#ایستا_خند
ــ مرکز مرکز حامد
+مرکز بگوشم
ــ حامد جان دادا ایستاده ها حمله کردند
+قضیه رو بهشون بگو
ــ ایستاده های عزیز متهم صرفا برای خندیدن به قیافه منتظر شما بوده و هیچوقت ازاد نمیشع😃😂
[مستندــ ایستادگان کوچ نشین😐]
منبع:
@rasmstadegih
در تلگرام!!
✨ @ISTA_ISTA ✨
https://www.instagram.com/p/ByiVyoVg3-C/?igshid=p92ve6muulhl
خوشحال میشیم از پیجمون دیدن کنید💜
تازه راه افتاده و به حمایتاتون نیاز داره💙
@ista_ista
سلام عصرتون بخیر
مژده ... مژده ... !!!!
📢📢📢📢📢📢
از شنبه مورخ ۱۳۹۸/۳/۲۵
بحث هاے جدید داریم در کانال
بحث هاے داغ!!
بحث هاے جنجالے!!!
میتونید سوالاتتون رو تا این تاریخے که اعلام کردم در رابطه با هر چیزے که به #حامد_زمانی و #ایستاده_ها مربوط بشه بپرسید!!
بنده این سوالات رو در کانال میزارم و راجع به جوابش با هم بحث میکنیم!!
راستی😍😍...
راجع به ماجراے #پلی_بک حامد زمانے هم بحث داریم!!
...
نظر ها،انتقادات و پیشنهادهاتون رو به آیدی @istade_mahdavi ارسال کنید
و همچنین سوالاتتون رو!!😉
...
#ایستائیسم
#حامد_زمانی
#چالش
#بحث
😉 @ISTA_ISTA 😉
•| عشقیعنیایستادگی |•
🔻به وقت حدیث🔻 🔸حدیث قدسی🔸 🔹ای فرزند آدم گناهان مردم تو را نسبت به گناه خودت فریب ندهد ( اینکه بگوی
🔻به وقت حدیث🔻
🔸حدیث قدسی🔸
🌹خدای بزرگ میفرماید:
🔸"ای فرزندآدم،ملائکه من شب وروز مواظب توهستند؛آنچه را میگویی وانجام میدهی،کم یازیاد،همه رامینویسند.آسمان برآنچه ازتودیده است شفاعت میدهد وزمین برآنچه روی آن انجام داده ای،گواهی میدهد.خورشید،ماه وستارگان برآنچه می گویی وعمل میکنی،شهادت خواهند داد،خودنیزبرقلب واعمال مخفی توآگاهم.
پس،ازخودت غافل مباش!"
📚حدیث قدسی،آداب الطلاب،ص۵
👈دوستان لطفابیایدیکم بیشترروکارامون دقت کنیم،اینکه واقعابعضی وقت هاکارنفسمون به کجامیرسه که میتونه درمقابل چنین خدایی"گناه"کنه...!!
راه گناه رو به روی خودمون ببندیم...
خداخودش کمکمون میکنه...🌹
#حدیث
#ایستائیسم
#گمنام
🔴 @ISTA_ISTA 🔴
•| عشقیعنیایستادگی |•
مــــــعـــــجــــزه_عـــــشـــق رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق پـــارتـــــ👑18👑 فقط یادمه روسرے
مــــعـــجـــزه_عــــشــــق
رمان ناب و محتوایـے #معجزه_عشق
پــــارتـــــ👑19👑
برگشتیم خونه ولے مگه میتونستیم بخوابیم؟؟!!
...
دو تامون نشستیم و شروع کردیم به خوندن زیارت عاشورا و دعاے کمیل ..
فقط گریه میکردیم و خدا رو شکر میکردیم!!!
بهترین حسے بود که تا اونموقع داشتیم!!
بهترین ساعتے بود که تا اونموقع بیدار بودیم!!!
اصلــــــــا این روزها بهترین روزهاے زندگیمون بود!!!!
تمام خانواده شریفے!!!داشتن بهترین روزهاشون رو سپرے میکردند و خودشون رو براے امتحانات سخت تر آماده میکردند!!
ما نمیدونستیم در آینده چه اتفاقاتے ممکنه برامون بیافته ولے از حال خوبمون هم نمیتونستیم بگذریم!!!😍😍
...
چه قدر خوندن این دعاها حال خوبے داشت!!
مخصوصاً که با امیر میخوندم و این برام خیلے حس خوبے داشت!!
با صداے حامد که ضبط کرده بود میخوندیم!!
...
بعد از خوندن دعاها رفتیم و خوابیدیم.
...
صبح ساعت 🕗 ۸:۰ بود.
بلند شدم و میز صبحونه رو با حوصله و سلیقه چیدم!😊
امیر و صدا کردم.
دست و صورتشو شست و اومد با هم صبحونه خوردیم!!
بعدشم ظرف ها رو با هم جمع کردیم و شستیم.
آماده شدیم تا بریم بیمارستان.
...
من یک مانتوے زرشکے و روسرے سبز(پسته اے) با مدل لبنانے پوشیدم.
چادرمو سر کردم و جلوے آینه مرتبش کردم.
...
امیر یک کت و شلوار آبـے و پیرهن سفید پوشیده بود.
...
دو تامون خوشتیپ شده بودیم.😍😉
...
اینبار با ماشین حامد رفتیم.ماشین مشکے براقش که من همیشه عاشقش بودم.
...
تو راه همش به این فکر میکردم که خدا چطور معجزه هاشو نشونم داده بود و من نمیخواستم قبول بکنم!!
...
رسیدیم بیمارستان.
رفتیم اتاق حامد.
کسے اونجا نبود.😱😱
وااااے...😧😧
چی شده بود یعنے؟؟!!!😱🤔
...
امیر دوید به سمت پرستارے که اونطرف تر واستاده بود.
از پرستاره پرسیده بود و اونم گفته بود که حامدو معاینه کردن و منتقلش کردن بخش!!!
امیر آروم اومد سمتم و گفت:
+خانم😍
_چےشده امیر؟؟!!
+پسرمون و بردن بخش!!!😍😍😉😊
_راست میگے؟؟!!😲
+آره بابا دروغم چیه!!
_بپرس شماره اتاقش چنده؟؟!!
+خوب شد گفتے یادم نبود!!!خیلے خوشحالم واسه همینم هول شدم!!!
...
رفت و از پرستار پرسید:
+خانم پرستار!
_بله!!
+ببخشید اتاق حامد شریفے شمارش چنده؟؟!!
_اتاق شماره 2⃣3⃣2⃣
+ممنونم!!
_خواهش میکنم!!
...
اومد سمتم و گفت:
+بریم خانم!!
_کدومه؟؟!!
+اتاق 2⃣3⃣2⃣
_خب پس بریم!!!
...
با ذوق وارد اتاقش شدیم!!😍😍
امیر دوباره بقلش کرد و کلی باهم گفتن و خندیدن!!😇😂😂
چقدر حالش خوب شده بود!!
تو این مدت موهاش دوباره رشد کرده بود و ژولیده بود!!
بهم گفت:
_مامان😁☺️😉
+بله .. عزیزم؟!!😇😉
_میشه دفعه بعد که اومدید شونمو برام بیارید؟؟!!
+چرا که نه عزیزم!!😍
_ممنونم مامان جون فقط نمیپرسید جاش کجاست؟؟!!🤔
+واسه چے بپرسم وقتے میدونم؟؟!!
_از کجا میدونید؟؟!!
+خب چون تازگیا کل سیستم اتاقتو عوض کردم!!! تازه یادداشتهاتم خوندم!!
همونا که تو لپ تاپت بود!!!
جاے همه وسایلت بجز کتاباتو عوض کردم!!!
با سلیقه خودم چیدمشون!!😍😉
_واقعااا مامان جون!!!؟؟ممنونم ازتون زحمت کشیدید!!!😍😘
+خواهش میکنم عزیزم .. زحمتے نداشت واسم،خودم با علاقه اینکارو کردم!!!
...
پـــایـــان پـــارتـــــ/19/
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
😍 @ISTA_ISTA 😍
رسالت هنر دینی و انقلابی بودن آن است
رسالت هنر،دینی و انقلابی بودن آن است.ما کار خاصی انجام ندادیم بلکه این یک دینی که بر گردن ما بوده است که ما آن را ادا کردیم
بارها گفته ام که من عزت و آبرو خود را مدیون این فرهنگ انقلابی هستم. یک خلاء در موسیقی ما احساس میشد.خلاء وجود دارد هنرمندی که خودش را وقف ارزشهای انقلابی و دینی کند و در این چارچوب فعالیت خود را انجام دهد.هنرمندی که با ادبیات حال حاضر بتواند با جوانان ارتباط برقرار کند و موسیقی به روز داشته باشد .من جهاد خود را در راستای استعداد خودم میدانستم و وارد این عرصه شدم
#حامد_زمانی
#ایستائیسم
@ista_ista
مـــعــــجـــــزه_عـــشــــق
رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق
پــــارتـــــ👑20👑
+خودم با علاقه اینکارو کردم!!
...
و بعد از کلے گفتن و خندیدن با حامد،
امیر رفت محل کارش و منم برگشتم خونه!!
...
چقدر اینروزا حالم خوب شده بود.
سرحال شده بودم.
زندگے برام رنگ و بوے تازه پیدا کرده بود.
امیر عاشق قیمه بود.
شروع کردم براے شام قیمه درست کردم.
...
ساعت 🕓 ۴:۰ بعد از ظهر بود.
تازه شروع کرده بودم به درست کردن غذا که امیر اومد.
+سلام خانومے😉
-سلام امیر آقا!!خدا قوت😁
+ممنونم ولے انگار کار شما سخت تر از ماست؟؟!!
-بزار یکم فکر کنم!!🤔
+بفرما!!
-خب حالا فکر کردم .. راست میگے!!😉
+من همیشه راست میگم خانمم!!😊😃
-خب دیگه برو لباساتو عوض کن،یکمم استراحت بکن!!!
+آخه بااین بو و برنگ شما مگه میشه استراحت کرد؟؟!!😉
-برو امیر برو!!😉😄☺️
+چشم!!😁😂
...
و رفت به اتاقش.
امیرم مثل من بود.
خیلے حالش خوب شده بود.
وقتے لباساشو عوض کرد اومد نشست تو پذیرایے و گفت:
+خانمے؟؟
-بله؟؟!!
+قیمه داریم نه؟؟!!
-آره قیمه داریم!!
+وااای چقدر این غذات خوش عطر و بوئه!!
-ممنونم
+خانومے من باهات یه کار کوچیک دارم.
-بفرما
+امروز با دکتر حامد حرف زدم.
-چیگفت؟؟
ّ
+گفت که حامد تا دوروز دیگه میتونه
مرخص بشه به امید خدا!!😍😍
-واقعا؟؟!!
وااااااای😍وااای😍واااااااااااای
+منم اولش باورم نمیشد ولے کم کم باور کردم.
-خب حالا باید چیکار بکنم؟؟!!
+هیچے باید همه چیزو مرتب بکنے!!
-به روے چشم!!👀
+ممنونم فقط خانومے فردا هم میریم بیمارستان ؟؟!!
-اره تا روز مرخصی حامد هر روز میریم اونجا!!!
...
شب شد.
امیر اومد و با هم غذا خوردیم.
روے میز دو تا شمع گذاشته بودم.
اولین بارم بود از اینکارا میکردم!!
...
و بعد از اینکه میز رو جمع کردیم و ظرفهارو شستیم،رفتیم و خوابیدیم.
صبحشم،صبحونه رو آماده کردم و بعد از اینکه خوردیم رفتیم بیمارستان.
اینبار مانتو سبزمو پوشیده بودم با روسرے زرشکیم.
اونم مدل لبنانے بسته بودم.
...
اینبار با ماشین خود امیر رفتیم.
ماشین آبے که عاشق برقش بودم.
چون هیچ وقت کثیف نمیشد،یعنے امیر نمیذاشت کثیف بشه!!
امیر عاشق ماشینش بودو هست!!
...
رسیدیم بیمارستان.
و رفتیم به اتاق حامد.
...
حامد با دیدن من با اون مانتوتعجب کرده بود.
چون من قبلش زیاد نمیپوشیدمش.
...
پـــایــــان پـــارتــــــ/20/
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
@ISTA_ISTA