eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزو: سلام 👌👌 بله دلبندی به دنیا و آرزوهای بلند با ایمان کنار نمیاد یا به دنیات بچسب یا به خدات❗️ نظرم راجع به امیر : من با کسی دعوا میکنم که میخوام تو زندگیم نگهش دارم وگرنه اگه مهم نباشه میزارمش میرم (واقعا نمیشه از هدف امیر سر در آورد اگه بشری براش مهم چرا تنهاش میزاره .درسته دیشبم گفتم مردا موقع عصبانیت تنهایی رو بیشتر ترجیح میدن ولی فکر نکنم بیرون از خونه کار درستی باشه ) پیچ و مهره های ایمانِ امیر شل شده که حرفای حامد فریبش داده ولی خودش خواسته که این بشه قرآن میگه :کید شیطان ضعیفه اما در مورد نفس میگه اصرار نفس بر گناه خیلی زیاد و قویه یعنی نفس آدم خطرناک تر از شیطانه پس مراقب نِفسِت که دشمن تر از شیطان باش (مثل بشری ) بشری حتی به حرفای تو زهنشم اجازه خودنمایی نمیده که باعث خوشحالی شیطان بشه عملا دست و پای شیطان رو بسته (نماز به موقع ،توکل به خدا ،روزه ) خدا امیر رو آفرید برای امتحان بشری و بشری رو آفرید برای سفت کردن پیچ و مهره های ایمانِ امیر 🙃🙃 و رمان بشری رو برای سفت کردن پیچ و مهره های ایمانِ من و شما 😉
✒𝑍: برای اولین بار در عمرش با شنیدن صدای اذان دلش می‌شکند. (بشری با ندای خدا دلش می‌شکنه! خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید:من همدم قلب‌های شکسته‌ام و تویی که دلت از جفای روزگار شکسته، قدر این همدم را بدان😍😭و با اشک دیده از او هرآنچه که در دل پنهان کرده‌ای بخواه؛ که دعای شکسته‌دلان زودتر از دیگر افراد به اجابت می‌رسد.) حالش مثل غریقی است که خود را به ساحل رسانده. (بشری غریق نجات زندگی مشترکشونِ؛ داره سعی می‌کنه هم خودش و هم امیر رو از این طوفان نجات بده.) چراغ‌های روشن لب ساحل را هم می‌بیند. (امیدی که در دلش وجود داره!) ولیکن نفس کشیدن توی هوای شرجی لب دریا را دور می‌بیند. (رهایی، خلاص شدن از این طوفان و نفس کشیدن راحت در این زندگی‌رو دور می‌بینه!) اینکه امیر خبری ازش نیست. (امیر درگیر یک خود درگیری هست! یعنی نمیدونه چند چندِ با خودش حتی! از طرفی نمی‌خواد رفتارش این‌طور باشه. از طرفی خودخواهیش داره بر مردونگیش غلبه می‌کنه! آخه چه معنی می‌ده، زن‌تو تنها بذاری موبایلشم جواب ندی؛ مَََرد؟ 🤓) تا نماز ظهر کتاب‌ میخواند. (خب بشری جان! تو که کاری نداشتی تا همون ظهر می‌خوابیدی دِ دیگه! بلند می‌شی از خوابِ نازت می‌نشینی کتاب می‌خونی؟ شاید دقیقا خیلیا که لذت کتاب‌رو و ارزش زمان‌رو ندونن همین حرف رو بزنن! آما.... در زندگی پر مشغله بشری، که ذهنش درگیر چندین مسئله هست. این سرگرمی پربار مشغول‌ش میکنه! نمی‌ره دوساعت با تلفن حرف بزنه! فکرو خیال ببافه. بلکه فکر‌کردنش‌رو رشد میده؛ ادب بشری رو دیدین که؟ کتاب ‌خواندن باعث میشه که مودب تر باشی! ارتباط‌ برقرار کردنشم دیدیم(با دوستانش با خانواده در جامعه!) هرچه بیشتر بخونی و بنویسی، بهتر ارتباط برقرار می کنی! از کتابخوانی دارم ميگما! بشری‌ما کتاب‌خوانِ، و فواید کتاب‌خواندن در زندگیش رو ما شاهدیم.) ممنون خانم مهاجر که ترسیم کننده چنین ارزش‌هایی در زندگی هستین.🌷
⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜ مُنتَظِرِ‌مُنتَقِمِ‌فاطِمه...: 💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨  تابوت روی دست پاسدارها داخل خانه رفت. پاهای فاطمه یاری نمی‌کرد اما یک حسی او را به طرف یاسین می‌کشاند. 💕برای یک عاشق آخرین قدم ها که به سوی معشوق برداشته می‌شود هم دنیایی از عشق است و این معجزه ی عشق! نمی‌دونستم می‌خوای این‌جوری سورپرایزم کنی! 💕البته فارسی رو پاس بداریم و بگیم شگفتانه👌 انگار با چشم‌هایش می‌خندید. لبخند آرام روی لب‌هایش، آرامش دل فاطمه را صدبرابر می‌کرد. 💕شهید زنده است.شهید کسی است که حتی جسم بی جان او شهید وار می‌خندد می‌بیند و می‌شنود.خنده هایی بهشتی که از دیدگان شهید از زیبایی هایی که او می‌بیند و ما...😞 دید که سیّدرضا دست به لبه‌ی تابوت گرفت اما نتوانست بلند شود. 💕انسان های مومن را با دو چیز امتحان می‌کنیم ۱ مال ۲ فرزند و سید رضا که از تقرب‌ش نسبت به خدا هر چه بگوییم کم است نه تنها او را با فرزند امتحان کرد بلکه شهیدی به او عطا کرد که مایه افتخار پدر است. _ولی همین چند سالم بهترین سالای عمرم بود. 💕یاد حرف های همسر شهید سیاهکالی افتادم.خانم مهاجر تونستید به خوبی حس رو انتقال بدید👌 از همین الآن هوام‌‌و داری! ببین مامان حرف زدنش چه قدر عوض شده! 💕اینجاست که واقعا متوجه میشیم شهدا زنده اند و جای خوبی پیش خدا دارند و خدا حرفشون رو خوب می‌خره😭😍 ✍🏻 مٻــم‌مـہاجـر ✍🏻نور بانو✨
𝒁: بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم رفقا🌷 چه رواق کم تحلیل و در سکوته! 🙁 خانم مهاجر تبریک میگم بهتون ،خداقوت بده؛ ان‌شاالله سرباز مولا بشن. و شهادت ... شهادت ... خدا قسمتمون کنه ان‌شالله :) مگه می‌شه زندگیت رنگ و بوی شهادت داشته باشه ولی لایقش نباشی؟ اصلا وقتی لایقش میشی اینجوری زندگیت شهیدانه میشه! یاسین شهیدانه زندگی کرد و به خواسته‌ش رسید! و اما نگرانی‌های فاطمه...دلتنگی های سیدرضا ، زهراسادات..ضحی ... کوهِ خستگیِ بشری... همه‌ی اینها با شهادت یاسین چندین برابر خواهد بود. بزرگی می‌گفت خدا اگه همراهت باشه سر راهت مشکل قرار می‌ده! وقتی زندگیت داره رو فراز و نشیب پیش میره وقتی میبینی گرفتاری واست پیش اومده.. خدا میخواد بگه ببین من هستم! دلت واسم تنگ شده.. بیا پیشم باهام حرف بزن! اصلا وقتی منو داری ک تنها نیستی ! چرا فکر میکنی تنهات گذاشتم... و این حرف دل منه واسه خانواده‌هایی ک مثل سیدرضا و زهراسادات جان و دلشون رو از دست دادن! و سختی خانواده شهدا .. مشکلاتشون و دلتنگی هاشون هیچ جوره رفع نمی‌شه! وای به حال کسی ک نمک رو زخمشون بپاشه!! و شهادت نام گرفت وقتی خدا کسی را کشت از شدت عشق! اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیل الله بحق الزینب سلام الله علیها ... خسته نباشید خانم مهاجر اجرتون با امام حسین تو این روزها ک رمان های آبکی و بی‌فایده به وفور دیده میشه، نیازه به قلمی ک بگه راه درست چیه! ♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜
✨✨✨✨ حسینی۱۰۲: ××× توی رفتار و گفتار فاطمه به خصوص حرف هاش با یاسین آرامش عجیبی وجود داره که تو رمان به گفته ی خودت فاطمه ،از طرف یاسین هست ! تاحالا اتفاق افتاده که خانواده ی شهید بخصوص همسر بعد از شنیدن خبر شهادت گله دارن از شهید که چرا مارو تنها گذاشتی و رفتی ! اما خانواده ی یاسین با داشتن همین داغ هیچ گله و شکایتی نداشتن و این یعنی یه باور قلبی محکم نسبت به جایگاه شهید که حتی ضحا بخاطر قلب پاکش تونسته به خوبی به این درک برسه. *تابوت رو دست ها جلو میرفت.مثل جعبه ای مقدس روی امواج که موسی را در برداشت... تشبیه زیبایی بود که به درک لحظه کمک شایانی کرد. مثل همیشه ممنون هستیم از تون خانم مهاجر🌹 تفاوت رمان شما با بقیه رمان ها کاملا محسوسه و این یعنی رمان درپی هدفی درست نوشته شده. ××× ⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 M 169: سلام و وقت بخیر خدا قوت خانم مهاجر حالِ خانواده ی شهدا رو فقط کسانی میفهمن که خودشون هم به این شکل جَوون از دست داده باشن،گفتنش شاید برای ماها آسون باشه ولی داغی که رو دل اعضای خانواده میمونه قابل وصف نیست. فقط فرق خانواده ی شهدا با بقیه ی خانواده های عزیز از دست داده اینه که خدا و اهل بیت کاری با دلشون میکنن که به این جمله میرسن که "ما رایت الا جمیلا" خدا خودش خوب بهای شهیدان در راهش میشه و به قلب خانواده شهدا یک سکینه و آرامش خاصی قرار میده،با اینکه داغ براشون سخت هست ولی قلبشون آرام و مطمئن هست و رضایت از تقدیر و قضا و قدری که خدا براشون در نظر گرفته در وجناتشون موج میزنه. اللهم الرزقنا حُسنَ العاقبه ⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 M 169: سلام و وقت بخیر خدا قوت خانم مهاجر حالِ خانواده ی شهدا رو فقط کسانی میفهمن که خودشون هم به این شکل جَوون از دست داده باشن،گفتنش شاید برای ماها آسون باشه ولی داغی که رو دل اعضای خانواده میمونه قابل وصف نیست. فقط فرق خانواده ی شهدا با بقیه ی خانواده های عزیز از دست داده اینه که خدا و اهل بیت کاری با دلشون میکنن که به این جمله میرسن که "ما رایت الا جمیلا" خدا خودش خوب بهای شهیدان در راهش میشه و به قلب خانواده شهدا یک سکینه و آرامش خاصی قرار میده،با اینکه داغ براشون سخت هست ولی قلبشون آرام و مطمئن هست و رضایت از تقدیر و قضا و قدری که خدا براشون در نظر گرفته در وجناتشون موج میزنه. اللهم الرزقنا حُسنَ العاقبه ⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜
✨✨✨✨ حسینی۱۰۲: ××× توی رفتار و گفتار فاطمه به خصوص حرف هاش با یاسین آرامش عجیبی وجود داره که تو رمان به گفته ی خودت فاطمه ،از طرف یاسین هست ! تاحالا اتفاق افتاده که خانواده ی شهید بخصوص همسر بعد از شنیدن خبر شهادت گله دارن از شهید که چرا مارو تنها گذاشتی و رفتی ! اما خانواده ی یاسین با داشتن همین داغ هیچ گله و شکایتی نداشتن و این یعنی یه باور قلبی محکم نسبت به جایگاه شهید که حتی ضحا بخاطر قلب پاکش تونسته به خوبی به این درک برسه. *تابوت رو دست ها جلو میرفت.مثل جعبه ای مقدس روی امواج که موسی را در برداشت... تشبیه زیبایی بود که به درک لحظه کمک شایانی کرد. مثل همیشه ممنون هستیم از تون خانم مهاجر🌹 تفاوت رمان شما با بقیه رمان ها کاملا محسوسه و این یعنی رمان درپی هدفی درست نوشته شده. ××× ⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜
یا زینب (س): سلام و شب بخیر (-این‌جا کشوریه که به نظام قانونمندش شهرت گرفته، حتما رسیدگی می‌کنید تا به من هم ثابت بشه که این شهرت توخالی نیست! از کلانتری بیرون زد. بدون این‌که اجازه بده کسی حرف دیگه‌ای بزند. جمع انگار مهر سکوت به لب‌هایشان خورده بود و در واقع حرفی برای گفتن نداشتند.) و باز هم بشری مظلوم مقتدر. که با وجود همه سختی های و غریب بودنها از موضع قدرت صحبت میکنه و حرفی میزنه که برا همه اتمام حجت هست و واقعا جواب نداره. (-خودتون رو به جای من بذارید. من چطور می‌تونم تو این خونه بمونم یا مسیر دانشگاه و نیروگاه تا خونه رو رفت و آمد کنم؟ حس امنیت از نیازهای مهم یک انسانه، مهم‌تر از خوراک و پوشاک. من چطور می‌تونم این‌جا تحصیل کنم؟ خودش هم نفهمید چرا ولی کوتاه آمد. شاید آن‌قدر که آدلف به او قول حمایت داد و خاطرش را راحت کرد، راضی شد.) خب مثل اینکه آدلف با رفتار خیرخواهانه اش تونسته تاحدی اعتماد بشری رو جلب کنه. دلم میخواد این خیرخواهی و اعتماد ادامه داشته باشه و زمینه ای بشه برای حل شبهات فکری آدلف (دوباره یادش افتاد که چقدر بدنش کوفته هست.درد بدن از یک طرف و درد روحش از طرف دیگر، و طبیعتاً درد جسمی‌اش کمتر به چشم می‌آمد وقتی روحش زخم خورده بود.) انگار آسیب جسمی بشری به هیچ وجه نگران کننده نیست. خب خدا رو شکر اما روحش خسته است. بشری جان واقعا بهت خسته نباشید میگم و بعدش هم بدون که کار برا خدا خستگی نداره. به خودش توکل کن و با قدرت پیش برو (ما هم تا آخر کنارتیم🤭) (می‌خواست با نظر پدرش تصمیم بگیرد. از او پرسید که چه تصمیمی بگیرد. به وعده‌ی دانشگاه مبنی بر تامین امنیتش دل خوش کند و یا به سفارت مراجعه کند.) آفرین به بشری که به فرمان خداوند مبنی بر مشورت کردن با افراد آگاه عمل میکنه و حالا که مشورت براش مقدوره سرخود تصمیم نمیگیره. (برای خودش هم عجیب بود اما با آرامشی سرشار خوابش برد.) این هم از نتایج همون توکلی هست که به خدا داره. امام صادق میفرمایند هرکس میخواهد قوی ترین مردم شود پس به خدا توکل نماید. وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ خسته نباشید🌷
خانم زهرا زمانی چه خوبه که برداری باشد به اندازه همه حرف هایت که از خجالت بر زبان نمی آوری او تو را از بر باشد در روزهای تنهایی همدمت و در شکست های روزگار تکیه گاهت باشد طاها برادری که بشری را از بر است او خوب میداند حرف دل خواهرش چیست و به اندازه تمام سختی های این خواهر توان ضربه به امیر را دارد اما همین که میداند در اندرونی قلب خواهرش جایی برای امیر هست او نیز میگذرد تمام آنچه آرزوی من بوده در سالهای زندگی ام امشب طاها برای بشری رونمایی کرد خیلیا برادر دارن نه تنها همدم و تکیه گاهشون نیست بلکه سختی به سختی هاشون اضافه می‌کنه رابطه خواهر برادری رابطه ای خیلی صمیمانه نیست گاهی نمیتونی حرف دلت رو به برادرت بزنی چون هم جنس تو نیست اما همینکه متوجه غم نگاهت،سردی رفتارت،ناراحتی صدات بشه و غیرتش قبول نکنه قلبت ترک بر داره بودنش را شکر گو که خیلیا در حسرت داشتنش هستند 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خانم عصمت‌السادات علوی سلام به همه دو نکته به نظر من رسید در مورد این چند پارت اخیر داستان اول اینکه بشری برای اهل خانواده و دوستانش پیچیده نیست. همه می‌دونن که امیر رو عاشقانه دوست داره و می‌بخشه. حالا ساده و راحت و سریع نه، ولی می‌بخشه. بعضیا خیلی خیلی پیچیده هستند، به جاش خوبه، یه مومن نباید توسط دشمنش قابل پیش‌بینی با حتی حدس زدن باشه. چون در اون حالت می‌شه مدیریتش کرد و ازش بازی گرفت. اما پیچیده بودن برای خانواده و دوستان اصلاً خوب نیست، احساس عدم امنیت به دیگران می‌ده و خود فرد هم از درون حس تنهایی و رهاشدگی خواهد داشت. بشری از این نظر هم خیلی کامله.همونقدر که از دید مسئولین دانشگاهش تو آلمان غیرقابل درک و غیرقابل پیش‌بینیه، این سمت همه از انتهای تصمیمش مطمئن هستند. دوم امیره. منو یاد اولین داستان زندگی بشریت می‌ندازه. خدا موجودات عالم هستی رو کامل خلق کرده بود، به جز یه موجود. یکی که جمع نقیضین باشه، از پست‌ترین عنصر آفرینش، اما واجد روح خدایی. تو هیچ چیز برترین نباشه جز دایره اختیارات. قابلیت قرارگیری در پست‌ترین طبقات تا عالی‌ترین درجات. خلق شد و آدم نام گرفت، و به عنوان اولین ابزار کارش برای اشرف مخلوقات شدن، علم رو از خداوند هدیه گرفت. و اولین و دومین دستور رو به عنوان یک موجود مختار دریافت کرد. به دشمنت که شیطان باشه اعتماد نکن و به درخت ممنوعه نزدیک نشو. و آدم با اختیاری که داشت دقیقاً با یک حرکت، هر دو دستور رو زیر پا گذاشت. به خاطر اعتماد به حرف دشمنش به درخت ممنوعه نزدیک شد. این اولین داستان همه ما انسان‌هاست. اون قسمتش که یاد همه ما مونده و برای همه ما درشت و بُلد شده همینه. اما تو کتاب محاسبات خدا اصل داستان بعد از اینه. آدم از بهشت رانده شد، نه به خاطر یک میوه که امتحانش بود، به خاطر از یاد بردن حرف خدا که دشمنت رو همیشه دشمن بدار. آدم فهمید، توبه کرد، تلاش کرد، با عنایت خود خدا، به یاد آورد که چگونه باید پوزش بخواد و بخشش طلب کنه. جبران کرد. و آدمی که بخشیده شد به مراتب درجات بالاتری داشت از مخلوقی که در ابتدا بود. حس می‌کنم امیر داستان خانم خلیلی هم همینه. آدمی که به دشمنش اعتماد بیجا کرد و دنبال هوس یه میوه ممنوعه رفت. اما جوری جبران کرد که بعد از برگشتش خیلی خیلی عزیز‌تر و پخته تر و مردتر شده بود. گرچه همیشه اون گناه میوه ممنوعه تو دید همه است، اما اتفاق بزرگ، تحول و بخشش و پاک بودن و پاک شدن امیره. تا حالا امیر و بشری بود تو داستان، حالا امیرِ بشری داریم و بشرای امیر 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿