eitaa logo
•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
346 فایل
«پریدن یادمون داده همون که ما رو باور داشت..!» ❤️ کانال ناشناسمون: @Ista_nashenas ••• تـبادلات: @Razaqi48 ••• ارتباط با مدیریت: @Razaqi48 ••• شرایط ِ کپی و..: @Sharayeet 🗓 Channel Created: 1397/12/27
مشاهده در ایتا
دانلود
برنده هامون لطفا برای دریافت جایزه تشریف بیارن به این آیدی👇 @Fateme8297161
قبل اینکه میدون مرد و بسازه😊 مرده که میدون و میسازه😎 سازنده: هانیه حجابی @ista_ista
سید علی خامنه ای😍❤️ جوانی که شعارش ارزش های دینی است برای من مثل بک موجود مقدس و محبوب است☘🌸 سازنده: هانیه حجابی @ista_ista
خصم اگر با سلاح شب آید🤨 ما همه غیرت آفتابیم😍 سازنده: هانیه حجابی @ista_ista
گرگ ها خوب بدانند! در این ایل غریب گر پدر مرد😔 تفگ پسری هست هنوز😏 سازنده: هانیه حجابی @ista_ista
خودتون بخونید...❣ @ista_ista
عطری که توی شهر پیچیده .. با باد از آزادگی گفته .. سازنده: هانیه حجابی @ISTA_ISTA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب شهداء🌹
{بخش اول} همسنگرای نوجوون کانال !!! یه چیز مهم میخواستم بهتون بگم ☝️🏻 مخصوصا همسنگرای انقلابی–ولایی 😲 اینکه : مقام معظم رهبری از ما انتظار دارن ، که انسان هایی تراز انقلاب اسلامی ایران باشیم ! یعنی ، انسان هایی باشیم که الگوی فردی و علمی‌مون افرادی همچون شهید مصطفی چمران باشه ! و ایشون معتقدن ، اینکه انتظار دارن نتیجه ی آموزش عالی و دانشگاه ها افرادی همچون شهید چمران باشه ، انتظار زیادی نیست !😱 اونوقت ما چیکار میکنیم ؟؟؟ میدونم که بعضیامون داریم درس میخونیم برای مدرک !!! و این خیلی بده ... یکم فکر کنیم 🤔🤔🤔 یعنی ما برای خودمون فقط به اندازهٔ یه مدرک ارزش قائلیم ؟!😕 ..... ... @ista_ista
حلقه رسانه خودی و غیر خودی ندارد .. پ.ن. این برای چند وقت پیشه .. امروز اتفاقی پیداش کردم .. @ISTA_ISTA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خصم اگر با سلاح شب آید .. ما همه غیرت آفتابیم .. چشم در راه خورشید موعود .. شهریاران این انقلابیم .. @ISTA_ISTA
☑️ ⚠️ 🔴پیامبر(ص)؛ 1⃣.پس از من فتنه هایی همچون پاره های شب تار امّتم را فرا پوشاند، چندان که آدمی بر اثر آنها شب، مؤمن باشد و روز، کافر؛ روز، مؤمن باشد و شب، کافر. مردمانی دین خود را به اندک متاعی از دنیا می فروشند» 2⃣.روزگارى بمردم رسد که مرد اهمیت ندهد که مال چگونه به دست آرد، از حلال یا از حرام. 3⃣.روزگارى بمردم رخ نماید که مرد میان بیعرضگى و نادرستى مخیر شود هر که در آن روزگار باشد باید بیعرضگى را بر نادرستى ترجیح دهد. 4⃣.از خدا نمی ترسند. 5⃣.از پدر و مادر نافرمانی می کنند. 6⃣.تمام همتشان شکمشان می شود. 7⃣.قبله ی آنها همسرانشان می گردد. 8⃣.دین آنها درهم و دینار می شود. 9⃣.جامه ی زنان را به تن می کنند. 🔟.با طلا آرایش می کنند. 1⃣1⃣.در مورد نماز صبح سستی می کنند. 2⃣1⃣.مشروب می خورند. 3⃣1⃣.قمار بازی می کنند. 4⃣1⃣.از هوای نفس پیروی می کنند. امیرالمؤمنین علی(ع): 5⃣1⃣.از همسرانشان انحرافات اخلاقی می بینند و اعتراض نمی کنند. [بی غیرت می شوند] 6⃣1⃣.مرد از درآمد نامشروع زنش بهره مند می گردد. 7⃣1⃣.با زنان اختلاط می کنند.. @ISTA_ISTA
↯↯ ⇦ ۱۰↯↯ 👈این داستان⇦ ـــــــــــــــــــــ‌⇩♥⇩ــــــــــــــــــ 👈از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...🙂 می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...☺️ آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ... - مهران ... راست میگن پدرت شده؟ .🤔😳.. 🙄برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...😳 - نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...😢 یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ... - ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل ... تو هم مثل پسر خودم ...😕 از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم😟 خنده ام گرفت 😁... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...😊 - پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ... سرم رو انداختم پایین ...🙁 - آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...🤔 چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...☺️ - قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...👌😊 ...🍂🌸 @modafehh
. 🔻 ۱۱ 🌼این داستان: 🔻 ــــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــــــ 🔳سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ... - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...😱 و داد ...😩 حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ... یهو حالتش جدی شد ... - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...😡 و پیمان بی پروا ... - تو پدرت آشغالیه 😳... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون😣 ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...😭 احسان گریه اش گرفت 😭... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت😡 ... - پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...😢 هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...😣 پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...😠 - کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...😠 بی معطلی رفتم سمت میز خودم ... همه می دونستن من اهل نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...🙁 بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...😊 قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان... - تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ... پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...😠 - لازم نکرده تو بشینی اینجا ...😟 . ــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــ ...🌾🍁 @modafehh
🔺🌸🔺 ↯↯ ۱۲ این داستان⇦: ↯↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡 - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ...😐 و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐 ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢 معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐 رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓 بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ...😥 سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨 - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣 بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - ، ... ، ...👌 ⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️ ... @modafehh
{بخش دوم} به نظرتون خدا مارو آفریده ، تا قسمت زیادی از عمرمون رو صرف کنیم ⏳⏳⏳ و آخرش فقط به یه مدرک برسیم !😳 من مطمئنم که خدا همچین هدفی نداشته ✅ صددرصد از آفرینش انسان یه هدف والا داشته که وقتی انسان رو آفرید ، خودش رو تشویق کرد ...😏 ما هستیم 😵 میدونی یعنی چی ؟؟؟ یعنی برترین آفریده خدا هستیم 😇 یعنی برتر از ما ، دیگه چیزی نیافریده ... 😳😳😳😳😳 باورت میشه 😲 ولی مگه فرق ما با بقیه چیه ؟!!!🤔🙄 من میدونم !😉 فرق ما اینه که ، ما عقل داریم ، قدرت فکر کردن داریم ... وگرنه فرقمون با حیوانات چی بود ؟ اونا غذا میخورن ما هم میخوریم ، اونا میخوابن ماهم میخوابیم ، اونا نفس میکشن ما هم میکشیم .... ولی ☝️🏻 اونا فکر نمیکنن و همه چی رو به طور ژنتیکی و غریزی انجام میدن ولی ما نه ! ما قدرت تفکر و تصمیم گیری داریم 😎😎😎😎😎😎 و میتونیم خوب و بد رو بشناسیم به شرط اینکه : نور ایمان تو دلمون باشه ... ❤️💛💚💙💜 پس نباید عمرمون رو الکی صرف کنیم ... ... @ista_ista