eitaa logo
حجاب من ۲
117 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ ــ از مردانگى به دور است، مهمانى را كه به من پناه آورده است، تسليم تو كنم تا او را به قتل برسانى.59 در اين ميان يكى از دوستان هانى به ابن زياد مى گويد: "اجازه بده تا من با هانى سخن بگويم، شايد حرف مرا بپذيرد". پس او هانى را به گوشه اى برده و چنين مى گويد: "اى برادر، چرا خود و قبيله ات را براى يك نفر به هلاكت مى اندازى، تو مسلم را به ابن زياد تحويل بده و بدان كه ابن زياد به او آزارى نخواهد رسانيد. سپردن مسلم به امير كوفه، هم به نفع توست و هم به نفع مسلم!". اينجاست كه هانى با صداى بلند فرياد مى زند: "اين چه حرف هايى است كه مى زنى؟ من هرگز مهمان خود را تحويل ابن زياد نمى دهم". جانم به فداى تو! اى هانى! جوانمردى و وفاى تو مايه افتخار تاريخ شيعه است. تو مى دانى كه مهمان، احترام دارد و آن قدر مرد هستى كه جان خويش را براى مهمان خود فدا مى كنى. آرى، بى جهت نبود كه مسلم به خانه تو آمد. دنيايى از وفا و مردانگى را در وجود تو ديد و مهمانت شد. مسلم تا تو را داشت هرگز غم به دلش نيامد. و به راستى كه تو به تنهايى، براى مسلم يك امّت بودى و ابن زياد، اين امّت را از مسلم گرفت! ابن زياد با شنيدن اين سخن عصبانى مى شود و با تندى فرياد مى زند: "يا مسلم را حاضر كن، يا الآن گردنت را مى زنم!". هانى در جواب مى گويد: "در اين صورت شمشيرها روزگارت را سياه خواهند نمود و تو و اين قصر در آتش خواهيد سوخت".60 همسفر خوب من! آيا مى دانى منظور هانى از اين سخن چيست؟ برايت گفتم كه هانى رئيس قبيله اى است كه چهار هزار سرباز دارد و همه گوش به فرمان او هستند; اگر آنان بفهمند هانى شهيد شده است، شورش خواهند كرد. اين سخن، ابن زياد را به شدّت عصبانى مى كند; براى همين با عصايى كه در دست دارد آن چنان بر صورت هانى مى زند كه تمام صورت او غرق خون مى شود.61 هانى به سوى يكى از سربازان مى رود، شمشير او را مى گيرد و قصد حمله به ابن زياد را مى كند امّا بر سر او هجوم مى آورند و شمشير را از او مى گيرند. ابن زياد دستور مى دهد تا هانى را به زندان بيندازند.62 در اين ميان پسر برادر هانى به ابن زياد مى گويد: "اى ابن زياد! به ما گفتى كه او را نزد تو بياوريم; امّا اكنون قصد جان او نموده اى؟". ابن زياد دستور مى دهد تا او را هم زندانى كنند كه ديگر كسى جرأت مخالفت با او را نداشته باشد. 🌹🌷🔵🌹🌷🔵 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
هدایت شده از شهداءومهدویت
✍روایت سردار حاج قاسم سلیمانی از همرزمان شهیدش : آتش دشمن به قدری شدید بود که کسی جرئت بیرون آمدن از کانال را نداشت . دیدم یک نفر با سر باندپیچی شده روی دژ راه می رود و نیروهایش را هدایت می کند. تعدادی نیروی دیگر هم دادم دستش که برود سمت کانال ماهی . گفت " چشم " و راه افتاد ، با آن حجم آتش گمان نمی کردم حتی به کانال ماهی برسد اما چند ساعت بعد پشت بی سیم گفت از کانال عبور کرده . با این کار شجاعانه، فرمانده سپاه خودش آمد روی خط بی سیم و حاج مهدی را تشویق کرد . 📚روایت شهیدسلیمانی شهید حاج مهدی طیاری ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از شهداءومهدویت
⸢🕊| ⸥ وقتی درونت پاک باشد خدا چهره‌ات را گیرا میکند😍 این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست.. این گیرایی از نورِ ایمانی است که در ظاهر نمایان میشود...💛 صلواتی هدیه کنیم به روح همه شهدای اسلام🌸 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
هدایت شده از شهداءومهدویت
خداوند به موسى وحى فرستاد که اى موسى! حق شکر من را ادا کن. موسى عرض کرد : چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالى که همین نعمت توفیق شکرگزارى، نعمت دیگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزارى نعمت جدیدى به من عطا مى‌شود که باید شکر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شکر من را به‌جا آوردى چون مى‌دانى این توفیق هم ازسوى من است». اما کفران نعمت بى‌شک مایه زوال نعمت‌هاست و در قرآن سرگذشت امت‌هایى که کفران نعمت کردند و گرفتار شدند به‌کرار نقل شده که نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است که خداوند آن همه نعمت به آن‌ها داد و کفران کردند وتمام آن‌ها از آنان گرفته شد. @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
هدایت شده از شهداءومهدویت
﷽❣ ❣﷽ کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند ما جوانان همه را در ره خود پیر کند کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از شهداءومهدویت
گفتم: دیشــب این پسر دنبال شما وارد هیئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین وکارهای .یزید می گفت این پسرهم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش !!شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین .که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در یکی از روزهای .عید، همان پسر را دیدم. بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد بعدگفت: رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا . …خیلی ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و مــا هم بــا تعجب نگاهش می کردیم. بــا بچه ها آمدیم بیــرون، توی راه به .کارهای ابراهیم دقت می کردم چقــدر زیبا یکی یکی بچه ها را جــذب ورزش می کرد، بعد هم آن ها را به .مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین یاد حدیث پیامبر به امیرالمؤمنین افتادم که فرمودند: »یا علی، اگر یک .»نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است ٭٭٭ از دیگــر کارهائی که در مجموعه ورزش باســتانی انجام می شــد این بود که بچه ها به صورت گروهــی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش .ماه رمضان ما به زورخانه ای درکرج رفتیم می کردند. آن شب را فراموش نمی کنم. ابراهیم شعر می خواند. دعا می خواند و ورزش می کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنارگود مشغول شنای زورخانه ای بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول .شنا بود. اصاً به کسی توجه نمی کرد پیرمردی در بالای ســکو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد. پیش من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می رفت. من با تســبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره.« وقتی ورزش تمام شد !ابراهیم اصاً احساس خستگی نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته :البته ابراهیم این کارها را برای قوی شــدن انجام می داد. همیشــه می گفت بــرای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشــته باشــیم. مرتب دعا .می کردکه: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سرزبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی .بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد! می گفت: این کارها عامل غرور انسان می شه می گفت: مردم به دنبال این هســتند که چه کســی قوی تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم .می شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شــخصی خسته شده وکم .آورده، سریع ورزش را عوض می کرد اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زمانی بود که ســید حســین طحامی قهرمان کشــتی جهــان و یکی از ارادتمندان حاج حســن به .زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد 🦋🌹🔷💐 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
هدایت شده از شهداءومهدویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منطق اغتشاشگران در دو جمله: من میتونم تورو کتک بزنم، آتیش بزنمت؛ ناموست رو در خیابان مورد تعرض قرار بدم و چادر از سرش بکشم و همه هم تشویقم کنن. اما تو، نه حق داری به من چپ نگاه کنی و نه حق داری کسی که به من چپ نگاه کرده رو تشویق کنی؛ گشت ارشادم بردار ولی من خودم هر چی چادری ببینم چادر از سرش میکشم! @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
هدایت شده از شهداءومهدویت
✍روایت سردار حاج قاسم سلیمانی از همرزمان شهیدش : آتش دشمن به قدری شدید بود که کسی جرئت بیرون آمدن از کانال را نداشت . دیدم یک نفر با سر باندپیچی شده روی دژ راه می رود و نیروهایش را هدایت می کند. تعدادی نیروی دیگر هم دادم دستش که برود سمت کانال ماهی . گفت " چشم " و راه افتاد ، با آن حجم آتش گمان نمی کردم حتی به کانال ماهی برسد اما چند ساعت بعد پشت بی سیم گفت از کانال عبور کرده . با این کار شجاعانه، فرمانده سپاه خودش آمد روی خط بی سیم و حاج مهدی را تشویق کرد . 📚روایت شهیدسلیمانی شهید حاج مهدی طیاری ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از شهداءومهدویت
💢مزار شهدا دیگر جایی ندارد، فراجا هرروز مهمان دارد، مهمان هایی از جنس خدمت به مردم... 🍃اینبار دو پسر خاله شهید فراجا شدند ... 🌹شهید مدافع وطن علی سراوانی مورخ 1401/06/25 بر اساس اعلام گزارش مردمی به پلیس ۱۱۰ مبنی بر درگیری خانوادگی در منطقه ای از محله رامیان واقع در استان گلستان ماموران به محل مورد اعزام می شوند که بر اثر تیراندازی شروری مسلح و اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🌹شهید مدافع وطن منصور بزی ساکت مورخ 1401/01/04 حین گشت زنی و تامین امنیت شهروندان در نوروز 1401 هنگام درگیری با اشرار مسلح بعلت اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از شهداءومهدویت
﷽❣ ❣﷽ زمان میرود ... کجای این زمان میشود پیدایت کرد یا صاحب الزمان 💚 همه میگویند به تعجیل ظهورش صلوات کاش این هفته بگویند به تبریک ظهورش صلوات 💚 @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از شهداءومهدویت
﷽ ســید حسین طحامی)کشتی گیر قهرمان جهان( به زورخانه ما آمده بود و با .بچه ها ورزش می کرد هر چند مدتی بود که ســید به مســابقات قهرمانی نمی رفت، اما هنوز بدنی بســیار ورزیده و قوی داشــت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجی، کسی هست با من کشتی بگیره؟ حاج حســن نگاهی به بچه ها کرد و گفت: ابراهیم، بعد هم اشاره کرد؛ برو .وسط گود .معمولاً در کشتی پهلوانی، حریفی که زمین بخورد، یا خاک شود می بازد کشتی شــروع شد. همه ما تماشــا می کردیم. مدتی طولانی دو کشتی گیر .درگیر بودند. اما هیچکدام زمین نخوردند فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب .کند، این کشتی پیروز نداشت بعد از کشتی سید حسین بلندبلند می گفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان !شجاعی، ماشاءالله پهلوون ٭٭٭ .ورزش تمام شده بود. حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد ابراهیم آمد جلو و باتعجب گفت: چیزی شده حاجی!؟ حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون ،دو تا پهلوون بودند به نام های حاج سید حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش .اون ها خیلی با هم دوست و رفیق بودند توی کشــتی هم هیچکس حریفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه این بود که .بنده های خالصی برای خدا بودند همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آیه قرآن و یه روضه مختصر و با چشمان اشــک آلود برای آقا اباعبدالله۷ شروع می کردند. نَفَس گرم .حاج محمد صادق و حاج سید حسن، مریض شفا می داد بعــد ادامه داد: ابراهیم، من تو رو یه پهلوون می دونم مثل اون ها! ابراهیم هم .لبخندی زد و گفت: نه حاجی، ما کجا و اون ها کجا ،بعضــی از بچه ها از اینکه حاج حســن اینطور از ابراهیــم تعریف می کرد .ناراحت شدند فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما کشتی بگیرند. همه قبول کردند که حاج حسن .داور شود. بعداز ورزش کشتی ها شروع شد چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتی را بچه های ما بردند، دو تا هم آن ها. اما !در کشتی آخرکمی شلوغ کاری شد .آن ها سر حاج حسن داد می زدند. حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود من دقت کردم و دیدم کشــتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچه های مهمان .اســت. آن ها هم که ابراهیم را خوب می شناختند مطمئن بودند که می بازند !برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور همه عصبانی بودند. چند لحظه ای نگذشــت که ابراهیم داخل گود آمد. با لبخندی که بر لب داشــت با همه بچه های مهمان دست داد. آرامش به جمع .ما برگشت 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴