•| عشقیعنیایستادگی |•
#تاج ٣ ♛ در این روزها ، اگرچه احوال زندگی کمی دگرگون است ، اما همین ایام فرصتیست برای تفکر و خلوت و
#تاج ٤
انتظار یعنی ضدیت و مبارزه با نظم نوین جهانی
♛
از مدتها پیش که بما انگ خرافات زدند
برچسب انسانهای خرافی،عقاید خرافی،حکومت خرافی و...
وما و عقیده مان را مقابل عقل و علم قرار دادند
همانطور که به ما انگ سفارشی،سیاست زده ، چاپلوس ،و نان بنرخ روز خور زدند
اما "زمان" مشخص کرد، دستبوسان مبارز را
هنرمندانِ مردمیِ مردم فروش را
دو تابعیتی های وطن پرست و ضدانقلابهای انقلابی را
هرچه جلوتر میرفتیم زمان تکفیرشان میکرد و تنزیلشان می داد
اما"امکان"و"رسانه" تطهیرشان میکرد و تحویلشان میگرفت!
زمان جلو رفت تا"زمان کرونا"
آنجا که نسبت دادن عقیده ی ما به خرافات و جهل توسط خرافه گرایان حقیقی شدت گرفت
آنجا که دعا کردن غرب ماتریالیست و دعوت به آن عقلانی شد و راه گشا
اما بیرون آمدنش از دهان رهبرانقلابی دینی شد خرافه و ضعف مملکت داری!
و اوج خشم و حیرت آنجا بود
که رهبری برای بار چندم، زیرکانه به چیزی اشاره کرد که، از قضا آنها میپرستیدند و به یاری می گرفتند《انعام۱۱۲》*
و طبق معمول همچون کودکان از فرط سوزش و استیصال
شروع کردند به تمسخر اما در حقیقت تمسخر خود
و سرتاپای بنیانی که بر آن استوارند
بنیانی که سیستم آموزشی
و رسانه ای ما ، با تبیین نکردنش برای مردم و بویژه جوانان
باعث سست شدن عقیده و هویت،جذب سریع و تسهیل غربزدگی
و شکاف بین مردم و حاکمیت شد
که این بدون شک یکی از بزرگترین جفاها در این ۴ دههٔ انقلاب است!
#حامدزمانى ♙
@hamedzamanimusic
•| عشقیعنیایستادگی |•
#تاج ٤ انتظار یعنی ضدیت و مبارزه با نظم نوین جهانی ♛ از مدتها پیش که بما انگ خرافات زدند برچسب انسا
#تاج ٥
♛ قبلا به اختصار گفته بودم ، مشی اصلی رهبران تشیع بر رشد است
رشد جامعه و رشد ساختار ها
و إلا عمل کردن به سبک حاکمان خلیج نشین و سعودی نوعی آقا زاده پروری ست و نشان دهنده فساد حاکم
مثل پدری که در دهان فرزند خود را هر جور شده میبندد
و او را سرگرم میکند ، تا دیگر نق نزند و کاری به کار پدر نداشته باشد
عمده رسالت رهبر راه نشان دادن است ، سر خط دادن است
نمونه این سبک پرورش را میتوان در آن بخش از نیروی نظامی کشور که زیر نظر رهبریست مشاهده کرد
و نمود و ثمرهی این خط گیری و اشارت خوانی را میتوان در اقتدار نظامی کشور دید
تنها در ۲ جاست که پیام داده میشود اما هیچ واکنش درخوری نشان داده نمیشود :
یکی در سیاست خارجی و دیگری در رسانه
در همین مورد آخر (انعام ۱۱۲) که گفته شد رسانه بجای اینکه از این پاس گل نهایت استفاده را ببرد و مردم را از بنیان سست و سیاستهای منبعث از آن که اتفاقا نقطه اصلی و تلاقی نبرد آخر الزمانی ماست ، آگاه کند ،
آنرا حذف کرد!
این رویه را بگذارید در کنار رویهی سیستم آموزشی در این چند دهه و بجبران بخشی از آن هم این مطلب را دقیق دنبال کنید و هم مواردی را که در این مطلب به اختصار ذکر میکنم را مفصل و عمیق بصورت فردی یا گروهی بررسی کرده و نشر و نهادینه کردن آنرا بعنوان یکی از برنامه های اصلی دوران قرنطینه تان قرار دهید
#حامدزمانى ♙
@hamedzamanimusic
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_بیست_و_نهم ۲۹
👈این داستان⇦ 《 هادی های خدا 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◀️- خداوند می فرمایند : بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... ✨اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...😳
🔸فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ...☄ پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...
🌼حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...😏
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی ...
🌸آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
🌷اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...✨
لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... #خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...💫
واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین #دعای_کمیل رو رفت بالای منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...😔
اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...⚡️
- مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای #تو و #خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...
و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...
اسم شون رو گذاشتم #هادی_های_خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...🍁
دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم6 بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...
اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت 😊و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...
اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ...
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
#ادمین_نوشتـــــ
#داستان_دنباله_دارنسل_سوخته🔻
#قسمــتــــــ_سی30
👈این داستان⇦ 《دعوتنامه》
ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤
🌼اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم😭 ... تا اذان صبح خوابم نبرد 😕... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...
✨اول ... جملاتی که کنار تصویر اون #شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...❗️❕
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد👌 ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم⌚️ ... هنوز نیم ساعت تا #اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم #وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم🍃 ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...💫
- #خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای #عاشق_شدن ❤️... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...❣
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و #الله_اکبر ...
هر چند فقط برای #نماز_وِتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین #نماز_شب_من بود ...✨
🌸نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به #دعوتنامه_خدا ...
⇦چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط #عشق ...❤️
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...👌
#هادی_های_خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ...🌸
من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...🌼
ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ
#ادامــــــہ_دارد....💠💫💠
#ادمین_نوشتـــــ
قیافه ها از چپ به راست به روایت تصویر:
😊🙋🏻♂🤨😀😃😧
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#ایستا_خند
@ista_ista
دوستان ایستاده
ماه رمضون امسال خاصهه🙂
هر دوتا تمرین صبر باهم 😩😩😩
#ایستا_خند 😂
#دل_و_دین 😍
@Ista_ista
#پروفایل
من و از آخر بازی نترسون ..
نگو که عزم ما تسلیم میشه ..
حالا هی دور ما دیوار پرکن ..
مگه این عشق هم تحریم میشه ..
#حامدزمانى
#تحریم
مدیر_ساخت
@ista_ista
بچه هااااا😘😘😘
شاید اقا حامد یادش رفته باید اهنگ بده بیرون
برین یاد اوری کنین بهش ....😂😂
من که اینستا ندارم 🤗🤗🤗
نظرتون چیه اینقدر ظاهر ادمارو قضاوت نکنیم
پ.ن: یه کم از سردار یاد بگیریم 🤗🤗🤗
@ISTA_ISTA❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
#پیشنهادی
تم طوسی با پس زمینه عکس
😍حامد زمانی😍
#حامد_زمانی #هوادارانه #دخترونه #پسرونه
♥️ @ISTA_ISTA ♥️
#پروفایل
شلمچه شروع غم کربلاست💔😭
هویزه هوای حسین و داره💔😔
طلاییه مس رو طلا میکنه🌟
تو گرمای فکه🌅بارون میباره
بارون🌧میباره آره بارون اشک...
______________
#حامد_زمانی
#ایستائیسم
#ادمین_نوشتـــــ
@ISTA_ISTA
#منبریستا 🌙
| حاجاسماعیلدولابے |
درهــرشبانهروزلااقلیڪسجده
طولانےداشتهباشید...
به #تربتامامحسینع زیادسجده
ڪردناخلاقراعوضمیڪند..🍃(:
#عشقیعنےایستادگے
..
@ISTA_ISTA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیوتایم 🎥
#فاتحـان_آسمـان☁✈
با یـارےخداونـد..
فـاتحان آسـِمانیم💫
درتَـحریم و جفا هـم..⛓🔇
خودکَـفاییم..مےتوانیـم.✌️🏻
"""
With God's help..💪🏻
We are the conquerors of heaven.✌️🏻✈️
In sanctions and persecution..🔗
We are self_sufficient..we can..💡🇮🇷
#فاتحان_آسمان #حامد_زمانی
#ماهواره_نور #سپاه_پاسداران
#عشقیعنےایستادگے
@ISTA_ISTA
•| عشقیعنیایستادگی |•
حامد زمانی : تاریخ گواهی می دهد جریان غالب رسانه ای همواره در مقابل حق بوده 📷🎞📹📺🎙📡💻📲🖥
🐣@ISTA_ISTA🐣
#داستان_دنباله_دارنسل_سوخته🔻
#قسمــتــــــ_سی و یکم ۳۱
👈این داستان⇦ 《 هدیه خدا》
ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤
🎉عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...❣
دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...✨
سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...📿
بقیه مسخره ام می کردن ...
- از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...👶
ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...💛
دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست💔 ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...🗒
رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...💜
درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...🎁
خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود😍... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ🙄 ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...😏
اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...🌾🌸
از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...🚙
این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم❤️ ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید🌞 ... توی اون جاده بیابانی ...
وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم🔑 ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...☺️
ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ
#ادامــــــہ_دارد....💠💫💠
#ادمین_نوشتـــــ