eitaa logo
حجاب من ۲
117 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
میانجی‌گری شهید ابراهیم هادی برای استجابت دعا  ۲ پدر شهید راه چمنی درباره علاقه فرزندش به امام رضا (ع) تعریف کرد: خیلی به حضرت امام رضا (ع) ارادت داشت. سالی چندبار برای زیارت به مشهد می‌رفت حتی آخرین روز‌هایی که در ایران بود و می‌خواست برود جبهه با همسرش به مشهد رفته بود و از آقا اجازه گرفتند. دوست شهیدی داشت به نام عقیل خلیلی که رفاقت عجیبی با هم داشتند، همیشه عکس او همراه پسرم بود، روز تشییع جنازه که به منزل شهید رفته بود مادرش می‌گفت ابوالفضل من را کنار کشید و گفت دعا کن من هم مثل عقیل شهید شوم که طولی نکشید به آرزویش رسید و آسمانی شد. پدر شهید مدافع حرم با اشاره به زندگی ساده فرزندش بیان کرد: یک حقیقت را باید بگویم و آن این است که ابوالفضل در شب بله‌برون قول داد همسرش را اول به کربلا ببرد و بعد یک عروسی مختصر بگیرد و بروند سر زندگی، بعد بازگشت از کربلا، همسرش را برد آرایشگاه، باهم به منزل آمدند و چون اذان شده بود باهم نماز جماعت خواندند و بعد به تالار رفتند. برای مراسم مولودی‌خوان دعوت کرده بود که وقتی ابوالفضل وارد سالن شد مولودی خوان گفت این داماد چقدر شبیه شهداست و این جمله را چند باری تکرار کرد، بالاخره یکی از بستگان صدایش درآمد و گفت امشب شب عروسی است، نباید این حرف را به داماد بزنی، اما مولودی خوان می‌گفت دست خودم نیست، واقعا این داماد شبیه شهداست. یک سال و نیم در اتاقی  که پایین منزل ما بود زندگی کرد، زندگی بسیار ساده‌ای داشت، به اصرار من خانه‌اش را عوض کرد که بعد از شهادت آن اتاق را حسینیه کردیم. وی ماجرای شنیدن خبر شهادت فرزندش را اینطور روایت کرد: دهم عید نوروز رفته بودیم مشهد زیارت امام رضا (ع)، ابوالفضل در سوریه با من در تماس بود، سری هم به عروسم زدیم که در شهر خودشان بود. یک روز از تلفنش با من تماس گرفتند، اما کسی پشت گوشی حرفی نزد، چندباری تماس برقرار شد هرچه ابوالفضل را صدا کردم، کسی جواب نداد، بار آخر فردی از پشت تلفن اسم پسر کوچک را آورد، گفت علی اصغر راه چمنی؟ جواب دادم نه، من علی اصغر نیستم، شنیدم شخص دیگری از پشت تلفن به کسی که صحبت می‎کرد گفت این پدرش هست، چیزی نگو، و گوشی قطع شد. فهمیدم برای ابوالفضل اتفاقی افتاده. بلافاصله با علی اصغر تماس گرفتم و پرسیدم چه شده؟ گفت خبر دادند ابوالفضل مجروح شده، همسر ابوالفضل را برداشتیم و آمدیم تهران. ساعت یک شب بود که به خانه رسیدیم، جمعیت زیادی جلوی در خانه آمده بودند، تا جمعیت را دیدم گفتم خداراشکر ابوالفضل تنها نیست، آنجا فهمیدم شهید شده الحمدالله خدا خیلی صبر داد و مردم پاکدشت هم لحظه‌ای ما را تنها نگذاشتند. شادی روح شهدا