eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
#تاج ٤ انتظار یعنی ضدیت و مبارزه با نظم نوین جهانی ♛ از مدتها پیش که بما انگ خرافات زدند برچسب انسا
٥ ♛ قبلا به اختصار گفته بودم ، مشی اصلی رهبران تشیع بر رشد است رشد جامعه و رشد ساختار ها و إلا عمل کردن به سبک حاکمان خلیج نشین و سعودی نوعی آقا زاده پروری ست و نشان دهنده فساد حاکم مثل پدری که در دهان فرزند خود را هر جور شده میبندد و او را سرگرم میکند ، تا دیگر نق نزند و کاری به کار پدر نداشته باشد عمده رسالت رهبر راه نشان دادن است ، سر خط دادن است نمونه این سبک پرورش را میتوان در آن بخش از نیروی نظامی کشور که زیر نظر رهبری‌ست مشاهده کرد و نمود و ثمره‌ی این خط گیری و اشارت خوانی را میتوان در اقتدار نظامی کشور دید تنها در ۲ جاست که پیام داده میشود اما هیچ واکنش درخوری نشان داده نمیشود : یکی در سیاست خارجی و دیگری در رسانه در همین مورد آخر (انعام ۱۱۲) که گفته شد رسانه بجای اینکه از این پاس گل نهایت استفاده را ببرد و مردم را از بنیان سست و سیاستهای منبعث از آن که اتفاقا نقطه اصلی و تلاقی نبرد آخر الزمانی ماست ، آگاه کند ، آنرا حذف کرد! این رویه را بگذارید در کنار رویه‌ی سیستم آموزشی در این چند دهه و بجبران بخشی از آن هم این مطلب را دقیق دنبال کنید و هم مواردی را که در این مطلب به اختصار ذکر میکنم را مفصل و عمیق بصورت فردی یا گروهی بررسی کرده و نشر و نهادینه کردن آنرا بعنوان یکی از برنامه های اصلی دوران قرنطینه تان قرار دهید @hamedzamanimusic
🔻 ۲۹ 👈این داستان⇦ ‌《 هادی های خدا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◀️- خداوند می فرمایند : بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... ✨اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...😳 🔸فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ...☄ پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ... 🌼حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...😏 تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی ... 🌸آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... 🌷اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...✨ لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...💫 واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین رو رفت بالای منبر ... خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...😔 اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...⚡️ - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای و بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ... و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...🍁 دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم6 بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ... اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت 😊و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ... اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ... ـ ـ ✨🍃✨
🔻 👈این داستان⇦ 《دعوتنامه》 ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤ 🌼اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم😭 ... تا اذان صبح خوابم نبرد 😕... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم... ✨اول ... جملاتی که کنار تصویر اون بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ... من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...❗️❕ و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد👌 ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی... به ساعت نگاه کردم⌚️ ... هنوز نیم ساعت تا باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم گرفتم ... جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم🍃 ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...💫 - ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای ❤️... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...❣ دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و ... هر چند فقط برای فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین بود ...✨ 🌸نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به ... ‌‌⇦چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط ...❤️ و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...👌 ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ... و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ... معلم و استاد من شد ...🌸 من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...🌼 ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ ....💠💫💠
قیافه ها از چپ به راست به روایت تصویر: 😊🙋🏻‍♂🤨😀😃😧 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 @ista_ista
دوستان ایستاده ماه رمضون امسال خاصهه🙂 هر دوتا تمرین صبر باهم 😩😩😩 😂 😍 @Ista_ista
من و از آخر بازی نترسون‌ .. نگو که عزم ما تسلیم میشه .. حالا هی دور ما دیوار پرکن .. مگه این عشق هم تحریم میشه .. مدیر_ساخت @ista_ista
بچه هااااا😘😘😘 شاید اقا حامد یادش رفته باید اهنگ بده بیرون برین یاد اوری کنین بهش ....😂😂 من که اینستا ندارم 🤗🤗🤗
نظرتون چیه اینقدر ظاهر ادمارو قضاوت نکنیم پ.ن: یه کم از سردار یاد بگیریم 🤗🤗🤗 @ISTA_ISTA❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم‌آبی_سفید با پشت زمینه صبح امید امام زمانی (عج) 💙@ISTA_ISTA💙
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم طوسی با پس زمینه عکس 😍حامد زمانی😍 ♥️ @ISTA_ISTA ♥️
شلمچه شروع غم کربلاست💔😭 هویزه هوای حسین و داره💔😔 طلاییه مس رو طلا میکنه🌟 تو گرمای فکه🌅بارون میباره بارون🌧میباره آره بارون اشک... ______________ @ISTA_ISTA
این داستان: سوال های بی جواب🤔🤔🤔 @Ista_ista
🌙 | حاج‌اسماعیل‌دولابے | درهــرشبانه‌روزلااقل‌یڪ‌سجده‌ طولانےداشته‌باشید... به زیادسجده ڪردن‌اخلاق‌راعوض‌میڪند..🍃(: .. @ISTA_ISTA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ☁✈ با یـارےخداونـد.. فـاتحان آسـِمانیم💫 درتَـحریم و جفا هـم..⛓🔇 خودکَـفاییم..مےتوانیـم.✌️🏻 """ With God's help..💪🏻 We are the conquerors of heaven.✌️🏻✈️ In sanctions and persecution..🔗 We are self_sufficient..we can..💡🇮🇷 @ISTA_ISTA
⭕️‏ تخریب بی سابقه روزنامه اصولگرای فرهیختگان همزمان و همراستا با رسانه های اصلاح طلب وحامی دولت تحت امر ثابت کرد نه اصلاح طلب است نه اصولگرا(چنانکه رسانه های اصلاح طلب سعی در القای این مطلب داشتند) او یک جوان انقلابی بیزار از چپ و راست است مانند همه ما @masaf_raefipour
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
حامد زمانی : تاریخ گواهی می دهد جریان غالب رسانه ای همواره در مقابل حق بوده 📷🎞📹📺🎙📡💻📲🖥 🐣@ISTA_ISTA🐣
🔻 و یکم ۳۱ 👈این داستان⇦ 《 هدیه خدا》 ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤ 🎉عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...❣ دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...✨ سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...📿 بقیه مسخره ام می کردن ... - از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...👶 ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...💛 دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست💔 ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...🗒 رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...💜 درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...🎁 خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود😍... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ🙄 ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...😏 اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...🌾🌸 از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...🚙 این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم❤️ ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید🌞 ... توی اون جاده بیابانی ... وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم🔑 ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...☺️ ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ ....💠💫💠
:🔻 ۳۲ 👈این داستان《نماز قضا》 ـ........................................ 🌸توی راه ... توی ماشین🚙 ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ...🌼 💠نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...😒 دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ...😐 توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم😥 ... هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم☹️ ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ... - ؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم😊 ... - آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ...🤗 خندید ... اما ته دل من غوغایی بود😔 ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ... - واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد👌 ... ولی چند تا تکان رو بهم ریخت ...😥 و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ...💐💐 ـ<><><><><><><><><><><> ...🌹
#شهیدانه امروز روز خاصیه😍😍😍 تولد شهید حمید سیاهکالی😍 ___________ +گفت به جای دوستت دارم چه بگویم؟ _گفتم بگو یادت باشد!!! (برگرفته از کتاب یادت باشد) ___________ عاشقان نقطه پرگار وجودند... ولی... عشق داند که در این دایره سرگردانند...💔😭 ___________ کاش روز تولدت بودی💔😭 ولی حیف که نیستی😔 #تولدت_مبارک_شهید_عزیز #دلتنگ_نوشت🥀 @ISTA_ISTA
😍 در مسلخ عشق عاشقان مجنونند... در وادی عشق عاشقان در خونند... چون وصف کنم چو عاشقان چونانند... از دایره عقل همه بیرونند... ___________ پ.ن. قرار عاشقی فقط عاشقی شهدا با خدا😍😍😍😍 @ISTA_ISTA
آخرین شب جمعه ماه شعبان ..