eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 نازنین خودش را به سر پله‌ها رساند و صدایش زد. اما "بشری" گفتن‌هایش در صدای ضرب کفش بشری با سنگ پله‌ها در هم ادغام و گم شد. بشری به پاگرد سوم نرسیده بود که امیر به خودش آمد و از پله‌ها سرازیر شد. نگاه نگران نازنین هنوز روی پله‌ها بود. بشری را دید که به طبقه‌ی همکف رسید و از در ساختمان خارج شد. دست گرمی روی کمرش نشست. به طرف صاحب دست برگشت و گفت: -دلم شور میزنه ساسان -اتفاق بدی نمی‌افته دست نازنین را گرفت و به داخل خانه برد. در را بست. چادرش را از روی سرش برداشت و گفت: -دلم برات تنگ شده بود. مامان کوچولوی جدیدا نگران به طرف سرویس رفت و دست‌هایش را شست. وقتی به سالن برگشت. نازنین را پشت پنجره سالن دید که روی نوک پاهایش ایستاده، ناخنش را به دندان گرفته بود و پایین را نگاه می‌کرد. -دید زدن کار خوبی نیستا چیزی که از آن بالا نصیب نگاهش نشد. ناامید از کنار پنجره کنار آمد. به طرف آشپزخانه رفت و گفت: -نباید خبر بدی امیر همراهته؟ بیچاره بشری! پس افتاد! -نگفته بودی که علیان می‌خواد بیاد چشم‌هایش را ریز کرد و باز گفت: قسمت بوده این‌جا همدیگه رو ببینن. باور کن خانومم و کتری آب را از دست نازنین گرفت. -برو بشین. خودم چایی می‌ذارم ............ نفس زنان وارد پیاده رو شد. در ماشین را باز کرد. نشست و همین که خواست در را ببندد، دست آشنای امیر لبه‌ی در را گرفت و مانع از بسته شدنش شد. -بذار حرفم رو بزنم. تا کی می‌خوای فرار کنی انگار بودن یا نبودن امیر برایش اهمیت نداشت. سوئیچ را باز و ماشین را روشن کرد. با تمام تلاشی که برای حفظ ظاهرش می‌کرد اما لرزش دست‌هایش از دید امیر امیر پنهان نماند. -کاریت ندارم دیوونه چرا می‌لرزی؟ تیز به امیر نگاه کرد. خالی از احساس. سرد و یخی. تلخ گفت: حرفی هم مونده؟! امیر نمی‌خواست این فرصت را از دست بدهد. در پشت سر بشری را باز کرد. ماشین را دور زد و قبل از این‌که بشری بتواند درها را ببند و قفل را بزند، کنارش نشست. بشری حرصی نگاهش کرد و گفت: -برو پایین آقای سعادت امیر در مقابل نگاه عصبانی بشری، ماشین را خاموش کرد و سوئیچ را برداشت. -حرف‌هام رو گوش کن میرم کف دستش را مقابل امیر گرفت. -سوئیچ رو بده و برو پایین. نسبتی بین ما نیست که اومدی جلو نشستی اخم‌هایش را طوری در هم کشیده بود که امیر این‌بار واقعا جا خورد. با تمام اشتیاقی که داشت. انگار حرف‌هایش را فراموش کرد. چه فکر کرده بود که بشری دوباره همان می‌شود که بود؟ ان‌قدر زود؟ به همین سادگی! می‌دید که او حتی حاضر به گوش کردن به حرف‌هایش نیست؛ -بشری! رنجیده خاطر طوری صدایش کرد که قلب مثلاً سنگ شده‌ی بشری مچاله بشود. دستش را انداخت. نگاه نم‌دارش را به پنجره داد. نمی‌خواست فروبریزد. آن‌ هم در مقابل چشم‌های امیر. چشم‌هایش را بست تا مانع از ریزش اشکش بشود. به هوای باز احتیاج داشت ولی سوئیچ در دست امیر بود. حالش بهتر نشده بود. پاهایش را بیرون گذاشت و صورتش را مقابل نسیم نه چندان خنک گرفت. امیر به این گمان که الآن می‌تواند حرف بزند. شروع کرد: -نمی‌دونم از کجا بگم. از روزی که بهت شلیک کردم که الهی دستم می‌شکست و ... ولی بشری حرفش را قطع کرد. دست روی گوش‌هایش گذاشت. با نفس‌هایی که از حمله‌ی عصبی به شماره افتاده بود گفت: -بس کن. بس کن گفتم. نمی‌خوام هیچی بشنوم امیر متوجه‌ی حال آشفته‌اش شد خواست چیزی بگوید اما بشری تقریباً داد زد: -دست از سرم بردار چرخید و دوباره پشت فرمان جای گرفت و بی‌توجه به امیر که مات نگاهش می‌کرد زمزمه‌وار ادامه داد. -همه‌ی پول‌هات هم محفوظ مونده. میگم بابا بریزه به حسابت. من هیچی ازت نمی‌خوام و نمی‌خواستم. کمی از پول‌ها برداشته بودم که همون‌ها رو هم گذاشتم روش که بهت برگردونم مشت محکم امیر روی داشبورد نشست. بشری نگاهش نمی‌کرد ولی می‌توانست میزان عصبانیتش را تخمین بزند. صدای امیر را از بین دندان‌های چفت‌ شده‌اش شنید. -من واسه پول اینجام؟ حرفی از پول زدم. دِ اگه می‌خواستم ازت پسشون بگیرم که نمی‌دادم بهت -واسه هر چی. نه می‌خوام خودت رو ببینم و نه پولت رو می‌خوام امیر کلافه دست کشید بین موهایش. چه‌قدر کارش سخت شده بود. این بشری از آن بشرایی که چند سال پیش از او جدا شده بود خیلی دور بود. سوئیچ را گذاشت روی داشبورد و پیاده شد. در را به هم زد و با شانه‌های افتاده ایستاد و نگاهش کرد. دست لرزان بشری را دید که سوئیچ را برداشت. قلبش آتش می‌گرفت با دیدن این حال و روز بشری. دلش می‌خواست می‌توانست آرامش کند اما آن طلاق غیابی دست و پایش را بسته بود. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯