یکی از جاهایی که همیشه میرفت، گلفروشی رز نزدیك چهارراه تخت جمشید بود. گلهای باغچۀ خانهاش را میچید و دسته میکرد و میبُرد گلفروشیِ رز که فروش برود؛
اما هربار که گذرش به آنجا میافتاد، مردم دور و برش را میگرفتند و با او گرمِ حرفزدن میشدند.
او هم میخواست با مهربانی، مهربانی آنها را جبران کند! همین بود که از دهتا دستۀ گل، یك دسته هم به گلفروشی نمیرسید!
با ماشین بنز سفیدی که داشت میرفت گلفروشی، میگویند بچه مدرسهای ها میآمدند تکیه میزدند به ماشین او و کنارش عکس یادگاری میگرفتند.
گلفروش حرص و جوش میخورد و میگفت که خودت را از بچهها و مردم پنهان کن!
گوش نمیکرد و میگفت:
« مردم برای دیدن من آمدهاند؛ چرا خودم را پنهان کنم..؟ »
[ #جهان_پهلوان_تختی ]
_ سالروز درگذشت
🆔 @ISTA_ISTA