eitaa logo
حجاب من ۲
117 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷
هدایت شده از منتظران ظهور
🔴روزهای سخت زنان عفیفه در مترو!!! برسد به شهردار انقلابی تهران ، جناب آقای زاکانی ساعت شش و نیم عصر ایستگاه مترو نواب صفوی، واگن ویژه ی بانوان ✓پرده ی اول در واگن باز شد، نگاهم به خیل عظیم مردان افتاد... با فشار جمعیت وارد شدم. مردی که در سمت دیگر واگن بود، داد زد سوار نشید، له شدیم! عصبانیتی که در وهله ی اول به سراغم آمده بود، فوران کرد. با صدای بلند گفتم: واگن مخصوص بانوان هست، شما سوار نمی‌شدین. مرد شاکی که حدودا ۳۰ سال داشت، با جمله ای بی ادبانه، صورتش را کج کرد. مردی دیگر با خنده داد زد: زن، زندگی، آزادی تا به حال معنای این شعار را ، عینیت یافته ندیده بودم. شعاری سخیف که زن را وسیله ای برای لذت جویی های آزادانه ی مردان در زندگی قرار می دهد. ✓پرده ی دوم در واگن باز می شود. مردی با کاپشن مشکی از انتهای واگن می خواهد پیاده شود. در مسیر حرکت خود، زن های زیادی را رد می کند. نزدیکی های رسیدن به من، به خودم می آیم. داد میزنم که چرا فاصله اش را رعایت نمی‌کند. صداهای اطراف را میشنوم. دریغ از صدایی که من را در میان این آشفته‌بازار یاری کند. تنها یاری‌گر من، کیف دانشجویی همراهم هست... زنان اطرافم مرا دعوت به سکوت میکنند. می گویند بی‌دلیل اعصابم را بهم نریزم. شخصی آن وسط سعی در جمع کردن قائله با صلوات دارد. و من!...بانوی محجبه ی مسلمان، در یک کشور اسلامی، در واگنی که ویژه ی بانوان هست، آرامشم را از دست داده ام...
من دست از (خمینی) بر نمیدارم !🖐🏻 مدت زیادی نبود که خدا به حاج یونس فرزندی داده بود . 🔻 به حاجی گفتم : حاجی، دلت برای بچّه ات تنگ نشده؟ جبهه و جنگ بس نیست؟ شما به اندازه ی خودت در جنگ بوده ای! حاج یونس لبخندی زد و گفت: اگر صدتا بچّه هم داشته باشم و روزی صدمرتبه هم خبر بیاورند بچّه ات را ازت گرفته اند، من دست از «خمینی» بر نمیدارم و جبهه و جنگ را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم :)👌🏼 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴در تمام ماموریت های خطرناک و مشکل پیش قدم بود 🖐🏻 در کردستان، بالای تپه ای مستقر بودیم و هنگام غروب برایمان شام و صبحانه می آوردند؛ چون شبها کسی نمی توانست از پایگاه رفت و آمد کند. شرایط بسیار سخت و وحشتناکی بود. بارها ماشین تغذیه در گل مانده و نتوانسته بود بالا بیاید. در چنین شرایطی، حاج یونس پیش قدم میشد و برای آوردن غذا، به تنهایی به پایین تپه میرفت، قابلمه ی غذا را میگرفت و بالا میآورد. در تمام ماموریت های خطرناک و مشکل، او پیشقدم بود و با علاقه از شرایط سخت استقبال میکرد ... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دوست ندارم حاج قاسم از این جریان مطلع باشد🖐🏼 🔴حدود ساعت هشت شب، گلوله ای به بیل بلدوزر اصابت میکند و ترکش هایی از آن به کتف حاج یونس میخورد. حاج یونس از ترس اینکه خاکریز تمام نشود یا این خبر به گوش حاج قاسم برسد، زخمی شدن خود را به هیچ کدام از نیروها نمیگوید. نیمه های شب، با او تماس گرفتم. صدایش از پشت بیسیم با لرزش خاصی به گوشم رسید. با او کمی صحبت کردم و خواستم ماجرا را بگوید. گفت که زخمی شده است و دوست ندارد حاج قاسم از این جریان مطلع باشد. بچّه هایی که از زخمی شدن او اطلاع پیدا کرده بودند، گفتند که خون زیادی از بدنش رفته و رنگش عوض شده است. سرانجام ساعت چهار صبح که خاکریز تمام شد، حاج یونس را با آمبولانس به بهداری پشت خط منتقل کرده بودند. دو سه روز بعد که ایشان را دیدم. دستش را بسته بود. پرسیدم: «کجا بودی؟» لبخندی زد و گفت: «بیمارستان شهید بقایی اهواز.» گفتم: «خب، چیزی که نیست؟» حاجی لبخندی زد و گفت: «چیزی نیست؛ امّا از بیمارستان فرار کردم! میگفتند به خاطر این جراحت باید در بیمارستان بمانی تا خوب شوی. اجازه نمیدادند بیرون بیایم. من هم دیدم با این دستم که سالم است، میتوانم کار کنم، از آنجا فرار کردم ... 🚶🏻‍♂ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴حاج قاسم، اسم تیپ ما را امام حسین(علیه السلام)🌿  گذاشت ... ❗️ این بار، عملیات سراسری است. برگشتی هم در کار نیست. لشکر ثارالله هم سه تا تیپ تشکیل داده؛ یکی تیپ امام صادق(علیه السلام)، یکی تیپ امام سجاد(علیه السلام)، یکی هم تیپ امام حسین(علیه السلام)، حاج قاسم سلیمانی، اسم تیپ ما را گذاشته تیپ امام حسین(علیه السلام) حالا تو دوست داری اسم تیپ ما چه باشد؟ گفتم: «هر کدام را که خودت دوست داری.» حاج یونس گفت: «حاج قاسم، اسم تیپ ما را تیپ امام حسین(علیه السلام) گذاشته، من هم می خواهم مثل امام حسین (علیه السلام) شهید بشوم... 💔` 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
توی جبهه، در هر بیست و چهار ساعت، بیشتر از پنج دقیقه خواب سهم آدم نمی شود‼️ در گوشه ای از چادر نشست و دست برد زیر خاکهای چادر برزنت و پای چادر، از پشته ی کوچک خاکها، متکایی درست کرد و گفت: «بچّه ها، من با اجازه ده دقیقه میخوابم.» ساعتش را نگاه کرد و همین که سرش به خاک ها رسید، در خواب عمیقی فرو رفت. همه ی بچّه ها به همدیگر گفتند: «بنده ی خدا حاجی، خیلی خسته است. کمی یواش تر صحبت کنیم.» سر ده دقیقه، شاید چند ثانیه هم این طرف و آن طرف نه، حاجی از خواب برخاست و نشست. همه با تعجّب به حاجی نگاه کردند  گفتم:«حاجی، خوابت همین بود؟» با خوشرویی گفت:- توی جبهه، در هر بیست و چهار ساعت، بیشتر از پنج دقیقه خواب سهم آدم نمیشود. من چهل و هشت ساعت نخوابیده بودم. ده دقیقه خواب سهمم بود؛ که سهمیه ام را گرفتم✅ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
امروز تکلیف ما این است که مثل یک برادر از آنها پذیرایی کنیم‼️ تا اینکه بعد از یک درگیری بسیار شدید و سنگین، حدود 360 نفر عراقی، بعد از یک مبارزه‌ی طولانی مجبور شدند که تسلیم شوند. وقتی نزدیک ما میشدند، کلت های خود را جلوی نیروهای ما می انداختند و از داخل گلها با حالتی بسیار خسته و درمانده و نگاه های مضطرب پیش میآمدند. اولین چیزی که حاج یونس به ما گفت، این بود: اینها تشنه هستند. از دیشب آب نخورده اند. به آنها آب بدهید. هیچ کس هم حق ندارد به طرف آنها تیراندازی کند. من به حاج یونس گفتم: حاجی، انگار یادت رفته که دیروز چطوری مقاومت میکردند. حاج یونس خیلی جدی جواب داد: دیروز مساله اش فرق میکرد. تکلیف ما دیروز چیز دیگری بود؛ امّا امروز اینها اسیر ما هستند. ما باید دنبال تکلیف خودمان باشیم. امروز تکلیف ما این است که مثل یک برادر از آنها پذیرایی کنیم. به غیر از قمقمه ی بچّه ها، دیگر آبی وجود نداشت 💔 حاج یونس دستور داد که هر کس در قمقمه اش آب دارد، به آنها بدهد 👌🏻 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
•🌸 از شهادت تا ظهور 🌸• 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بگو شوهر من سرباز امام زمان(عجل الله) است !🖐🏻 🔻در سالهای زندگی مشترک مان، من هیچگاه از حاج یونس نشنیدم که از موقعیت خودش در جنگ بگوید. یک بار از او پرسیدم: ✅حاج یونس، تو در لشکر چکاره ای؟ از من میپرسند حاج یونس چکاره است، من خودم هم نمیدانم چه جوابی بدهم؟ حاج یونس گفت: بگو شوهر من سرباز امام زمان(عجل الله) است.هیچ وقت من از خودش نشنیدم که او از فرماندهان لشکر است... 🎙(نقل از همسر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بالایِ خاکریز صدایم زد بی مقدمه به خورشید اشاره کرد و گفت میبینی آفتاب چه طور غروب می‌کند ؟! با تعجب گفتم بله ✅! گفت : آفتاب عمر من هم دارد غروب می‌کند 💔 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حاج یونس خنده کنان به من فهماند که پاهای خودم را بیرون انداخته ام 🔻 🔴دفعه ی آخری که حاج یونس زخمی شده بود، یک ترکش کوچکی در گلویش گیر کرده بود و با همدیگر توی آمبولانس به عقب می آمدیم. راننده ی آمبولانس راه را گم کرده بود و اشتباه میرفت. حاج یونس با اینکه زخمی بود و نمی توانست حرف بزند، با دستش به راننده فهماند که راه را اشتباه میرود. آنقدر در خط مقدم بود که خوابیده در آمبولانس هم راه را از حفظ بود. وقتی به سه راه مرگ که زخمیها را با قایق از آنجا به عقب می بردند، رسیدیم، من احساس کردم دو تا پای مزاحم جلوی من است. پاها را از توی آمبولانس به بیرون پرتاب کردم. حاج یونس خنده کنان به من فهماند که پاهای خودم را بیرون انداخته ام. بعد از اینکه ما را از ماشین پایین میگذاشتند، تا آمدن ماشین بعدی، خمپاره‌ای آمد و حاجی همان جا شهید شد 🖤٫ 🌷    🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR