•| عشقیعنیایستادگی |•
#قسمت_دوم_مصاحبه ◀میگویند در کودکی مداحی هم میکردید؟ اول فقط شعر میگفتم و مینوشتم اما نه وزن می
#قسمت_سوم_مصاحبه
◀برویم سراغ زمانی که وارد تهران شدید. در این دوران برایتان چه اتفاقهایی افتاد؟
برای من تهران آرزو بود. زمانی که با اردو به حرم مطهر امام(ره) میآمدم به حال ماشینهایی که به سمت تهران میآمدند غبطه میخوردم. به دلیل اینکه بعضی از اقوام در تهران زندگی میکردند تا فرصتی پیدا میشد به تهران میآمدم. دوست داشتم بروم داخل خیابان و آدمها را ببینم. خیلی چیزهایی که من از تهران برای بچهمحلهایم تعریف میکردم خندهدار بود. آن زمان این سبک زندگی در تهران برایم خیلی جالب و هیجانانگیز بود.
◀میرسیم بهجایی که وارد دانشگاه شدید و دوست داشتید شبیه همکلاسیهایتان بشوید. آن زمان چهکار کردید؟
درست قبل از کنکور اتفاقاتی در زندگی من افتاد که نتوانستم درس بخوانم. انتظاری که خانواده از من داشتند برآورده نشد. رتبه کنکورم سهرقمی شد، نه دورقمی! و یادم هست در خانه دعوا داشتیم. پدرم داشت سکته میکرد. میگفت: «تو تمام آرزوهای مرا به باد دادی» اما من رتبه یک هم میآوردم علوم سیاسی میخواندم. بعد از دانشگاه هم مدام به من میگفتند این چه رشتهای است که انتخاب کردهای. من در آن زمان برای خرج کردن مشکلات زیادی داشتم. اولین مشکلم هم تضاد زندگی ما با زندگی شهری بود. من با بچههای تهرانی تفاوت فرهنگی زیادی داشتم. شما اگر بخواهی خودت را با محیط وفق بدهی و زاویه دیدت را کمی عوض کنی با مشکلات زیادی روبهرو میشوی.
◀جو دانشگاه چطور بود؟
شاید خواست خدا بود، کلاس ما پر از آقازادهها بود. پر از قشر مایهدار، گاهی افراد کمونیسم و لیبرال هم در این کلاسها پیدا میشد. وقتی وارد دانشگاه شدم میخواستم تحولی در زندگیام ایجاد کنم، درسم را البته منظورم واحدهای دانشگاه است بهنوعی رها کردم. خانوادهام هم که نمیدانست در تهران به من چه میگذرد. به دنبال موسیقی رفتم. هر جا میرفتم كه برای داشتن یک آهنگ صحبت کنم، وقتی تیپ و قیافهام و جیب خالیام را میدیدند، تحقیرم میکردند. اولین سوالشانهم این بود که «چقدر پولداری؟» سرخورده شده بودم. فکر میکردم یعنی من نمیتوانم برای خودم یک آهنگ داشته باشم؟! سال ۸۵ وقتی میخواستم یک آهنگ بسازم باید ۲ میلیون تومان پول میدادم؛ منی که تا آن زمان ۱۰۰هزار تومان هم ندیده بودم. خیلی عجیبوغریب بود. هرجایی میرفتم درباره موسیقیام حرف بزنم با گریه برمیگشتم. هرجایی در تهران که سردر آن نام موسیقی خورده باشد را سر زدم. میگفتم «من میتوانم، از من اینقدر پول نگیرید» اما آنها قبول نمیکردند. برای همین هم این روزها در صفحه شخصیام در فضای مجازی تعداد زیادی از پیامها را با این موضوع «که چطور میتوانم خواننده شوم؟» جواب میدهم، چون کاملاً درکشان میکنم. آن زمان صدایم واقعاً خوب بود اما با این حال برخورد بدی با من میشد. در همین رفتوآمدها دچار سرخوردگی عجیبی شدم.
◀پرانتز باز کنیم؛ الان كه این بحرانها را پشت سر گذاشتید، دوباره با آنهایی که باعث سرخوردگی آن دوران شده بودند برخورد کردهاید؟
بله. زندگی یک چرخه است. پیشنهاد میکنم در آخر این گفتوگو متن نیمکت مرا حتماً بخوانید. این متن را دقیقاً همان دوران نوشتم. حالا خودم تعریف میکنم. من آواز سنتی را کامل کار کرده بودم، سلفژ میدانستم، خودم شعر میگفتم، ساز میدانستم، صداسازی بلد بودم، تنها استودیو و تنظیمکننده نداشتم. در این رفتوآمدها پسرخالهام به من زنگ زد و گفت دفتری سر کوچهمان بازشده که ادعا میكرد با صداوسیما کار میکند. من هم رفتم كه ببینم آنجا چه خبر است و یکی از شارلاتانترین آدمهای روزگار را آنجا با چشم خودم دیدم. مرا خیلی تحویل گرفتند. روی پرده کروماکی لوگوی شبکه جامجم را حک کرده بود و یک نفر با دوستش نشسته بود که الکی مثلاً مجری شبکه جامجم است و یک کارنامه وزین دروغی برای خودش ساخته بود. آن زمان اینقدر پیشرفت نکرده بودیم که هرکسی بتواند با هر مقدار پولی موسیقی تولید کند. خلاصه با پدرم تماس گرفتم و گفتم اینجا با ۷۰۰هزار تومان حاضرند برای من آهنگ بسازند. بهجایی رسیدم که ۱۰ تا آهنگ ساختم و ۷میلیون بدهکار بودم. پدرم به تهران آمد و ماشینش را فروخت تا بدهیام را بدهد. این همزمان شد با دعوای من با حراست دانشگاه. مرا به خوابگاه راه نمیدادند و مجبور بودم از لای میلهها وارد خوابگاه شوم. دیگر نمیتوانستم به خوابگاه بروم و مجبور بودم جای خوابی برای خودم پیدا کنم.
#پایان_قسمت_سوم
منبع:
@hamedzamanimusic
درتلگرام!!!
🍃 @ista_ista 🍃