eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏃🏻خيلي دويدم تا از غروب و دريا براتون فيلم بگيرم... اما...🌊 @ista_ista
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️خيليا گفتن چرا از صحبتاي بين اجراي آهنگا برامون نميذاريد... گفتم يه چندتا تيكه از برنامه ي امروزمون با بچه هاي شاهد منطقه هشت رو براتون بذارم @ista_ista
خدايا خودم و همه ي ها رو به قرآن ميسپارم و حواله ي همه ي دشمنام و دشمناي تك تك اين بچه ها رو به قرآن ميكنم... @ista_ista
#پروفایل ماه اگه نور خدا رو بگیره تا همیشه زینت آسمونه🌕🌹 #حامد_زمانی #زیبایی_عشق ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ طراح: منصوره✌️ ✅ @ista_ista
اخه برای چی لفت میدید؟؟!!
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ایستاده ها در قاب تهران ، ورزشگاه شهید شیرودی ۹۸/۴/۲۰ @ista_ista
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
مـــعـــجـــزه_عـــشـــق رمان ناب و محتوایی #معجزه_عشق پـــارتـــ👑54👑 علی هم شروع کرد .. +تا دوه
مـــعـــجــ‍ـزه_عـــشـــق رمان ناب و محتوایی پـــارتـــ👑55👑 تا اینکه .. بعد از کلی کلنجار رفتن باخودم تصمیم گرفتم بعد از گذشت سه ماه دوباره برگردم .. ولی بخاطر دیدن تو .. چون مادرم فقط با مادرت صحبت میکرده و مادرتم کاملا باور داشته تو زنده نمیمونی!! میخواستم واسه آخرین بار ببینمت!! با دست لرزون و چشم گریون شماره خونمونو گرفتم!! دلشو نداشتم با مادرت صحبت کنم!! مادرم با خوشحالی گوشی رو برداشت! تا گفتم الوو فهمید گریه کردم .. گفت: +نگران نباش پسر .. -یعنی چی؟چرا ناراحت نباشم؟ +چون رفیق گل شما به هوش اومده!! -راست میگی مامان؟ +دروغم چیه!! -چیییزه .. اخه خیلی یهویی شد! باورش سخته .. مگه شما خودت نگفتی که حامد داره میمیره! +خب اونموقع دکترا همینو گفتن دیگه!! حالا کی میای؟؟! -اگر اشتباه باشه چی؟! +به هر حال تو باید بیای! -چشم معلومه که میام!😍😍 بعد از اینکه تماسم با مادرم تموم شد، هرطور که بود رفتم حرم و کلی از بی بی تشکر کردم .. سجده شکر به جا اوردم و .. بعدش وقتی رفتم تا مرخصی بگیرم گفتن که ماموریت جدید دارم و باید برم انجامش بدم .. من هم قبول کردم و رفتم .. نیروهام اماده شدن و حرکت کردیم. اما توی یه منطقه بدجور با داعشیها درگیر شدیم و من به سینه ام تیر خورد .. وقتی چشمامو باز کردم بیمارستان بودم .. حدود یک هفته بیهوش بودم .. توی این مدت خیلی هم ضعیف شده بودم .. ولی خب دوستام چیزی به خانوادم نگفته بودن .. وقتی به هوش اومدم و حالم بهتر شد زنگ زدم به خونمون .. خواهرم گوشی رو برداشت . اتفاقی که برام افتاده بود و گفتم و ازش خواستم به هیچ کس جز پدر و مادر مون چیزی نگه!! بعد از یک ساعت خانوادم اومدن! وقتی حالم بهتر شد فقط حال تورو میپرسیدم از مادرم .. شانس آوردم زنده موندم .‌‌.. امکان زنده موندنم خیلی کم بود .‌ ولی سرنوشت ما چیز دیگه ایه!! نخواستم بهت بگن که ناراحت بشی! مهدی هم میدونست و اکثرا پیشم بود تا تنها نباشم!! بعد از اینکه مرخص شدم هم که مادرم تا دو هفته نذاشت از خونه بیام بیرون و فقط می‌گفت بابد استراحت کنی!! که یه مدت برگشتم سرکارم تا امروز که دیدمت!! این تمام ماجرا به صورت خلاصه بود ‌... ... از زبان حامد: من تمام مدت تو فکر بودم .. پـــایـــان پـــارتـــ٫55٫ ❤️عشق❤️ ✍: نویسنده/یک ایستاده 🌹 @ISTA_ISTA 🌹
بچه ها این هم بنر جدید کاناله👇👇👇
ببینم در نشرش چه میکنید