•| عشقیعنیایستادگی |•
🔻به وقت حدیث🔻 🔸حدیث قدسی🔸 🔹ای فرزند آدم من همنشین کسی هستم که به یاد من باشد من از رگ گردن به تو ن
🔻به وقت حدیث🔻
🔸حدیث قدسی🔸
🔹ای فرزند آدم
اگر با من انس بگیری
تو را از همگان بی نیاز می کنم
و اگر با غیر من مانوس شوی
در هر کاری محتاج و گرفتار خواهی ماند.
🌹سخنان خداباتو...🌹
#حدیث
#گمنام
#ایستائیسم
🔴 @ISTA_ISTA 🔴
•| عشقیعنیایستادگی |•
مـــعــــجـــزه_عـــشـــق رمان ناب و محتوایـے #معجزه_عشق پــــارتـــــ👑25👑 از نگاه کردنش خسته نم
مــــعــــجـــزه_عــــشــــق
رمان ناب و محتوایی #معجزه_عشق
پـــارتـــــ👑26👑
ولے مثل همیشه توکلم به خدا بود.
...
از زبون حامد:
اینروزا خیلے مامانم نگرانم میشه!
وقتے بعد از به هوش اومدنم مامانمو دیدم باورم نمیشد چادر سرش کرده باشه!
ولے واقعا چادر بهش میومد.😊
اینو بارها بهش گفتم.
خیلے رابطمون بهتر شده.
واقعا جاے شکر داره که الان میتونم راحت با مامانم حرف بزنم و از دغدغه ها و مشکلاتم بهش بگم.
الانم میخوام برم بسیج محل سر بزنم.
خیلے دلم براے محیط اونجا و دوستام تنگ شده.
بیش از سه ماهه اونجا نرفتم.
منے که حداقل هفته اے سه بار میرفتم اونجا!
...
رسیدم به پایگاه.
سردرش نوشته بود:
😇پایگاه بسیج شهداے مدافع حرم😇
تو این پایگاه ما بیشتر روے مسائل مربوط به مدافعین حرم تحقیق و کار میکردیم.
اولش باورمون نمیشد اینقدر استقبال بشه!
ولے یکم که جا افتادیم خیلے از جووناے اون محل اومدن و باهامون همکارے کردن.
...
رفتم داخل.☺️
هیچ کس خبر نداشت چه اتفاقاتے براے من افتاده.
همه از دیدن من تو اون حال تعجب کرده بودن.
مخصوصا مهدے😮که همدانشگاهیمم بود و از خانم تهرانےشنیده بود چه حال و احوالے دارم.
اومد جلو و بغلم کرد.
خیلے ذوق کرده و خوشحال بود.😍
باورش نمیشد خوب شدم.
...
بعد از کلے حال و احوال با دوستام،رفتیم و با مهدے نشستیم یه گوشه و مشغول حرف زدن شدیم:
-حامد باورم نمیشه خوبِ خوب شده باشے😄
+بابا خوبم دیگه باور کن😁
-آخه خانم تهرانے خیلے ناراحت بودن.
میگفتن دکترا گفتند که هیچ امیدے بهت نیست.
+واقعاااا؟؟!!😅
-بله آقا ...
نمیدونے بنده خدا چقدر اذیت شد.
تا دوماه هر روز میومد بیمارستان،تا اینکه پدرش بهش گفته بود دیگه نمیتونه بیاد؛ولے هر از گاهے حالتو از من جویا میشد.
منم که زیاد نمیتونستم بیام پیشت.
بنده خدا خیلے اذیت شد.
+نمیدونستم انقدر بهشون سخت گذشته.
تو چیزے نگو تا خودم بیام دانشگاه.
-باشه چشم ...🙄
+آفرین .. ممنونم ...🙂
...
بعدشم یکم به کارام رسیدم و نزدیک اذان مغرب رفتم مسجد محل.
چقدر دلم براے محیط مسجد و امام جماعت مسجد و دوستاے مسجدیم تنگ شده بود.
وقتے وارد مسجد شدم،همه با تعجب نگاهم میکردن.
هیچ کس باور نمیکرد بتونم از این همه اتفاق،جون سالم به در ببرم.
ولے خب حکمت خدا به مُردن من نبود.
بعد از مدتها یک نماز واقعا عارفانه خوندم.
خیلے باید از خدا تشکر میکردم و به نظرم فقط تو نمازهام میتونستم اینکارو بکنم.
بعد از نماز،کلے با دوستام و امام جماعت مسجدمون صحبت کردیم.
عاشق این صحبتها بودم که همش تو چهارچوب دین بود.
از حرفهاے دوستام فهمیدم مسجدمون امسال کاروان💫راهیان نور💫 میبره!
خیلے خوشحال شدم.😍
میخواستم برم ولے نمیدونستم مامانم اجازه میده یا نه!
مطمئن بودم پدرم استقبال میکنه ولے مامانم و دیگه نمیشناختم.
نمیدونستم الان اجازه میده یا نه!
خیلے نگران بودم.
از بچه ها خداحافظے کردم و اومدم خونه.
...
وقتے رسیدم گفتم:
-بـــه ... سلام .. مامانجون خودم ..
+سلام عزیزم ...
-مامان جون نگران که نشدے؟؟!!
+چرا عزیزم ولے سپردمت به خدا!
-خب خدا روشکر ..
غذامون حاضره؟؟!!
+آره چطور؟؟!!
-هیچے فقط دارم از گرسنگے هلاک میشم😁
+باشه برو لباساتو عوض کن الان آمادش میکنم.
-ممنونم مامانجونممممممم😍
+بدوووو ...
...
رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم.
تصمیم داشتم سر شام بهشون بگم.
همون موقع هم اجازه بگیرم.
...
وقتے اومدم مامانم میز شامو چیده بود.
بابا امیرمم صدا زدم و اومد باهم غذا خوردیم.
بعد از اینکه غذامو خوردم گفتم:
-ممنونم مامان جون😍
+خواهش میکنم عزیزم😊
-میتونم یه چیزے بگم!
+بگو
-راستش ..... اِ ... چطور بگم آخه ...
من میخوام برم اردوے راهیان نور!
میخواستم ازتون اجازه بگیرم.
امیر- من که مشکلے ندارم .. برو بهت خوش بگذره ... براے منم دعا کن ..
+منم مشکلے ندارم ولے میترسم ..
-نگران نباشید مامان جون .. اصلا میخواید شما و بابا هم بیاید!
+چے ؟؟!
مگه جا دارن؟؟!
-شما قبول کن .. من جاشو پیدا میکنم!
-امیر:من خیلے کار دارم آخه ...
-باباجون بسپرید دست شریکهاتون .. قول میدم برگشتیم خودم بیام کمکتون..
-امیر:باشه من صحبت میکنم...
+خب اگر بشه خیلـے خوب میشه
-پس من میرم درستش کنم ..😍
شبتون بخیر ..
+دستت درد نکنه .. شب تو هم بخیر عزیزم ..😇
...
خیلے خوشحال شدم که مامان و بابا هم میتونن باهام بیان .. آخه همیشه تنها میرفتم ..
به آقاے محمودے (امام جماعت مسجدمون) زنگ زدم.
...
پـــایــــان پـــارتـــــ/26/
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
💕 @ISTA_ISTA 💕
بچه ها اگر مشکلی داره کانال حتما به اطلاعم برسونید تا بر طرفش کنم.
🌹زندگینامه حامد زمانـے🌹
✨قسمت اول✨
حامد زمانی ( ٔ زاده ۲۱ فروردین ۱۳۶۷ ،میمه - اصفهان)
خواننده انقلابی پاپ ایرانی است. وی از کودکی
شروع به قرائت قرآن کرده و در کلاسهای موسیقی
سنتی شرکت کرد و دوره آواز سنتی را گذراند.حامدزمانی
در ادامه این روند به موسیقی پاپ روی آورد.
موضوع کارهای او اغلب مذهبی یا در واکنش به
اتفاقات سیاسی روز ایران است.
...
اولین کار حامد زمانی به نام «زینت آسمون» در سال
۱۳۸۴ ٔ درباره حسین بن علی ساخته شد.
🌟پایان قسمت اول🌟
اگر سوالی دارید بپرسید.
🍃 @ISTA_ISTA 🍃
Hamed-Zamani-Va-Tazeh-Avale-Eshgh-Ast.mp3
4.01M
موزیک_تایم
تازه این اول عشقه❤️ اخوے ..
تو پر از ترانه هاے بکرے ..
#حامد_زمانی
#و_تازه_اول_عشق_است
#ایستائیسم
🎶 @ISTA_ISTA 🎶
#رهبرانه🌼🍃
نه "سعـ🍂ــدی " زمانه امـ☺️
نه " یغما " ی ترانــه امـ🎶
حرفـــ😆ـی اگر که میزنمـ🙊
فـــ👌ـقط " #تویی " بهانه ام...😎
#انرژی_مثبت😍✌️🏻
@ISTA_ISTA
مژده مژده😍😍
📢...📣...📢
میخوام پروفایل کانال رو عوض کنم.
سه تا گزینه میزارم که هر کدوم زودتر راے بیاره به عنوان عکس پروفایل کانال انتخاب میشه!!
رایهاتون رو به آیدے
@istade_mahdavi
ارسال کنید.
از مشارکت و نظرهاے همتون ممنونم.
#ادمین_نوشت
#نظرسنجی
•| عشقیعنیایستادگی |•
مــــعــــجـــزه_عــــشــــق رمان ناب و محتوایی #معجزه_عشق پـــارتـــــ👑26👑 ولے مثل همیشه توکلم
مــــــعــــجـــزه_عـــشـــق
رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق
پـــارتــــ👑27👑
به آقای محمودے (امام جماعت مسجدمون) زنگ زدم.
-الو ... سلام
+سلام ... آقاحامد ... خوبے؟؟!!! اتفاقے افتاده؟؟!!
-ممنونم ... اتفاق که نه ...راستش میخواستم برا راهیان نور باهاتون صحبت کنم.
+آهان ... بله ... بفرمایید
-راستش من و پدر و مادرم میخواستیم همراه شما بیایم.
+بله .. حتما ..
+ممنونم .. واقعا لطف میکنید
-خواهش میکنم این چه حرفیه!!
+یا علـــے
-یا علے در پناه خدا !!!
...
تلفن و قطع کردم و خوابیدم.
...
وقتی برا نماز صبح بیدار شدم،مامان و بابام با هم داشتن نماز میخوندن.
چقدر رویایے بود.
البته برای من!چون هیچوقت ندیده بودمشون که با هم نماز بخونن.
...
بعد از اینکه کلی احساس خوشحالی و خوشبختی داشتم.رفتم و نمازمو خوندم.
کلی از خدا تشکر کردم واسه اینکه قسمتم کرد برم راهیان نور.
و ازش خواستم مامانمینا رو راضی کنه تا بتونم تصمیمی که دارم رو عملی کنم.
خیلی میترسیدم که با مادر و پدرم مطرحش کنم.
و بهشون بگم که میخوام برم سوریه از حرم بی بی زینب دفاع کنم.
با شناختی که از مادرم دارم به این زودیا رضایت نمیده.
یعنی میشه؟؟!!
...
و بعد از درد و دل کردن و راز و نیاز کردن با معبودم،یک سوره قرآن و زیارت عاشورا خوندم.
تنها چیزهایی بودن که بهم آرامش میدادن.
...
و صبح رفتم مسجد تا کارهاے ثبت ناممون رو انجام بدم.
خدارو شکر کاراش خیلی راحت انجام شد.
...
هفته دیگه عازم بودیم.
چقدر دلم پر میزد تا زودتر برسم به اونجا.
این هفته خیلے زود گذشت.
...
فردا روز حرکت مون بود.
پـــایــــان پـــارتـــــ/27/
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
💕 @ISTA_ISTA 💕