eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا لفت میدید دوستان؟! ایستاده ها الان به حمایت نیاز دارن! نه کم شدن!
#نوشته از این دنیا بی زارم! #حامد_زمانی_تنها_نیست #متهم #ادمین_ساخت @hamed.istaism81 @ista_ista
پست اینستاگرام ادمین کانال👇👇 متهم ... خیلی وقت بود روش فکر میکردم! واژه ای که برای همه مفهومش مشخص بود .. ولی من! مطمعن بودم وقتی حامد زمانی اسم یکی از آثارشو میزاره متهم،پس یعنی مفهومش فرق میکنه! خیلی درگیرش بودم! تا ...... تا دیروز که خبر ضرب و شتم و بازداشت حامد زمانی رو شنیدم! اونجا بود که فهمیدم .. متهم .‌‌... متهم کیه! از نظر من متهم کسیه که تو زمونه ناحق از حق بگه و فریاد بزنه .. کسیه که بین این همه ادم و ... فقط خدا واقعا دوسش داره و میفهمتش! واسه همینه که همش یه کاری میکنه بیشتر بره سمتش! بیشتر نزدیکش بشه! کسیه که از عالم و ادم زخم خورد و دم نزد .‌. کسیه که فحش و بد و بیرا شنید و بهش گفتن جیره خور نظام! گفتن ساندیس خور! کسیه که .. اره الان متهم کاملا روشن شد برام! دیگه هیچ شک و شبهه ای ندارم! فقط یه چیزی بگم: حامد زمانی عالم و ادم هم که بگن تو متهمی ... من باور نمیکنم! من باور نمیکنم! نوشته یک عضو کوچک از ایستاده ها @hamed.istaism81 این هم آدرسش👇👇 https://www.instagram.com/p/B0b2tkLnsG3/?igshid=1wf9ookhrywkf 🔹 @ISTA_ISTA 🔹
#نوشته تصور کن ... #حامد_زمانی_تنها_نیست #متهم #ادمین_ساخت @hamed.istaism81 @ista_ista
این منم باز #متهم میشم این منم همیشه کم میشم این جنون سهم لحظه‌های منه تازه از این بدتر هم میشم 😕😕😕😕😕😕😕😕 #منشع #حامد_زمانی #ایستاده_ایم @ista_ista
تُ ایستاده ها رو داری💪✌ @ista_ista
هدایت شده از ❤HamedZamani❤
استوری پیمان برسام... ذهنتون رو آلوده اخبار مریض نکنید @hamedzamanifan2
هدایت شده از ❤HamedZamani❤
پاسخ زهرا چخماقی به یک کامنت... @hamedzamanifan2
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
مــعــجــزه_عــشــق رمان ناب و محتوایی #معجزه_عشق پــارتــ❤️65❤️ گفتم میرم دنبالش تا با هم حرف ب
مــعــجــزه_عــشــق رمان ناب و محتوایی پــارتـــ❤️66❤️ +خواهش میکنم پسرم، برو! ... رفتم تو اتاقم و با خیال راحت خوابیدم! ایندفعه دیگه کابوس ندیدم! فکر میکردم خدا جوابمو داده! ولی ... مادرم بدون اینکه به من بگه رفته بود با خانواده فاطمه صحبت بکنه! وقتی بیدار شدم دیدم مادرم نیست! همیشه وقتی میرفت بیرون برام یادداشت میزاشت رو در یخچال! رفتم سر یخچال ولی یادداشتی نبود! تعجب کردم😳😳😳 💭یعنی چرا نذاشته بود؟!! رفتم گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم! دیدم برام پیام فرستاده❗️❗️ 📲سلام پسرم من رفتم خونه فاطمه جان با مادرش صحبت کنم! شما غذاتو بخور تا من بیام! منم نوشتم: 📱سلام مامانجون امیدوارم خوب پیش بره! چشم منتظرتونم کارتون تموم شد بگید بیام دنبالتون! یا علی ... گوشیمو گذاشتم روی مبلو و رفتم تا غذاروگرم کنم! مونده بودم از کجا فهمیده بود من گرسنمه! با اینکه یکی دو ساعت بیشتر از نهار خوردنم نگذشته بود ولی خیلی گرسنم بود! غذامو خوردم و رفتم تا به درسهام برسم! یه هفته ای بود از علی خبر نداشتم! نمیدونستم الان کار داره یانه! زنگ زدم به مهدی از اونم خیلی وقت بود خبر نداشتم! +الو بفرمایید!😒 -به .. سلام داداش خوبی؟!! +سلام چه عجب یاد ما کردی! -ببخشید جان داداش خیلی سرم شلوغ بود! خب حالا چه خبرا؟!! +خیلی اعصابم خورده! اتفاقا میخواستم خودم بهت زنگ بزنم! باید باهات حرف بزنم! -باشه اگر کارت واجبه بیا خونمون! مامانم خونه نیست! +باشه پس تا ده دقیقه دیگه اونجام! -باشه منتظرم یا علی👋 +یا علی ... چطوری تو ده دقیقه میخواست برسه خونه ما؟! اصلا چرا اعصابش خورد بود؟! چیکار داشت با من؟!!! وااااای بازم این همه فکر اومد به سراغم! رفتم و اتاقمو مرتب کردم! دو سه روز بود اصلا توجه نکرده بودم به وسایلم! رفتم سر لپ تاپم! اِ .. این چرا روشن مونده؟!!! یکم که بیشتر گشتم دیدم یه تعداد از آهنگام کپی شده!😉 تازه فهمیدم مامانم اومده اهنگارو کپی کرده که گوش کنه! اونم تو گوشیش! و احتمالا یادش رفته خاموشش کنه! ... داشتم کارامو با لپ تاپم انجام میدادم که صدای زنگ اومد! مطمعن بودم مهدیه! رفتم و در و براش باز کردم! وقتی اومد تو از تعجب کم مونده بود شاخ در بیارم! چرا انقدر تغییر کرده بود؟! چرا گرفته بود؟! چرا شکسته تر شده بود؟؟!! با همه ی این افکار رفتم و نشستم کنارش! قبلا چایی دم کرده بودم .. فقط ریختم و آوردم! بدون اینکه حرفی بزنم نشستم کنارش! خودش شروع کرد: +تو این دو هفته ای که ازت بی خبر بودم و تو هم همینطور اقدام کردم برای رفتن به سوریه! ولی به هر دری زدم نشد! حااامد خیلی داغونم .. هرکاری کردم و میکنم نمیشه! این دو سه روز فقط نذر و نیاز کردم .. حااامد من نمیخوام ... (بقیه حرفشو نزد!) تو کل این مدت یه ذره هم درست و حسابی نخوابیدم! حااامد 😭😭😭😭 دیگه هیچ راهی نمونده که سراغش نرفته باشم! خانمم راضیه! ولی انگار قسمتم نیست! -ناراحت نباش داداش! خب باعلی صحبت میکردی! +کجااایی داداش! علی هم حالش خوب نیست! مثل اینکه زخمش عفونت کرده! از اونم خبر نداری؟! -درووغ میگی مهدی! علی که سه چهار روز پیش حالش خوب بود؟! +نه خیر اقا راست میگم .. دو سه روزه اینطور شده! -الان کجاست؟؟؟ حالش چطوره مهدی بیشتر بگووو برام!!!! +زیاد حالش خوب نیست! بیمارستانه! -وااای خدا! من چقدر از اطرافم غافل بوودم😭😭 اصلا یادم رفته بود چیکار داشتم با مهدی! با مهدی رفتیم بیمارستان! خیلی برام سخت بود علی و تو بیمارستان ببینم! ولی بیشتر از چند دقیقه نتونستم اون فضارو تحمل کنم! علی بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم حالش بد بود! فکر کنم این مدت خیلی درس خونده بود و به خودش فشار آورده بود! چرا تو این یه هفته حتی یه زنگم بهش نزده بودم؟؟ اینا آزارم میداد! پایان پارت٫66٫ ❤️عشق❤️ ✍:نویسنده/یک ایستاده 😭 @ista_ista ❤️
هدایت شده از ❤HamedZamani❤
در فرودگاه چه گذشت..؟؟؟ توضیحات علی زکریایی درباره اتفاقات فرودگاه... @hamedzamanifan2
دوستان حتمااااا ببینید