eitaa logo
حجاب من ۲
117 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهداءومهدویت
﷽ ،برای اولین عملیات های نفوذی در عمق مواضع دشمن آماده شدیم. ابراهیم .جواد افراســیابی، رضا دستواره و رضا چراغی و چهار نفر دیگر انتخاب شدند بعد دو نفر از کردهای محلی که راه ها را خوب می شناختند به ما اضافه شدند. به اندازه یک هفته آذوقه که بیشتر نان و خرما بود برداشتیم. ساح و مواد منفجره و .مین ضد خودرو به تعداد کافی در کوله پشتی ها بسته بندی کردیم و راه افتادیم ۱ امام از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه امام حسن عبور کردیم. به منطقه چم حســن۷ وارد شدیم. آنجا محل اســتقرار یک تیپ ارتش عراق بود. میان .شیارها و لابه لای تپه ها مخفی شدیم .دشمن فکر نمی کرد که نیروهای ایرانی بتوانند از این ارتفاعات عبور کنند .برای همین به راحتی مشغول تهیه نقشه شدیم سه روز در آن منطقه بودیم. هرچند بارندگی های شدید کمی جلوی کار ما .را گرفت، اما با تاش بچه ها نقشه های خوبی از منطقه تهیه گردید پس از اتمام کارِ شناسایی و تهیه نقشه، به سراغ جاده نظامی رفتیم. چندین مین ضد خودرو در آن کار گذاشتیم. بعد هم سریع به سمت مواضع نیروهای .خودی برگشتیم هنوز زیاد دور نشــده بودیم که صــدای چندین انفجارآمــد. خودروها و .نفربرهای دشمن را دیدیم که در آتش می سوخت مــا هم ســریع از منطقه خطر دور شــدیم. پس ازچند دقیقه متوجه شــدیم تانک های دشمن به همراه نیروهای پیاده، مشغول تعقیب ما هستند. ما با عبور از .داخل شیارها و لابه لای تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن۷ رساندیم .با عبور از رودخانه، تانک ها نتوانستند ما را تعقیب کنند .محل مناسبی را در پشــت رودخانه پیدا کردیم و مشغول استراحت شدیم !دقایقی بعد، از دور صدای هلی کوپتر شنیده شد فکر این یکی را نکرده بودیم. ابراهیم بافاصله نقشه ها را داخل یک کوله پشتی .ریخت و تحویل رضا داد و گفت: من و جواد می مانیم شما سریع حرکت کنید کاری نمی شــد کرد، خشاب های اضافه و چند نارنجک به آن ها دادیم و با .ناراحتی از آن ها جدا شدیم و حرکت کردیم اصاً همه این مأموریت برای به دست آوردن این نقشه ها بود. این موضوع .به پیروزی در عملیات های بعدی بسیار کمک می کرد از دور دیدیم که ابراهیم و جواد مرتب جای خودشان را عوض می کنند و با ژ۳ به سمت هلی کوپتر تیراندازی می کردند. هلی کوپتر عراقی هم مرتب با .دور زدن به سمت آن ها شلیک می کرد دو ساعت بعد به ارتفاعات رسیدیم. دیگر صدایی نمی آمد. یکی از بچه ها که خیلی ابراهیم را دوســت داشــت گریه می کرد، ما هیــچ خبری از آن ها .نداشتیم. نمی دانستیم زنده هستند یا نه یادم آمد دیروز که بیکار داخل شــیارها مخفی بودیــم، ابراهیم با آرامش .خاصی مسابقه راه انداخت و بازی می کرد بعد هم لغت های فارسی را به کردهای گروه آموزش می داد. آنقدر آرامش .داشت که اصاً فکر نمی کردیم در میان مواضع دشمن قرار گرفته ایم !وقتی هم موقع نماز شد می خواست با صدای بلند اذان بگوید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از شهداءومهدویت
﷽ ،برای اولین عملیات های نفوذی در عمق مواضع دشمن آماده شدیم. ابراهیم .جواد افراســیابی، رضا دستواره و رضا چراغی و چهار نفر دیگر انتخاب شدند بعد دو نفر از کردهای محلی که راه ها را خوب می شناختند به ما اضافه شدند. به اندازه یک هفته آذوقه که بیشتر نان و خرما بود برداشتیم. ساح و مواد منفجره و .مین ضد خودرو به تعداد کافی در کوله پشتی ها بسته بندی کردیم و راه افتادیم ۱ امام از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه امام حسن عبور کردیم. به منطقه چم حســن۷ وارد شدیم. آنجا محل اســتقرار یک تیپ ارتش عراق بود. میان .شیارها و لابه لای تپه ها مخفی شدیم .دشمن فکر نمی کرد که نیروهای ایرانی بتوانند از این ارتفاعات عبور کنند .برای همین به راحتی مشغول تهیه نقشه شدیم سه روز در آن منطقه بودیم. هرچند بارندگی های شدید کمی جلوی کار ما .را گرفت، اما با تاش بچه ها نقشه های خوبی از منطقه تهیه گردید پس از اتمام کارِ شناسایی و تهیه نقشه، به سراغ جاده نظامی رفتیم. چندین مین ضد خودرو در آن کار گذاشتیم. بعد هم سریع به سمت مواضع نیروهای .خودی برگشتیم هنوز زیاد دور نشــده بودیم که صــدای چندین انفجارآمــد. خودروها و .نفربرهای دشمن را دیدیم که در آتش می سوخت مــا هم ســریع از منطقه خطر دور شــدیم. پس ازچند دقیقه متوجه شــدیم تانک های دشمن به همراه نیروهای پیاده، مشغول تعقیب ما هستند. ما با عبور از .داخل شیارها و لابه لای تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن۷ رساندیم .با عبور از رودخانه، تانک ها نتوانستند ما را تعقیب کنند .محل مناسبی را در پشــت رودخانه پیدا کردیم و مشغول استراحت شدیم !دقایقی بعد، از دور صدای هلی کوپتر شنیده شد فکر این یکی را نکرده بودیم. ابراهیم بافاصله نقشه ها را داخل یک کوله پشتی .ریخت و تحویل رضا داد و گفت: من و جواد می مانیم شما سریع حرکت کنید کاری نمی شــد کرد، خشاب های اضافه و چند نارنجک به آن ها دادیم و با .ناراحتی از آن ها جدا شدیم و حرکت کردیم اصاً همه این مأموریت برای به دست آوردن این نقشه ها بود. این موضوع .به پیروزی در عملیات های بعدی بسیار کمک می کرد از دور دیدیم که ابراهیم و جواد مرتب جای خودشان را عوض می کنند و با ژ۳ به سمت هلی کوپتر تیراندازی می کردند. هلی کوپتر عراقی هم مرتب با .دور زدن به سمت آن ها شلیک می کرد دو ساعت بعد به ارتفاعات رسیدیم. دیگر صدایی نمی آمد. یکی از بچه ها که خیلی ابراهیم را دوســت داشــت گریه می کرد، ما هیــچ خبری از آن ها .نداشتیم. نمی دانستیم زنده هستند یا نه یادم آمد دیروز که بیکار داخل شــیارها مخفی بودیــم، ابراهیم با آرامش .خاصی مسابقه راه انداخت و بازی می کرد بعد هم لغت های فارسی را به کردهای گروه آموزش می داد. آنقدر آرامش .داشت که اصاً فکر نمی کردیم در میان مواضع دشمن قرار گرفته ایم !وقتی هم موقع نماز شد می خواست با صدای بلند اذان بگوید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat