HamedZamani-BordeGheyrat.mp3
12.53M
#موزیک_تایم
غیرت مشخص میکنه فرق
بچه مسلمون با یه بی دینو
ما شیعه ها از پیا نمیافتیم
تاریخ ثابت میکنه اینو !!!
#حامدزمانے
#ایستائیسم
#برد_غیرت
@ISTA_ISTA
مــــعـــــجــــزه_عـــشــــق
رمان ناب و محتوایے #معجزه_عشق
پـــــارتــــــ👑11👑
هرچی باهاشون صحبت میکردم و سعے میکردم آرومشون بکنم نمیشد !!!
...
مادرش میگفت :
+این خدایے که حامدم میگفت و شما میگے .. من نه قبولش دارم و نه باورش!!
اگر قرار بود معجزه اے اتفاق بیافته پسرم حالش خوب میشد .. مگه نشنیدے دکترا میگن امیدے بهش نیست !!
_(فاطمه تهرانے):
خانم شریفے من از همین خدا انقدر معجزه دیدم و شنیدم که بهتون اطمینان بدم کمکتون میکنه !! همونطور که آقاے شریفے هم به این اتفاق امید دارن ..
...
از زبان خانم تهرانی :
من مطمئن بودم که حال آقا حامد خوب میشه !!
میدونستم باهم آینده خوبے خواهیم داشت .. میدونستم دوستم داره .. قرار بود بیان خواستگارے .. چه آینده اے میتونستیم با هم داشته باشیم!!
اما مطمئن بودم که حکمت این اتفاقات خوبه!!
ولے با این اتفاقات که داشت مے افتاد،هر روز امیدم نا امید تر میشد ..
...
از زبون مادر حامد (خانم شریفے):
اصلا حرفهایے که فاطمه و امیر (پدر حامد) میزدن رو نمیتونستم باور بکنم!!
به حامدم قول داده بودم اگر از خدایے که میگه لطفے ببینم بهش ایمان میارم..
ولے از اون خدایے که میگه هیچ لطفے ندیدم ...
...
بیشتر از این ناراحت میشدم که پسرم جلوے چشمام داشت پر پر میشد و من هیچ کارے نمیتونستم براے نجاتش بکنم...
یک شب که با امیر (پدر حامد) رفته بودیم بیرون تا حالمون عوض بشه، اصرار کرد که بریم به شاه عبدالعظیم... من هم نمیدونم چرا و چطورے ولے قبول کردم که باهاش برم ..
وقتی وارد حرم شدم نتوستم جلوے اشکام رو بگیرم .. نمیدونم چرا اینطورے میشدم .. من که قبلا هم به اینجا اومده بودم .. اصلا من به اینجا هیچ اعتقادے نداشتم .. دلمو زدم به دریا و تصمیم گرفتم یک بار هم که شده این خدایے رو که ایقدر حامدم دوسش داشت قبول کنم .. تو حرم نشستم و کلے گریه کردم و از خدا خواستم پسرمو بهم برگردونه .. گفتم باید ازش معجزه اے ببینم تا دیگه هر چے گفته بهش عمل بکنم!!
...
از زبان امیر شریفے (پدر حامد):
وقتے با کلے اصرارم خانمم قبول کرد باهام بیاد شاه عبد العظیم،خیلے خوشحال شدم..وقتے وارد حرم شدم کلے گریه کردم .. خیلے حال بدے داشتم..خداداشت امتحان سختے از من و خانوادم مخصوصاً حامدم میگرفت .. حامدم سر زندگیش و من و خانمم سر عزیزترین کسمون .. یاد اونروزے افتادم که حامدم به دنیا اومد .. چقدر روز خوبے بود .. بعد از پنج سال آوارگے و بد بختے و از این دکتر به اون دکتر رفتن ،خدا بهم بچه داده بود .. خانمم هم خیلے خوشحال بود .. ولے خب خانمم انقدر ایمان قوے نداشت و میگفت که خدا باید بهش یه معجزه نشون بده تا ایمان بیاره!!
...
پـــــایـــــان پـــــارتــــــ/11/ !!
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یه ایستاده
❣ @ISTA_ISTA ❣