبه بود. پاییز پنجاهوپنج. هوا پر بود از دود اسپند، پر و کاه. پَک و پیرزنها روی کپهی خاک نشستند. پشتهی کاه پشتسرشان بود. پتوی پلنگی را پهن کردم پای دیوار. پیالههای چینی را چیدم تو سینی. پالودهی شیرازی ریختم پُرشان.
پدربزرگ پاورچین آمد: حالو چه وقت پالودهن؟ جوشوندهی پرسیاوشون دم میکِردی یا پونهی کوهی.
پارسال بار اول بود پا میگذاشتم تو پوراندِه. بعد پانزدهسال عمر که از خدا گرفتم، نشستم تو جیپ و همراه پدر آمدیم. پیمان پسر پهلوانپیرزاد پیشکار پدربزرگ بود. سپردند به او که هرروز مرا ببرد پای کوه.
دوباره دلم هوای پورانده را کرد. بشینم پشت اسب پدربزرگ. اسمش را با پیمان گذاشتیم، سپیدار. بلند بود و سفید.
سپیدار آمد تو میدان. پیمان، سوارش بود، نقش علیاکبر. پیرزنها شیون کردند. پنجه تو صورت کشیدند. پهنای صورت اشک ریختند. پدربزرگ با پر شال اشک را پاک کرد.
خجالت کشیدم آنجا بمانم. او هم به من نگاه نمیکرد. پشت پردهی جلوی در پنهان شدم. دلم تاپتاپ میکرد. انگار صدای پای سپیدار، وقتی تا پای کوه با پیمان مسابقه میدادیم. مادربزرگ آمد تعزیه ببیند. چانهام را گرفت: چرا لپات گل انداخته مادر؟! پناه بر خدا چهت شده!
دست گرفتم به پیشانیم: تب دارم.
رفتم پای پاشویه. مشتهام را از آب پر کردم و صورتم را شستم. از پلهها بالا رفتم. تو پنجدری نشستم و تعزیه گوش دادم. علیاکبر را شهید کردند. پتوی پلنگی را بردند تا پیکرش را پارو کنند...
و من نتوانستم حتی تو پستوی خیالم به نبود پیمان بپردازم. نه اینکه پیمانهی دلم پر شده باشد، نه...
#م_خلیلی
@In_heaventime
زینبخانم رفتن دستبوسی بابامحسن😍🥺
زیارت زینب هفت روزه از خاک پدر عزیزش، شهیدالقدس، شهید محسن صداقت🌷
شهید کنسولگری ایران در سوریه🥀
عکس مربوط به چند روز پیش است.
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌷 فرمانده جوانی که پای درس رهبر انقلاب بزرگ شده بود
✏️ رهبر انقلاب: من شهید محمود کاوه را از بچگىاش مىشناختم. پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگى مسجد امام حسن بود - كه بنده آنجا نماز مىخواندم و سخنرانى مىكردم - دست اين بچه را هم مىگرفت با خودش مىآورد، و من مىدانستم همين يك پسر را دارد، گاهى حرفهاى تندى هم مىزد كه در دوران اختناق آنجور حرفى كسى نمىزد.
✏️ اين بچه آنجور توى اين محيط خانوادگى پرشور و پرهيجان تربيت شد و خوراك فكرى او از دوران نوجوانيش عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن. كه از نوارها و آثار آن مسجد [مىشد فهميد ]كه چه نوع مطالبى بود. در يك چنين محيط فكرى اين جوان تربيت شد، و جزو عناصر كمنظيرى بود كه من او را در صدد خودسازى يافتم؛ هم خودسازى معنوى و اخلاقى و تقوايى، هم خودسازى رزمى.
✏️ در يكى از عمليات اخير دستش مجروح شده بود تهران آمد سراغ من؛ من ديدم دستش متورم است.
بنده نسبت به اين كسانى كه دستهايشان آسيب ديده يك حساسيتى دارم، فورى مىپرسم دستت درد مىكند. پرسيدم دستت درد مىكند گفت كه نه. بعد من اطلاع پيدا كردم، برادرهاى مشهدىاى كه آنجا هستند، گفتند دستش شديد درد مىكند، اين همه درد را كتمان مىكرد و نمىگفت - كه اين مستحب است، كه انسان حتىالمقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد - يك چنين حالت خودسازى ايشان داشت.
✏️ یک فرماندهى بسيار خوب بود، از لحاظ ادارهى واحد خودش در تيپ ویژه شهدا. این تیپ یک واحد خوب بود جزو واحدهاى كارآمد ما محسوب مىشد.
خود او هم در عمليات گوناگونى شركت داشت، و كارآزمودهى ميدان جنگ شده بود؛ از لحاظ نظم ادارهى واحد، مديريت قوى، دوستى و رفاقت با عناصر لشگر و از لحاظ معنوى، اخلاق، ادب، تربيت توجه و ذكر یک انسان جوان اما برجسته بود.
✏️ اين هم يكى از خصوصيات دوران ماست، كه برجستگان هميشه از پيرها نيستند، آدم جوانها و بچهها را مىبيند كه جزو چهرههاى برجسته مىشوند. رهبان الليل و اسدالنهار غالبا توى همين بچههايند، توى همين جوانهايند. ۶۶/۵/۲۷
🗓 ۱۱شهریور، سالگرد شهادت شهید محمود کاوه فرمانده لشکر۵۵ ویژه شهدا
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
24.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان_صوتی ( کامران یا سید مرتضی؟ کدام آوینی؟ )
( سال 1344 دانشکده ی هنرهای زیبا دانشگاه تهران )
♦️ کاوه: من موندم چرا این ریشوهای غار نشین رو تو دانشگاه راه میدن! برگشتن به مینا و دوستاش گفتن چرا تو دانشگاه دامن کوتاه میپوشین؟! این در شأن دختر مسلمان نیست!
♦️ کامران آوینی: میدونم! شُهره تو گالری نقاشی ماجرا رو برام تعریف کرد مردم از خنده...
صداپیشگان: مسعود عباسی، علی حاجی پور، میثم شاهرخ، مجید ساجدی ، کامران شریفی، جواد خداوردیان، علی گرگین، مسعود صفری
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
@radiomighat