VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
ماساده دلیم به دلی کار نداریم...
جز حضرت عباس خریداری نداریم...
با لطمه به روی بدن خویش بنوشتیم...
ما مست حسینیم به کسی کار نداریم...🖤✨
#اربعین
#امام_حسین
جاماندهایم . . .
حوصلهی
شرح
قصّه
نیست؛
🥀حـــســـیـــن
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#سکنجبین 🍹
کمکم کنید
تا گرمای قلبم را دوباره کشف کنم؛
انرژی ساده لوح یک کودک حیرتزده،
چراغ کورکنندهی خورشید جولای
گرفتگی در اواخر صبح.
دوست داشتن را به من بیاموز،
بی تکلف،
بدون برنامه،
بدون امید زیاد...
🖊پابلو نرودا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ278
کپیحرام🚫
بشری پاشنهکش را سرجایش گذاشت. از حیاط سرسبز رد شد. طاها توی ماشین منتظرش بود. در را پشت سرش به هم زد. طاها تلفنش را روی داشبورد گذاشت و ماشین را روشن کرد.
بشری ضبط صوت ماشین را روشن کرد. نگاهی به طاها انداخت. اخم ریزی بین ابروهایش نشسته بود.
پشت چراغ قرمز نگهداشت. دست را مشت کرد و زیر چانه گذاشت. زل زد به ثانیهشمار چراغراهنما. بشری زیرچشمی میپاییدش. طاها نفس سنگینی کشید. دوباره فرمان را گرفت.
افتخاری داشت میخواند: "نوای شیرینم
صدای فرهادم
طنین مجنونم
ترانهی لیلا"
جلوی خانهی یاسین نگه داشت. بشری گفت: حرفات هموناس؟
سر تکان داد: حواست باشه خراب نکنی.
بشری پا بیرون گذاشت: چــــــشم.
طاها صدایش زد. بشری از شیشه خم شد: جانم داداش!
_اگه شرایط خوب نبود، چیزی بش نگو. نمیخوام ناراحت شه.
بشری لب برچید. ابروهایش را فرستاد بالا. طاها به روبهرویاش نگاه کرد: اذیتش نکن. وقت لازم داره تا بتونه با خودش کنار بیاد.
به موهای دم اسبی ضحی کشید. لپش را محکم بوسید: آخه تو چهقدر شیرینی!
سختترین کار عمرش را میخواست انجام بدهد.
مادرش حق داشت. حرف زدن با فاطمه واقعا سخت بود.
شست را روی لب گذاشت. با سبابه چانهاش را خاراند. فاطمه چشمک زد: این اداها رو در میاری که دلم برات بسوزه؟
بشری چشمهایش را بست.
مگه تو میدونی واسه چی اینجام؟
چه بدجنسم شدی!
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
Shab07Safar1400[06].mp3
5.79M
#مداحی
ما اربعین نرفتهها گناه داریم💔
حاج میثم مطیعی🎤
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
💠حدیث امامصادق علیهالسلام💠
تا تو نگاه میکنی
کار من آهکردن است
ای به فدای چشم تو
این چه نگاه کردن است!
حـــســـیـــن🥀
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ279
کپیحرام🚫
فاطمه قفل پشت در را زد. بازوی بشری را گرفت: بیا بشین خوارشوَرجان.
بشری دستش را گرفت. به صورتش نگاه کرد: حیفه این زیبایی نیس تو تنهایی از دستش بدی؟
فاطمه با چشم به ضحی اشاره کرد. من تنهام؟!
_طاها بابای خوبی واسه ضحی میشه.
فاطمه نچی کرد: بهم برمیخورهها. من دارم با یاسین زندگی میکنم. باهاش میشینم پا میشم. یه وقتایی نفسشو کنارم میشنوم. عطرشو حس میکنم.
بشری آب دهان قورت داد. گمان نمیکرد فاطمه اینها را بگوید. فاطمه قاب یاسین را برداشت: روزایی که خوشم لبخندشو تو قاب میبینم. وقتی ناراحتم، یاسینم غصهداره. از تو چشاش میبینم.
اشک توی چشمهای بشری جمع شد. فاطمه سرتکان داد: من نه دیوونهام نه خیالاتی.
بشری اشک روی لبش را پاک کرد: میدونم عزیزم.
ضحی روی مبل ایستاد. بشری روسیاش را باز کرد. صدایش خش داشت: دخترت چی؟ مث توئه؟ تمام روزو با باباش سر میکنه؟
فاطمه هم میدانست اینطور نیست. ضحی بابایش را فقط توی قاب میدید و میشناخت. آنقدر انصاف داشت که محبتهای طاها را به دخترش ببیند اما یک سال فرصت کمی بود تا بتواند توی دلش جایی برای طاها باز کند.
غرق فکر بود. انگار یادش رفت بشری آنجاست. ضحی یک دو سه گفت. از روی مبل پرید. فاطمه به خودش آمد. بلند شد به آشپزخانه برود. بشری دستش را گرفت: بذار نتیجه بگیریم. چای خوردن دیر نمیشه.
فاطمه دست برد زیر موهایش. خیس عرق بود. تکانشان داد و نشست. بشری چرخید طرفش: میدونم این حرفا رو دوست نداری. ممنون که گوش میکنی.
لبخند فاطمه باعث شد راحتتر بقیهی حرفش را بزند: فک نکن خواستگاری طاها به خاطر ضحاست یا ترحمه. اون دوستت داره. به خاطر خودت. یه بار گفت خدا گواهه ناخودآگاه توجهام جلب فاطمه میشه. به چشم پاکی طاها شک داری؟
_نه! میدونم که به محرم و نامحرم حساسه.
_خدا پدرتو بیامرزه. اون نمیخواد جای یاسینو برات پر کنه. همونجور که جای یاسین تو دل ما با حضور هیشکی پر نمیشه.
فاطمه سر پایین انداخت. نوک صندلهایش را به هم نزدیک و دور میکرد.
_الآن نیومدم جواب آخرو ازت بگیرم. هیچ عقل سلیمی توقع نداره به این زودی تو دلت جایی برا مردی جز یاسین باز کنی. میخوام به خودت فکر کنی. تو میتونی با یه مرد زندگی کنی و اونو به درجههای بالا برسونی. میتونی دوباره و چندباره مادر بشی و بچههای خوبی تربیت کنی. میتونی کنار مردی که لیاقتت رو داشته باشه بقیه عمرتو سر کنی. نمیگم حتما به طاها جواب بده. طاها نه هر مردی که ممکنه بیاد خواستگاریت و تو ببینی میتونی بهش تکیه کنی. قبول کن فاطمه.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
امامحسینجان ♥️🥀
آه از این غربت نزدیک و
از آن حسرت دور
عشق در سینه من هست و
در آغوشم نیست
🖊اصغر معاذی
#اربعین
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#تلنگرانه❲.🕊🌸.❳
وقتی انتخاب میشی برای نوکری و سربازی امام زمانت
باید اطاعت پذیر باشی
کار نداشته باشی کی چی میگه چرا میگه چرا اون اومد چرا ب من نگفت چرا اون انجام داد . . . بچه بازی نیست
جنگ فرهنگی ه
در جنگ فرهنگی سرباز فکر و ذهنش باید معطوف به مبارزه علیه دشمن و انجام وظیفه باشه
اگر بخواد به حاشیه ها بپردازه . . .از اصل وظیفه ش غافل میشه
مهم اینکه
سربازی و نوکری برا حضرت مهدی عج با بقیه دستگاههای ائمه اطهار فرق داره
در دستگاه امام حسین ع همه میان برا نوکری
ولی برای دستگاه امام زمان *انتخاب میشی
اگر خدا نکرده ناخالصی و غفلت و سرپیچی و . . .داشته باشیم
و در امتحان حضرت رد بشیم
افراد دیگه ای انتخاب میشن و میان و این چرخه امتحان و غربال مستمر ادامه داره
اگر دغدغه و هدف سربازان و نوکرای امام زمان فقط رضایت حضرت مهدی عج باشه، و دنبال ذره ای منیت و دیده شدن نباشن همیشه عزتمند خواهند بود و نگاه ویژه آقا همراه آنها👌🏻👌🏻🌿
▹ · –·–·–·–·–·𖧷·–·–·–·–·– · ◃
جوریباشڪههروقت،حضرتمہدۍ
یادتوافتاد . . .
بالبخندبگه:خداحفظشڪنہ:)) ☺️🌸
#امام_زمان
...«عضوی از ما شید»
-استوری های شب جمعه
-پروفایل مذهبی دخترونه و پسرونه
-پروفایل اربعین
-مداحی برای زائران
-اخبار مهم کشور
-طنز سیاسی
-توئیت فان
-توضیح اصول و فروع دین و اثبات حقانیت احکام اسلامی مثل حجاب و نماز و...
جونم بگه برات
اینجا یاد میگیری برای خوشحالی امام زمانت چیکار کنی...
#عضوشوقرارهباهمبریمبهجنگ اسرائیل😎✌️🏿:)
✧خــاڪریزِ خـــاطرات✧ 🥀
https://eitaa.com/joinchat/2089287871Cb45a25fe96
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #استوری_کلیپ | رهبر انقلاب: دفاع مقدّس مردم را متّحد کرد
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#امام_زمان #حجاب #گشت_ارشاد
سلام صبحتون به خیر🌷🌷
ببخشید چند روز رمان ارسال نکردم
عزیزان تازهوارد خوش اومدید
قدیمیها میدونن شرایط منو. من دارم رمان رو بازنویسی میکنم و این خیلی بیشتر از نوشتن رمان ازم وقت میگیره.
ضمن اینکه باید فرزندداری هم کنم و گاهی که یکی از بچهها مریض بشه وقت و تمرکزی برای بازنویسی برام نمیمونه
ممنونم که شرایطم رو درک میکنید🌷🌷🌷
روال ارسال رمان هم شبهای زوج هست
یه برگ آماده کردم با اینکه امروز جمعهاس اما چون چند روز رمان نداشتیم ارسال میکنم خدمتتون
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ280
کپیحرام🚫
لباس عروسکی نیمهکار را دست گرفت. پیلیسههای دامن را با سنجاق مرتب کرد. زیر اتو گذاشت. فاطمه دست به سینه نگاه میکرد: کار زیادیم ندارهها.
_دقت و حوصله میخواد.
پیلیسهها را دوخت. لباس را وارسی کرد. مرتب بود. زیرچشمی به فاطمه نگاه کرد: به طاها بگم فاطمهخانم اجازه داد یه بار باهاش حرف بزنی؟
فاطمه دستهایش را انداخت. پشتچشم نازک کرد: لازم نکرده.
پایین دامن را برای ظریفدوزی زیر چرخ گذاشت: بداخلاق!
صدای چرخ خیاطی بلند شد. ضحی پیش آنها آمد. مثل هر دفعه که صدای چرخ را میشنید جلو رفت تا لباس را ببیند. بشری لبخند زد: داره آماده میشه.
ضحی فهمید لباس هنوز کار دارد. سراغ اسباببازیهایش رفت. بشری نخ را چید. دامن را از زیر چرخ درآورد. به فاطمه نگاه کرد: یه بار باهاش حرف بزن. بعد بیشین فک کن. طاهام میره، اول تابستون میاد. او موقع بش جواب بده.
فاطمه خردهپارچهها را جمع کرد: جوابم معلومه. نه!
_فاطمه!
از لحن کشیده و کلافهی بشری، فاطمه سر پایین انداخت: چطو تو زنِ داداش من نشدی؟ منم داداشتو قبول نمیکنم.
چرخید و روبهروی فاطمه نشست: شوخیت گرفته؟
_شرایط ما شبیهه. من هر کار کردم تو راضی نشدی زن مهدی شی!
_اصلاً شبیه نیس.
توی فکر رفت.
شرایط ما مث هم نیست. من نازام.
اخم کرد.
من نمیتونم مامان بشم. خودخواه نیستم حس شیرین پدر شدنو از مردی بگیرم تا خودم زندگی کنم.
مامانتونم ناراضی!
از طرفیم من...
هنوز...
ته دلم...
یه حسی میگه امیرو میبینم. حقیقتو از خودش میشنفم.
-بشری! بشری! بشری!
فاطمه بار آخر بلند صدایش زد. بشری را به خودش آورد. فاطمه پوفی کشید: چت شد دختر؟ نصف جونم کردی!
چشمهای خستهاش را مالید. نگاه ترسیدهی فاطمه را دید: چیزیم نیست.
_ببخشید.
دست فاطمه را گرفت: من فقط به خاطر طاها به تو اصرار نمیکنم، به خاطر خودتم هست.
چانهی فاطمه به سینهاش چسبید: من نباید اون حرفو میزدم.
_خبری نیس. گفتی که گفتی.
بشری از پشت چرخخیاطی بلند شد. فاطمه سرش را همراه او بالا برد. سوالی که ذهنش را مشغول کرده بود پرسید: هنوز منتظرشی؟
بشری طفره نرفت. حرف را عوض نکرد. حتی مِن و مِن نکرد. زل زد تو چشمهای فاطمه. قیافهی غمگینش دل سنگ را آب میکرد: یه روز باید برام توضیح بده. همه چیو.
پلک زد و یک آن چشمهایش پر اشک شد: باید بهم توضیح بده. چرا وقتی داشت منو دلخوش میکرد و زیر گوشم حرفای عاشقونه میزد، ولم کرد رفت؟ همینو بگه. کدومو باور کنم؟ حرفاش یا کاراش؟ شرایط من مث تو نیس.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
لینک رواق تحلیل هم براتون میذارم
لطفا حتما پیام سنجاق شدهی رواق رو بخونید و رعایت کنید🙏🏻🙏🏻
رواق جای گله و شکایت نیست فقط تحلیل رمان
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
به پرچمکشورمون توهین شد!
پرچم کشور رو آتیش زدن
وقتشه مثل همیشه کنار هم دیگه
وطن پرست واقعی رونشونشون بدیم...
پروفایلها مون رو پرچما یران بزاریم؟
#ایران_من
بندگی یعنی:
در کوچه
پس کوچه های زندگی
دست کسی را بگیری(:
#امام_زمان
#حجاب
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹